ارسالها: 14491
#1,231
Posted: 2 Jan 2014 16:16
شبها به یادت
شب ها به یادت دوباره ترانه پرپر می کنم
تو رو تو جمع عاشقا دوباره باور می کنم
باز تو برام قصه می گی من توی شهر قصه هات
پلکام از ستاره های نقره ای تر می کنم
دوباره تو با خنده هات میای و پیشم می شینی
دوباره من برای تو گلایه از سر می کنم
هر چی که خستم بکنه میام دوباره پیش تو
نگاه تو چشمات می کنم خستگیمو در می کنم
شب ها به یادت دوباره ستاره پرپر می کنم
دنبال تو نگاهمو اینور و اونور می کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,232
Posted: 2 Jan 2014 16:17
حکــم...!
حکم می شود که باش، زنده ام ولی چه سود
حکم می شود نباش محو می شوم چو دود
ایستاده ام، ایستاده ام در مقابل عدالت زمین
در مقابل سخاوت زمان
محکمه است
در مقابلم حاکمی حکم می کند
مانده ام که بشنوم حکم من چه می شود
تو که حکم می کنی بگو حکم من چه می شود
بود یا نبود من؟
برای من کدام حکم می شود؟
بگو،
بگو کدام حکم عاقبت برای من انتخاب می شود!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,233
Posted: 2 Jan 2014 16:20
قلب من
چرا دوباره قلب من عقاب می شود
و بی سبب چرا تمام کارهای خوب من دوباره ناصواب می شود
چرا دلم دوباره و دوباره در عذاب می شود
حکم من چه می شود
در حضور حاضرین دادگاه سرنوشت
در مقابل دروغ محض ابد رود هر که هر چه کشت
کشت من چرا دوباره زیر ناک می شود
فکرهای من بدون حق اعتراض پاک می شود
تمام اشتیاق قلب من به دست ظالم کسی هلاک می شود
و من...
دوباره مثل زندگی آخرم
پشت میله های سرد انتظار
و من...
دوباره مثل دفعه های قبل
بی قرار!
و در کلام من حرف های مانده بی شمار...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,234
Posted: 2 Jan 2014 16:21
صبر می کنم
صبر می کنم... صبر می کنم
مثل بارهای قبل!
سال های قبل!
زندگی قبل!
مثل آن زنی که بوده ام
کودکی که بوده ام
آن درخت سایه ای که بوده ام
مثل آب... آسمان
مثل عمرهای رفته و نرفته ام
تک تک سروده های ناشنیده و نگفته ام
مثل سالیان سخت خفته ام
صبر می کنم
رنج می کشم
زخم می خورم
سالیان سال
مثل سایه ای کنار آدمی که عادتش شده ندیدنم
درگذشت لحظه های عمر را سوگوار می شوم
ذره ذره من غبار می شوم
روی شانه های آسمان سوار می شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,235
Posted: 2 Jan 2014 16:22
می روم
می روم ز شهر خاطرات تلخ آدمی
برون می دهم
به بوسه های باد
گونه های زرد
گونه های داغ
گونه های غرق خون
برای اشتیاق سینه می شوم
برای فکر، سر
برای عاشقی، دلی بزرگ
برای اوج، بال و پر
با نگاه پر حرارتم
تمام قلب سرد دوزخ تو را
ذوب می کنم
تو را ز میان خاطرات تلخ خود
پاک می کنم
انتظار را درون شیشه نگاه خود
خاک می کنم
دست را به دست نور می دهم
ذهن را از این معبر همیشه سرد
از نگاه تو عبور می دهم
من به سرزمین عشق می روم
بدون ترس تو
پا برهنه روی ماسه های داغ ساحل جنون
گام می نهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,236
Posted: 2 Jan 2014 16:23
سر سپردگی
تن به اشتیاق می دهم
در حریر فکرهای خوب خواب می شوم
در میان بازوان سبز جنگلی همیشه مست آب می شوم
برای عاشقی خراب می شوم
برای بوسه ای پر از هوس
اشتیاق ناب می شوم
برای جام های واژگون شراب می شوم
حاکم همیشگی سرزمین التهاب می شوم
حکم می کنم
حکم عشق
حکم سرسپردگی
حکم ناز می کنم
برای سرسپردگی نماز می کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,237
Posted: 2 Jan 2014 16:26
خیمه خیال
به روی ذهن پاک آسمان
دریچه های فکر را باز می کنم
نقش می زنم آدمی دوباره را
عاشقی به یک اشاره را
رنگ می زنم به اشتیاق
رنگ می زنم به عشق
رنگ آب
رنگ آسمان
عشق آبی است کنون
آبی است رنگ اشتیاق
رنگ خون
رنگ انتظار آبی است
حکم آسمان قلب من
روزهای شاد
روزهای همیشه آفتابی است
غرق آب
غرق آفتاب می شوم
دوباره پر از شرار
غرق التهاب می شوم
حس خوب عاشقی درون من
دوباره بال می زند
درون خاطرات من کسی
خیمه ی خیال می زند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,238
Posted: 2 Jan 2014 16:28
عقاب
نشسته روی تخت عدل دائمی
برای من حکم روزهای خوب و بی ملال می زند
دست را به دست نور می دهم
گونه را به سوی بوسه های داغ عشق پیش می برم
غرق اشتیاق می شوم
غرق ناز می شوم
دوباره پر نیاز می شوم
ولی
ناگهان دوباره داغ می شود سرم
پر ز لرزه می شود تمام پیکرم
روی صورتم طرح پنجه ای نشسته باز
این حقیقت است
من میان مشت او
اسیر
و از شرنگ جانگزای زندگی چه سیر
گیج می شوم
درون ذهن خود تاب می خورم
دوباره تازیانه های بی حساب می خورم
دوباره من عقاب می شوم
برای فکرهای خوب عمارتی خراب می شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,239
Posted: 2 Jan 2014 16:29
اه می شوم ...
به جبر و حکم سرنوشت
یا که زنده در میان گور
یا که مرده در عذاب می شوم
دوباره اشک می شوم
دوباره آه می شوم
دوباره در میان عمق چاله ای سیاه می شوم
حکم می شود
انتخاب مطبخ است و بستر است
حق تو نان توست
داده می شود!
حق تو لباس توست
داده می شود!
همین...
تو زنی!
بمیر یا بخواه
راه تو همین دو است
آه...
آه می شوم، آه می شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,240
Posted: 2 Jan 2014 16:30
تو زنی ...
در میان حکم های ظالمانه ی من تباه می شوم
مثل بره ای بسته می شوم به یک طناب
حق من چریدن است و ذبح بعد آن
ولی
دریغ از آب
مانده ام میان راه انتخاب
حکم می کنند
راه تو همین دو است
تو زنی...
ضعیفه ای، ضعیفتر
کمتری به قامت و کمتری به زور
پس کمتری به عقل
زور من حکم می کند چنین
کمتری به حق
کمتری...
همین!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟