ارسالها: 6368
#1,141
Posted: 22 Nov 2013 17:39
هم شانه شبهایت
قدّم به تنهاییت نمی رسید
زیر پایم
می گذاشتم
تمام روزها را
هم شانه شبهایت نمی شد .
خستگی ات
از یک فنجان چای و دو نخ سیگار
بیشتر بود
وگرنه
جای نبودنم را که
وجب نمی کردی....
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,142
Posted: 22 Nov 2013 17:40
مزارع قهوه
به دیدنم که می آیی
جیبهایت را پر از غزل کن
و در گیر و گرفت
خاکستری شهرم
سپیدترین شکوفه سنجد را
بر یقه کتت
بکار...
به دیدنم که میایی
در مزارع قهوه
دستانت را باز کن و بچرخ
می خواهم بپیچد
در تمام فنجان های دنیا
خبر آمدنت ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,143
Posted: 22 Nov 2013 17:40
مداد سیاه
همه مدادهای رنگی ام را
در کودکی گم کرده ام
حالامن مانده ام و
یک مداد سیاه
با آن
خورشیدی سیاه می کشم
بالای آدمی سیاه
رو به خانه ای سیاه تر ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,144
Posted: 22 Nov 2013 17:40
روزگار شاعری ناگوار...
اینها شعر نیست
روزگار شاعریست ناگوار
ناگوارتر از سالها جنگ داخلی
بین نیمه شرقی موهایت
با نیمه غربی شان
که انگشتان دستت هم کم آوردند.
و از آنجا آغاز شد این ناگواری
که لبخندت را نداشتم
تا فتح کنم با آن تمام دنیا را
ولی دیگر مقیاس ویرانی
از دستم خارج است
هیچ نمی دانم چقدر" من "
از دیروز باقی مانده
که بتواند روی پاهایش بیاستد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#1,145
Posted: 22 Nov 2013 17:42
ایستگاه آخر خدا
ساعتهــــا از من گذشته است
دیگر کاری ندارم
جز اینکه
بشینم در ایستگاه آخر خدا
سیگار بکشم و
سالهاااااا عاشق شدنت را
تماشا کنم .
تماشا کنم یکشنبه ها
از من تا مبدان توپخانه
قدم میزنی
گریه می کنی
و تنها ...
نه !!! اما تنهاییت، اصلا دیدن ندارد ،خوبِ من
تنهایی را، دلتنگی را
بنویس روی موشک کاغذی کودکی ات
و روانه کن تا ایستگاه آخر خدا...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,146
Posted: 22 Nov 2013 17:43
این شعر...
این شعر
جلوی چشم دوربینهای مدار بسته
شروع شد
جایی که بوسیدن ممنوع بود
و آغوشت
هفتاد ضربه شلاق داشت.
شعر بیچاره خیلی دیر فهمید
عشق ، فقط نسبتی است
که امنیت اجتماعی را
به خنده می اندازد
خیلی دیر ، یعنی وقتی که
روی میز بهم ریخته صبحانه
خودکشی کرد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,147
Posted: 22 Nov 2013 17:43
نامت اتفاق می افتد
به باران که فکر می کنم
تو می باری
و نامت اتفاق می افتد
پیشتر از هر حادثه ای که
قرار بود جهت چرخش زمین
را عوض کند
یا عظیم ترین یخچالهارا
ذوب کند
و پنگوئنها را
منقرض.
می بینی چه خوب است
که به باران فکر می کنم
و نامت اتفاق می افتد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,148
Posted: 22 Nov 2013 17:43
فصل توت...
آن طرف دنیا
زمان روی فصل توت ایستاده
و پاهای تو
ریشه کرده اند
بر سنگفرش پیاده رو ...
تو همان جایی
در آخرین عصر سه شنبه
که طعم وانیل می داد.
و هنوز
نگران پاشنه بلند کفشهایم ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,149
Posted: 22 Nov 2013 17:44
پاییز
پاییز همین برگهاییست
که از ژاکت سرمه ایت
روی دامن زمین می ریزد...
یا همین پنهان کردن بوسه هایم
لای شال گردنت
صبحی که برای خرید نان می روی ...
یا همین تماشای باران
از ایوان خانه پدریت ...
پاییز همین زرد و سبز و قرمزهاییست
که تنها با تو زیباست.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,150
Posted: 22 Nov 2013 17:45
تهران...
تهران زنی بود
سیاه چشم
که از تو
تمام ایستگاه های مترو را
خاطره داشت
تهرانِ با کفشهای تابستانی
که پنج شنبه هایت
تا مغز میدان راه آهنش
رسوخ میکرد.
آخ تهران ،تهرانِ جا مانده
روی صندلی ایستگاه ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...