ارسالها: 14491
#1,221
Posted: 2 Jan 2014 16:05
از هر چه ...
ز هر چه جز خیال مهربان تو گسسته ام
ببین چه خسته ام
از این شرنگ جاودان
از این شماتت عیان
از این سکوت و ازدحام بی تناسب زمان
نگار من
تمام دل خوشی من شدی
همیشه دست های من تو را سوال می کنند
و چشم من
درون برکه های اشک خود
تو را نظاره می کند
که ماه من شدی به آسمان تیره ی شبم
ببین که غرق در تبم
و داغ داغ
به سایه دست می دهم
به سایه تکیه می کنم
به سایه بوسه می زنم
به سایه صبح ها سلام می کنم
و تو میان قاب سرد شیشه ای به من نگاه می کنی
سکوت می کنم
و بغض داد می زند درون حنجره
و درهای وحشی زمان
به سینه ام دوباره مشت می زنند
و من سکوت می کنم
نگار من
تمام وسعت دل مرا به خون کشیده ای
و غم
چنان که دشت های لاله شرم می کنند
و چشم ابرها بر زمین
خیره می شود ز اشک دیدگان من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,222
Posted: 2 Jan 2014 16:06
تو چون نسیم امدی
سکوت می کنم
به قاب سرد شیشه دست می کشم
و اشک از میان چشمه های خون
درون چشم های من حلول می کند
سکوت می کنم
به چشمهای تو نگاه می کنم که پلک هم نمی زنی
و فکر می کنم بدون چشمهای تو چه خالی ام
سکوت می کنم
بهانه ام تویی
نشانه ام به بودنم فقط صدای گرم و مهربان تو
و ترس در تمام جان و روح من
به زهر پیله می تند
مرا رها نکن درون غارهای خالی سکوت و انزوا
که ترس این عذاب می کشد مرا
می کشد مرا توهم سیاه فاصله
برای من بخوان
تو ای صدا
تو ای هجوم حجم روشنا به ظلمت سکوت خانه ام
برای بودنم بخوان
بهانه ام بمان
که بی تو می روم یقین
از این دیار سرد پر غبار غم فزا
از این گذار سخت و انتخاب
بمان که بی تو ترس می کشد مرا
به سوی شهر سایه ها روانه بودم و
تو چون نسیم آمدی
غبار را به یک اشاره پس زدی
خروش عاشقی شدی
و جای من
برای بودنم نفس زدی
ولی ببین
که درد باز هم مرا احاطه کرده نازنین
و ترس
از این که ساقه های ترد و سبز خاطر تو را
غبار غصه های من
به رنگ غم درآورد
و به جای نغمه های شاد و عاشقی
و جای این ترنم قشنگ مهر
سکوت، قصه سر کند درون قلب تو
و فاصله
و فاصله
و ترس
ترس
نازنین
سکوت می کنم
ولی ببین که درد پنجه می کشد به حنجره
و اشک در نگاه خسته ام
به انتظار مانده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,223
Posted: 2 Jan 2014 16:07
دلم برای ...
دلم
نگار من
دلم برای دست های تو
برای سینه ات
برای چشم های مهربان و عاشقت
دلم برای بودنت
به بوسه دل ربودنت
همیشه پرپر است
و آرزوی سر گذاشتن به سینه ات
همیشه و همیشه در سر است
تو قصه های نانوشته ی مرا مرور می کنی
و از صدا به سوی جسم و جان من عبور می کنی
من
برای تو ترانه ای پر از نیاز می شوم
از التهاب رقص شعله های پرگداز می شوم
تو صبر را سرود می کنی
و من درون آتشم
چنان زبانه کش
که جان و پیکرم از التهاب شعله می کشد
تو را نگاه می کنم
سکوت می کنم
درون قاب شیشه ای به من نگاه می کنی
و هرم خواهش نوازش
مرا اسیر بعد راه می کنی
در آرزوی بوسه ای به روی سرخی لبان تو
دلم پر از نیاز می شود
و باز قصه ی من و سکوت و حسرتی که قد کشیده در دلم
دوباره ساز می شود
سکوت می کنم
دلم پر از سکوت ناشنیده هاست
لبان من از التهاب خشک و گونه ام
چنان شقایقی ز داغ های آرزو سرخ می شود
ببین به تب نشسته پیکرم
ولی مقابل نگاه تو سکوت می کنم
بخند نازنین من
نگار من
ز خاطرت ببر تمام تلخی کلام من
که داغ از تبم
بمان کنار بسترم که بگذرد شبم
نگار من
تو ای همیشه بهترین
تو ای همیشه یار من
سکوت می کنم
بخند مهربان من
بخند تو امید من
عزیز من
بخند
عمر و جان من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,224
Posted: 2 Jan 2014 16:09
همیشه
همیشه بر غرورم تلنگر سوال است
چرا همیشه دنیا و عشق در جدال است
فقط دلی صمیمی تمام هستی من
همیشه پشت پستو همیشه در زوال است
چه ساده شد شکسته حریم قلب خسته
مرمت بنای شکسته اش محال است
چگونه حرمتش را به زیر پا نهادیم
اشاره ای که از عشق برای ما مثال است
دو روز زشت ماندن پس از شکستن دل
حکایت زمستان خجالت زغال است
چه زود می شود پیر در ابتدای راهش
برای او زمان هم رای ماه و سال است
اگر بجوشدش عشق به جان خسته اما
رسیدنش به پیری بدون شک محال است
به عشوه ای بمیرد از عشق جان بگیرد
اگر چه سرخ سرخ او ولی همیشه کال است
به لحظه ای نگاهی ترانه می سراید
همیشه در سکوتش هجوم قیل و قال است
چو لحظه ای ببندد دو چشم در نگاهی
برای عمر باقی در عالم خیال است
در آن زمان که مرگش به لب نهاده لب را
هنوز هم نگاهش پر از تب وصال است
چو عشق پا بگیرد به خاک خسته ی دل
صدور می کند حکم که خون او حلال است
به چشم بسته او سر به عشق می سپارد
که با خیال او نیز دچار انحلال است
کبوتری سپید است زبان ساده گویم
اگر چه خسته باشد همیشه اهل حال است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,225
Posted: 2 Jan 2014 16:11
دل شکسته ام ...
دل شکسته ام را دوباره می زنم بند
کنم نهان غمم را به صد هزار ترفند
چگونه می تواند کسی مرا شناسد
چو بر لبم نشسته همیشه طرح لبخند
میان سینه ی من دلی همیشه خونین
میان دیدگانم دو روح آرزومند
همیشه خرد و خسته رمیده دل گسسته
در آسمان ولی مه همیشه ام خوشایند
نه کس سپاردم دل نه من به کس سپارم
چو شوق عاشقی را زمانه از دلم کند
خدا کند بیاید کسی ز نسل باران
که واژه های چشمش به استعاره مانند
کسی که در شب من ستاره می نشاند
و مرهمی دو دستش برای زخم دارند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,226
Posted: 2 Jan 2014 16:12
همیشه دیر می رسد
زمان در انتها
فکر منتها
سیب زیر پا
حس بی صدا
دست ها جدا
حساب باز می کنی
برای دلم اشک روزهای محتمل
به دیدگان من
خدا ضمانتی نمی کند
همیشه دیر می رسد
همیشه پا برهنه
سر به زیر می رسد
آه از این خدا
همیشه دیر می رسد
به اصل ماجرا.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,227
Posted: 2 Jan 2014 16:13
دریا
دریا برای عاشقی کردن مجالی نیست
دیگر برای زندگانی شور و حالی نیست
تکرار هر روز مجازی خسته ام کرده
تقویم تلخ و تیره ام را ماه و سالی نیست
هر کس گناهی کرد پای ما نوشتندش
اینجا برای رو سیاهی هم زغالی نیست
از بس به ریشه پاسخ تیشه گرفتم من
در گوشه های ذهن هم حتی سوالی نیست
دریا خروشان تر بزن فریاد خود هر بار
زیرا به جز آوای موجت قیل و قالی نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,228
Posted: 2 Jan 2014 16:13
دختر رویا
چون پیله ی فکری گنگ تابیده به یک رازم
چون چنگ پر از شورم لبریز از آوازم
غلتیده به موج عشق رقصیده به قصر نور
من دخترکی شاداب از نسل گل نازم
از ماه رخم هر شب گیسوی چو برگیرم
یک سلسله یوسف را از عزم براندازم
در بستری از رویا هر شام چو می خوابم
در پنجره ای هر صبح آماده ی پروازم
هم ماه شب هستی هم مهر دل افروزم
من مطرب ساز عشق هم معنی اعجازم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,229
Posted: 2 Jan 2014 16:14
در خویش مانده ام
در خویش مانده ام عمری به اشتباه
دست مرا بگیر ای آخرین پناه
با یک سوال تلخ عمرم چنین گذشت
هر شب محاکمه هر روز دادگاه
در طالعم نوشت دستی شکنجه را
عمری عذاب سخت بی جرم بی گناه
دورم من از همه دورم من از خودم
دور از تپش دلم از دیده ام نگاه
بی تو نشسته ام در انزوای غم
بی تو شکسته ام من در میان راه
در سینه ام شبی با یک غم سپید
یک مشت ابر بغض پوشیده روی ماه
قلبم بدون عشق در تیر می تپد
خورشید شو بتاب بر این شب سیاه
من سالیان سال در خویش بوده ام
کس یاد من نکرد حتی به اشتباه
دست مرا بگیر تا با تو نو شوم
هر چند سایه ام جا مانده پشت آه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,230
Posted: 2 Jan 2014 16:14
نگاه تو
من با تو درگیرم با جسم و جانم
هر لحظه با یادت از عشق می خوانم
من از ازل با تو روحم شده پیوند
من تا ابد با تو در عشق می مانم
شعرم نگاه تو هر واژه حرف تو
من غیر چشمانت بیتی نمی دانم
یک شعله در بادم دور از تو خوب من
یک برکه ی بی ماه یک موج لرزانم
با مهر دستانت فصلی پر از شورم
تنها بدون تو خوابی پریشانم
می ترسم از دنیا دور از نگاه تو
دور از تو من حتی از خود گریزانم
با من بمان خوبم من عکسی از سایه
تو یک جهان نوری من شمع بی جانم
من را بگیر از این دل شوره ی هر روز
یک دم کنار خود با عشق بنشانم
بگذار دنیا را من با تو بشناسم
بی فاصله بی مرز در خود بگنجانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟