ارسالها: 14491
#1,131
Posted: 19 Nov 2013 16:16
به هیئت زنی برفی که در افق مرده است.
روی انحنای کوهستان و زیر غلظت ابر
تا بادها به یادش بیاورند
وقتی نبوده است
اعماق دریا
ریشه های مواج
اعماق آسمان
بادهای کیهانی
و این حرکت ابریشمین ما
که بپیچانیم.
چه کسی سکان را به دست داشت
دریای فنیقیه سرخ می نمود
ما گمشدیم؟
براستی این برهوت ،کشتی ما را رهبری کرد.
دریا تمام شده است.
و کشتی بر جاست.
در قفسی از گرده ها و انحنای استخوانهای نمک سود
تجارت نمی کردیم.
ابریشم رابرابر بانو بردیم .
و سیصد سال ماندیم
در خوابی که در شبی به تمامی بود.
قطب نما
مرگ را نشان می داد.
شما زیبایید.
و من می خواهم
یک بار دیگر
برای عشق جان دهم.
روی عرشه ی کشتی
که رو به خط لرزان مرگ
پا می کشد.
و امواج آرام است.
و امواج طلاگون است .
و امواج از جنس ماسه های کهنسال است.
مرگ خواهد بود
اما شما زیبا یید.
آن سوی آب ها گردش زنبق گون و اطلس رفتارتان
با آه هایی سرد
با دستمالی برای تکان دادن.
کشتی به ماسه نشسته.
قطب شما ایستاده است.
و سمت موعود همین جاست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,132
Posted: 19 Nov 2013 16:16
مهمانپذیر رویا
یکی دو داستان بعد است
هنوز نرسیده ایم
اطاق می خواهید؟
اینجا تنها تخت گاه هایی هست
برای آنها که از بیابان های ریگ و ارتعاش و آفتاب می آیند
آنها که از دریای مدفون می آیند
در مهمانپذیر رویا ، این را گفته ام.
هرچند دو داستان بعد اتفاق افتاد .
مثل دو کوچه بالاتر ،
و کوچه؛
داستانی است .
وکوچه ها
بعد ها ،
در داستان ها احداث می شوند.
مدرسه یونس کجاست اقا؟
مدرسه ی ایوبی را خودم بلدم.
نزدیک مهمان پذیر رویا؛ هیچ مدرسه ای نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,133
Posted: 19 Nov 2013 16:19
همیشه این لحظه ی آخر
سخت بوده است
تیک تاک دست زدن ها
و تیک تاک ثانیه ها.
همیشه درست همین لحظه
سخت تر است.
از آن همه ابهتی که باید از من سر می زد
و با قدم های چابکی که باید سرخوشانه صحنه را می پیمود..
یا حتی؛ از اشک هایی که دستمالی را خیس نمی کرد .
چرا این پرده نمی افتد؟
حالا که من نقش تازه ای را دارم
و مانده ام با پاهایم
دست هایم و خنده هایم
چکنم؟
دورانی بوده است .
که من مرده بودم
آخرین حرف را سوفلور یا د آوری کرد
من فریاد زدم
و روی زمین پهن شدم.
مثل لباسی که باد از روی بند رخت بیندازند.
سر انجام پرده می افتد .
کمی این دقایق آخر سخت است.
دری بسته خواهد شد.
و من چند لحظه خواهم ماند
و پرده می افتد...
اما تمام بازی این دلقک را
به جای شما بازی کردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,134
Posted: 19 Nov 2013 16:19
پس این آئین ورود به ساحت چشمان تو بود ه است .
زیر پلک های تو پنهانم؛
انگار جزیی از خواب جهان بودیم .
اما چه چیز کوک می کند ،کلمات را
و دست مرا به لمس دستانت،
و ابتدای چشمانت.
درها را که کوبیدم چه رنگ بودند ؟
زیر کدام نور ؛
از جنس کدام سیاره ؛که دیگر رنگ می باراند،
برابر این در ،که ناگشوده ماند.
و سایه ها که با تو برابر شد،
آینده یا لحظه ها یا نوری که می چرخد تا ما را بفرساید؟
نگاه تو خواهم بود .
این گونه پلک مبند.
فقط اشارت کن،
به آن سوی نا پیدا ، اشارت کن..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,135
Posted: 19 Nov 2013 16:21
درپشت پلک ما ، خواب زمین گذشت
سیاره ای غمگین که چیزی نمی دانست
جز چرخش مداوم و ملال انگیز
فکر می کنی هیچ تفاوت کرده است
این سیاره هنوز همچنان نیست که بود
با همان چرخش کبود رنگش
وهیچ چیز متفاوت نیست
جز نام هایی که خود را تنها جفت عالم می دانستند
و پیوسته متغیر بود
با یک چرخش زنده تغییر می کرد
*****
چرا چشمان تو این همه زیباست
خانه ای آن سوی خان هفتم بود
چشم های تو را گفتم
خانه ای برای مردن
چشمانی برای عبور
نه خوان هفتم است.
خانه ی هشتم
ای گونه جهات کامل نمی شوند
چشم های تو مرا می نگرند
مرا و آدمیان را ، درختان را که می گذریم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,136
Posted: 19 Nov 2013 16:22
یک قدم عقب برگرد
آن حادثه تکرار خواهد شد
اما هیچ گاه مجالی برای بازگشت به عقب نیست
آن دریا باید بسته می ماند
یا گشوده ؟
چنان که شد
اگر پشت در آن زنگوله ی شادمانه معلق می ماند..
و قایق ها
از آن آبهای زنگاری سرازیر نمی شد.
می توانست کسی کوبه را بزند
در گشوده شود
و با یک دست ورق بازی
شاید بازی بازی مرگ.. باشد
پیادگان و سواران و شاه محزونی که رستگار نخواهد بود
وقتی تمام آن.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,137
Posted: 19 Nov 2013 16:24
همیشه این لحظه ی آخر
سخت بوده است
تیک تاک دست زدن ها
و تیک تاک ثانیه ها.
همیشه درست همین لحظه
سخت تر است.
از آن همه ابهتی که باید از من سر می زد
و با قدم های چابکی که باید سرخوشانه صحنه را می پیمود..
یا حتی؛ از اشک هایی که دستمالی را خیس نمی کرد .
چرا این پرده نمی افتد؟
حالا که من نقش تازه ای را دارم
و مانده ام با پاهایم
دست هایم و خنده هایم
چکنم؟
دورانی بوده است .
که من مرده بودم
آخرین حرف را سوفلور یا د آوری کرد
من فریاد زدم
و روی زمین پهن شدم.
مثل لباسی که باد از روی بند رخت بیندازند.
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#1,138
Posted: 22 Nov 2013 17:38
گزیده ای از اشعار تارا محمدصالحی
ای کاش درد ...
کاش درد
آنقدر کوچک میشد
که پشت میز یک کافه می نشست
چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت "خداحافظ"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,139
Posted: 22 Nov 2013 17:38
همین واژه های ساده ...
این چند خط را
همانطور که می نویسم بخوان
همانطور که " دوستت دارم "
نشت می کند
از سر انگشتانم
و " عزیزم "
دهان شعر را پر می کند ...
این شعر را آنطور بخوان
که باور کنی
آنطرف استکان چای ات
کسی انگشت عاشقانه هایش
به سمت توست،
با همین واژه های ساده
که می خوانی
و
رد نمی شوی...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,140
Posted: 22 Nov 2013 17:39
خانه امان رو به قبله بود
خانه امان رو به قبله بود
و درخت انجیر حیاط
هر صبح ، دو رکعت بهار
بر بال گنجشکها
اقامه می کرد
خانه امان رو به قبله بود
و حتی سایه مادر
چادر سفید گلدار
سر می کرد...
و خاک
تیمم می کرد
بر پینه دستان پدر...
خانه امان رو به قبله بود
و خدا هر شب
پیشانی ما را می بوسید
و می خوابید..
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...