ارسالها: 14491
#1,241
Posted: 2 Jan 2014 16:31
حکم تیر
و تو در این میان همیشه متهم
اگر چه بی گناه
آه...
حکم می شود بمان، بمان
حکم می شود برو، برو
و عاقبت حکم می شود فنا
حکم می شود تو هیچ
تو زنی
پس به خاطرت نگاه دار و تا ابد ز حکم سر مپیچ
تو زنی
به خاطرت نگاه دار
حکم می شود بسوز
حکم شود بمیر
تو زنی
و این تمام حکم تو است
لحظه لحظه قلب تو
لحظه لحظه حکم تیر
خسته می شوم تمام می شوم
برای فکرهای بد هجوم ازدحام می شوم
شکسته بغض می شوم
اشک می شوم...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,242
Posted: 2 Jan 2014 16:39
در کوچه های شب
اي كاش خوب من، در كوچه هاي شب ...............من بودم و تو باز، تا انتهاي شب
پر التهاب و رام، سرشار يكدگر، ....................... درگير بوسه ها، غرق فضاي شب
پر مي زديم و باز ، آرام و پر شرر .................... پروانه مي شديم در هر كجاي شب
در زير نور ماه، هم رقص لحظه ها ................. مست و ترانه خوان در انحناي شب
زيباست اوج عشق در كهكشان دل ............... لبريز عطر هم...، با رد پاي شب ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,243
Posted: 2 Jan 2014 16:40
الهه رشک
به خنده های شاد
الهه ای ز رشک می شوم
نا امید می شوم
غروب می کنم
درون مکرهای خود رسوب می کنم
پیش چشم من
جهان تیره می شود
تار می شود
روز پشت پرده ای پر از غبار می شود
باورم به سنگ می خورم
ولی در انتظار همچنان نشسته ام
چشم را برای روزهای شاد صبور بسته ام
و صبح روز روشنی
پلک را که باز می کنم
یک نفر ز شهر آفتاب می رسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,244
Posted: 2 Jan 2014 16:43
اشنا
اشنا پر التهاب می رسد
یک نفر سبز سبز
یک نفر نور نور
دست او به دست من
خیره در نگاه هم
می دهد مرا از میان موج تیرگی عبور
دست من به دست او گره
می روم پر شتاب و بی صدا
پا به پای او
می روم پی نگاه او
می نهم سر به جای پای او
روی قلب او می برم نماز
چشم ها نهاده روی هم
می شوم پر از نیاز
می کنم حلول در میان جسم و جان پر تپش
می نهم تمام عشق را داغ داغ
بوسه بر لبش
می شوم شبیه او
می شوم شبیه عشق
خیره در نگاه پر حرارتش
آب می شوم
مست می شوم
بی درنگ می پرست می شوم
چشم او شراب می شود
جان من تمام التهاب می شود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,245
Posted: 2 Jan 2014 16:51
در میان چشم او...
در میان چشم او نگاه می شوم
بر دهان او کلام می شوم
در میان سینه اش تپش
زیر گوش او صدا
گوش می کند
در میان ذهن او
زنگ می خورد صدا مثل خاطره
من توام و تو منی
همیشه خوب
همیشه رام
در میان انحنای نرم بازوان یکدگر
بی هراس ننگ و نام
من شبیه تو
تو شبیه من
آنچنان یکی که هیچ کس نمی کند به خاطرش
خطور تا ابد
این سوال بی جواب
که این کی است
و آن دگر کدام
من تا نگاه تو همیشه ناتمام...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,246
Posted: 2 Jan 2014 16:51
من که حرفی نزدم
من که حرفی نزدم این همه نیرنگ چرا
من که بالی نزدم پس قفسی تنگ چرا
این همه سال به این نصف شدن تن دادم
این همه گوشه کنایه ز سر جنگ چرا
به خدا جنس دل نازک زن از شیشه است
تو که مردی به دلم پرت کنی سنگ چرا
به تو دل دادم اگر عشق چنین زمان داد
من همینم تو و این صورت صد رنگ چرا
من اگر آمده ام تا که جهان خلق شود
پش چرا نصف شدم خورده به من انگ چرا
من اگر بند به این بندگی ام در نظرت
به من از جانب تو نام چرا ننگ چرا
اگر از روز ازل قسمت من بردگی است
می زند پنجه ی وحشت به دلم چنگ چرا
وای عفوم بکن آخر چه سوالی کردم
می زند در سر من سیلی تو زنگ چرا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,247
Posted: 2 Jan 2014 17:07
یک آشیان از خون
یک آشیان از خون یک بودن خالی
یک آسمان بی ماه یک سقف پوشالی
من سایه ای در مه من ردپای شب
تو از چه بی تابی از چه تویی در تب
من خسته از خویشم از این من دیگر
آخر خطای کیست از جرم من کمتر
خود کرده را تدبیر گویند بی معنیست
شاید چنین حدی تقدیر اجباریست
یک خانه رنگ عشق یک مرد و زن شاداب
لبریز شور و مهر یک کودک خندان
یک آرزو شاید یک حسرت پنهان
تصویر رویایی در دیده ای گریان
شوری که پرپر شد حسی که مدفون است
یک روح سرگردان از جسم بیرون است
من مدفن خویشم تنها و سردرگم
خسته از این دنیا ترسان از این مردم
این چشم ها لب ها این چنگ و دندان ها
این خانه های سرد این شبه انسان ها
در سینه ام سنگی بی خاصیت از گل
تنها به گور دل یک سنگ بی حاصل
پژمردن یک حس تدفین قلب من
روییدن سنگی در سینه ی یک زن
از وهم این کابوس از ترس می میرم
هر روز و شب با این اندیشه درگیرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,248
Posted: 2 Jan 2014 17:08
شعرم نگاه تو
با تو درگیرم با جسم و با جانم
هر لحظه یادت از عشق می خوانم
من از ازل با تو روحم شده پیوند
من تا ابد با تو در عشق می مانم
شعرم نگاه تو هر واژه حرف تو
من غیر چشمانت بیتی نمی دانم
یک شعله در بادم دور از تو خوب من
یک برکه ی بی ماه یک موج لرزانم
با مهر دستانت فصلی پر از شورم
تنها بدون تو خوابی پریشانم
می ترسم از دنیا دور از نگاه تو
دور از تو من حتی از خود گریزانم
با من بمان خوبم من عکسی از سایه
تو یک جهان نوری من شمع بی جانم
من را بگیر از این دل شوره ی هر روز
یک دم کنار خود با عشق بنشانم
بگذار دنیا را من با تو بشناسم
بی فاصله بی مرز در خود بگنجانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,249
Posted: 2 Jan 2014 17:11
غزل چشمانت
در نگاه تو غزل چون می ناب
چشم من خیره به چشمت بی تاب
لب تو جام لبالب آتش
لب من تشنه ی آن لعل مذاب
چهره ات چون مه تابنده ی مهر
چشم من خیره به نور مهتاب
زلف تو دام دل و دین و کنون
ز تو شد دین و دلم نقش بر آب
تو شدی شمع شبستان دلم
رد تو بر نگهم مثل شهاب
راست می گفت فرشته ماندی
تو در آن قصه ی آبی در خواب
مستم از تو چو غزل می خوانی
مستی از تو شده در جام شراب
نازنین باز بیا با من باش
بی تو هر ثانیه ام حکم عذاب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,250
Posted: 2 Jan 2014 17:13
گاهی...
گاهی دلی به تیرک یک حادثه زنجیر می شود
قلبی به نادرستی یک فاجعه تفسیر می شود
این روزها بگو دل بیچاره ی من پای بست کیست
هی که می کشم چه رو پس همه تبخیر می شود
در گیر و دار فاجعه من مانده ام و زخم خورده دل
هر ثانیه یک سال دگر خستگی ام پیر می شود
من مانده ام و تیرگی روزهای عمر بی سبب
در قسمت ناخوانده ی تقدیر که تعبیر می شود
جسمی نحیف و خیره نگاهی به رنگ تیره ی تردید
در ابتدای دوری راهی که دگر دیر می شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟