ارسالها: 14491
#1,251
Posted: 2 Jan 2014 17:18
تیغ جنون
بر رگِ احساسِ خود، تیغِ جنون می کشم
چشمِ غزل را ز غم، به اشک و خون می کشم
با دلِ من بد شده، بغض قسم می کنم
باز به جنگِ خودم، آه، قشون می کشم
حک شده در قسمتم، حکمِ ستم، خستگی
خط سیاهی بر این بختِ نگون می کشم
من خودِ آیینه ام، ساده و بی کینه ام.
لیک تو را پیش تو، به چند و چون می کشم
باز بر احساسِ من، سنگ شده ضربه ای
بر رخِ آیینه ام پرده کنون می کشم
رودِ خروشنده ای در رگِ من می دود
غلغله ی رود را، من به سکون می کشم
بر دلِ من می خورد دشنه ی این ماجرا
خسته، خموده، خموش، دشنه درون می کشم
سینه ی پر دردِ من، شد قفسِ تنگِ دل
یک شب از این تنگنا، قلب برون می کشم
با دلِ من بد شده، فاجعه ممتد شده
بر رگِ احساس خود، تیغِ جنون می کشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,252
Posted: 2 Jan 2014 17:54
حرف من
باز من سپيد مي نويسم و به چشمتان سياه مي شود
به آينه نگاه مي كنم
هاي گرم مي زنم
ولي
شكل آه مي شود
به دور دست ها اميد بسته ام
به تيرهاي زندگي ريسه هاي روشني از عاشقانه ي سپيد بسته ام
ولي
در آسمانِ فكرهاي باز، براي پر گشودن خيال من مجال نيست
هنوز روي شاخه غير سيب هاي كال نيست
سكوت مي زند صدا مرا به سوي خود
نگاه مي كنم
آه
تو را شبيه خاطره نشانده ام ميان قاب ماه
و مثل سايه ي شكسته اي نشسته ام ميان راه
روي صفحه ي سپيد فكر
واژه ها قطار مي شوند
روزها
يكي يكي پشت شيشه ي نگاه، تار مي شوند
و فكرهاي من، غبار ...
من تولد ترانه ام، زير گوش سال هاي خاطره...
شكستِ نور، در مقابل غرور پنجره
شكسته مي شوم كه چشم تو
ميان عاشقانه هاي روشني به زندگي گره شود
و عشق ماندنی ترين گمان و خاطره شود
به چشمهاي پر ستاره ام نگاه كن
ميان گرگ و ميش هر غروب
شعله مي شوم براي تو ، عود مي شوم
دست خواهش دعاي شاخه ها
در نگاه شمع، امتداد دود مي شوم
رقص پر تلاطمي شبیه پيچ و تاب تند رود
شعر زخمهاي تلخ
شعر دردهاي كهنه ي كبود
واژگان تيره اي به شعرهاي تازه ي سپيد مي شوم
دوباره متهم به ضرب درك هاي ناپديد
دوباره نا اميد
دوباره مثل غم ، واژه واژه ، بند بند، سپيد مي شوم
...
دوباره من سپيد مي نويسم و به چشمتان سياه مي شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,253
Posted: 2 Jan 2014 18:02
پس از این مست بخوانم
بگذار غزل را پس از اين می زده و مست بخوانم
اينگونه كه گويند نه، آنگونه كه خود هست بخوانم
گفتند دروغ است تمام سخنم، شعر که گویم
بگذار بر اين اهل دلان، ناز بر آن شست بخوانم
در سينه ي من راست ترين حرف، غزل بود، خدارا
بگذار از اين تهمت بي جا كه دلم خست بخوانم
من شاعر احساسم و شعرم، همه ی فكرم و حسم
مي خواهم از احساس، از اين كوچه ي بن بست بخوانم
گفتند همه شعر و غزلها كه سرودند دروغ است
اي واي كه من راست نوشتم،که از این دست بخوانم
این داغ که بی رحم به پیشانی شعر و غزلم خورد
يك تهمت بي جاست كه از فلسفه اي پست بخوانم
چون مِي زده مي خوانمتان خرده ی بیهوده نگيريد
من شعر و غزل را پس از اين می زده و مست بخوانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,254
Posted: 2 Jan 2014 18:05
دو بیتی ...
ببيـــن با دل چــه كـــــرده دوري يــــــار
به جــــام سينـــه ام انـــــــدوه، بسيـــــار
نمي گويم كسي را نوش، كاين جــام
سـزايـش كوفتــــن باشــد بـــه ديـــــــوار
***
نگاه مردمان، اينجــــا چه ســرد است
ببين از غصــــه قلبـم غرق درد است
سكوتـــــــــم رنــــــگ آرامــــش نـــــــدارد
نفس با بغض سختي در نبـرد است
***
ببين قلبــم به تنهـايي اسيـــر است
برايم لحظه ها هم حكم تيـــر است
نمي دانـــم كجـــــاي قصـــــه مانــدي
كسي يادت بيارد كاش، ديـــر است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,255
Posted: 2 Jan 2014 18:07
لالایی شب هایم
من پيشِ نگاه تو از فاصله ها دورم
عريانيِ احساسي، در گستره ی نورم
چون شاپركي بر گل، تكرار تو شعر من
من ديده ی مجنوني، چون چشم مَه و هورم
هر بار تو مي آيي، دل مي رود از دستم
من مات و تو می دانی ناگفته ی منظورم
می میرم از احساسی کز چشمِ تو می روید
من عاشقِ چشماني بارانی و مغرورم
با شعر تو مي خوانم، با شعر تو مي رقصم
دور از تو ولي تنها يك سايه ی رنجورم
لالايي شب هايم آهنگِ صداي تو
در بسترِ آغوشت يك شعرِ پر از شورم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,256
Posted: 2 Jan 2014 18:09
خــــــواب
در ذهن آسمان، يك مشت فكر ناب
يك توده ابر پاك، يك آسمان شهاب
در خوابِ من هنوز، پندارهاي روز
گلبوته هاي ابر، بر روي فرش آب
تو روشن و سپيد، من آسمانِ باز
ي حجمِ روشنا، بر سينه ام بتاب
همچون عروسِ گل، بر بستر زمين
برگير از رخت با دلبري حجاب
رويي بكن به من، لبخندكي بزن
مگذار بيش از اين، دل را در التهاب
وقتي كه مي دهي كامِ رقيب را
تنها دو بوسه ات وقف منِ خراب
اي كاش جرعه اي مي شد نصيب م
از آن نگاه مست، از آن همه شراب
اما تو مي روي، من خسته و غريب
حتي به شهر خواب، در عالم سراب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,257
Posted: 2 Jan 2014 18:13
كاش خدايي سر بر مي آورد!
شبهاي سراسر كابوسم را به آتش كدام خورشيد بسوزانم!
از اين برزخ به كدام دوزخ پناه ببرم!
چه كسي خستگان را مي رهاند؟
در انتظار ناجي كدام سرزمينم؟
سرزمين من كجاست؟
بي وطن ترين موجود اين خاكم!
كاش خدايي از اساطير سر بر مي آورد!
كاش خداي كمانداري بود!
كاش تير بر چله كمان مي نهاد،
كاش ذهن هميشه آشفته ام را نشانه ميرفت!
...
كاش خداي معماري بود!
كاش خدايي پيكر تراش بود تا از نو پيكره ام را قالب بگيرد!
قالب نه! بتراشد، بسازد، از نو ، از اول اول!
كاش بر لبانم طرح لبخند را نقش بزند!
كاش برايم دلي شاد در سينه بكارد!
كاش نمناكي ديدگانم را و توده حجيم بغضي را كه در گلو دارم اينبار فراموش كند.
كاش دوست داشتن را و نياز را از خطوط ذهن و دلم بزدايد.
كاش اينبار درميانه راه، منصرف شود.
توده گل آلوده نيمه كارم را با حركتي در هم بريزد، مكثي كند و آنگاه طرحي نو بسازد.
طرح رود، درخت، ابر آسمان يا ...، نمي دانم هرچه، هرچه بجز من!
كاش اينبار طرح مرا فراموش كند.
كاش خداي فراموشكاري باشد....
نه نه...
شايد فراموش كند طرحم را نسازد،
شايد فراموش كند، فراموشم كند!
كاش فراموشم نكند...
كاش ...
كاش دست از ابتكار بردارد!
هر كس را چيزي بر گِلش نيفزايد؛
يكي را سنگ!
يكي را آهن!
يكي را خرده شيشه!
و مرا خاكستر!!!
كاش بي شكل رهايم كند!
كاش رهايم كند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,258
Posted: 2 Jan 2014 18:17
خوشه های انگور
خوشه هاي انگور رسيده را مانند،
اين زنان شاد هر روزه،
كه سركشيده اند از سرديوارها به ناز
و در انتظار داغ دستي
كه بچيند ز شاخشان
گويي
همه فرياد خواهشند و نياز
اي واي!
كاش مي دانستند
دست تقدير،
دست كودكي است گستاخ و بازيگوش،
كه از سرشاخه به هوس چيدشان اگر روزي
زير پا لگدكوبشان كند بيرحم
يا كه بخشد به جويشان شايد
...
آه اي زنان هر روزه،
سينه هاتان
سهم گنجشك هاي پرصداي حريص
اين همه ناز را زينت از چه رو كرديد؟
سهمتان، افسوس، دست تاراج روزگاران است
سهمتان سوختن سر شاخ است
پنجه ی كثيف كلاغ هاي سياه،
يا كه له شدن به دست كودكان گستاخ است
اي زنان هر روزه؛ شاخه هاي آويخته
اي زنان پرخواهش؛ ديده ها به در دوخته
خوش به حالتان تا شب
خوش به حالتان هر روز
خوش به حالتان با صبح
خوش به حالتان وقتي
بي خيال جنگ و خون
بي خيال يك ديوار،
يك هراس نا همگون،
مي فشاريد سينه ها را
در دهان كودكان هر روزه
خوش به حال دست هايتان وقتي
لابلاي بوي سبزي ها
لابلاي چرك ظرف هاي شب مانده
پير مي شود
چروك برمي دارد
خوش به حال بي خياليتان
خوش به حال خوش به حاليتان
اي زنان هر روزه
من، گمم ميان شما
خستگي، سهم هر روزم
من نيستم
با اين حال
لحظه لحظه مي سوزم
باغ هايتان آباد
باغ هاي آن بالا
باغ هاي بالاتر
باغ هاي پاييني
باغ هايي دورتر
اي الهه هاي هوس؛
سال هاي بي ريشه؛
سهم هاي بخشيده؛
ريشه هاي خشكيده؛
ساقه هاي لگدمال را مانيم،
همه از يك علفزاريم؛
زير پاي گله هاي چرا؛ وهم هاي روييده...
مي چرندمان هر روز!
مي چرانندمان هر روز!!!
سهممان زير پا له شدن هاي بي ظاهر
سهممان رجم ناجوانمردي
سهممان ديري و دوري
سهممان سيري و سردي!!!
در دلم غريو ابرهاي تلخ
در سرم هواي باران است
تا بشويد مگر مرا اندوه،
تا كه درد را زجان من روبد
....
آه اي زنان هر روزه
خوش به حالتان كه دگر
اندوه هم حتي
روزهايتان را نمي فرسايد!
...
هر روز
هر شب
غم
به ديوار سرد سينه ام
پنجه مي سايد!
اي زنان هر روزه
هر شبم هراس و تاريكي؛
گوشواره هايتان چراغ شبم!
روزهايم،نيمه شب هاتان!
قصه هاتان،روزگار پرتاب و تبم!
آه اي زنان هر روزه...
خوشه هاي آويخته...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,259
Posted: 2 Jan 2014 19:39
دوباره عشق
انگار از غم من، سرخ است چشم خورشيد
اندوه را به چشم او نيز مي توان ديد
كم كم به زير چادر زِ اندوه مي برد سر
انگار اين نبود او كه امروز مي درخشيد
مهتاب، قطره اشكي، در چشم آسمان شد
افتاد از نگاهش، شد صد ستاره، رقصيد
در فكر من، غم روز، دنياي تلخ ديروز
بي عشق، بي تو ديگر، بر چيست چشم اميد
صبح آمد و سپيده، شد آسمان شكوفا
خورشيد، شادمانه بر من دوباره تابيد
در گوش من كسي خواند آرام يك دو بيتي
انگار در نگاهم، چيزي به شوق لرزيد
انگشت زد به شيشه، دستي پر از شكوفه
عشقي در آسمانها بر من دوباره خنديد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,260
Posted: 2 Jan 2014 19:42
سرمه ی من
گاهی تمامِ دنیا ... آوارِ اشک و درد است
گاهی همیشه پاییز، گاهی همیشه سرد است
گاهی کســـی بـه کینه ، می کوبدم به سینه
گاهی کسی درونم ، با خویـش در نبرد است
من قصـه ای حـزینـم، دور از تـــو نازنینـم
یک بغضِ تلـخ در من، چـون ابـرِدوره گرد است
لب بسـته ، دل شکسـته ، آواره ، پای خسته
انـگار بــاغِ عمـــرم درگیـــــرِ فصــل زرد است
قلبـم گــرفتـه از غــــم، دور از نـگاه نــــازت
بـرگــــرد، خانــه ی دل، بــی تـو سرای درد است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟