ارسالها: 14491
#1,271
Posted: 2 Jan 2014 20:56
قصه ساده
سكوت مي كنم مقابل نگاه آسمان
در تقابل هميشگي ميان عشق و نان
كدام واژه در گلوي شعرها نهفته است
روي ذهن پنجره كدام فكر خفته است
به آسمان نگاه مي كنم
انتظار...
نقطه چين صد ستاره روي صفحه اش
و من
مسافر هميشگي زورقي سپيد روي دوش موج هاي ابر
خيره مي شوم به زندگي كه حرف روشني است
لابلاي سطرهاي سخت و تو به تو
ولي...
قصه ساده است
من ... شروع يك نيايشم براي تو
تمام لحظه هاي زندگي، قرين خنده هاي تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,272
Posted: 2 Jan 2014 20:59
قلمم بارانیست
مي نويسم؛ قلمم بارانيست
چكه چكه اين غمم بارانيست
حرف هايم همگي گنگ و پریش
واژه هــاي مبهـمم بارانيست
از غمم بغض تو هم مي شكند
واي برمن که دمم بارانيست
بي تو مي ميرم و از تنهايي
هم وجــود و عدمم بارانيست
من در اين فاصله ها سر در گم
همه ی بيش و كمم بارانيست
قَسَمَت می دهم و مي آيــــي
آيــه هاي قَسَمَم بارانيست
تو بيـا از پـس نمـناكــي شب
بي تو هردم، عالمم بارانيست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,273
Posted: 2 Jan 2014 21:01
قصه حـــــــــوا
حـــوا پـــر است انــگــار از يـك نگــاه مبـــهم
از يــــك ســوال تــازه، از فكــــر هـاي درهــــم
در كوچـــه هــاي تــازه پـا مي گــذارد انگــــار
از عشق مي ســرايد، از عطــر ياس و مريـــم
گاهي اسير اندوه، گه گاه شــاد شــاد است
گـه خوانَد از تبســم، گه مي ســرايد از غــــم
گه مي رود به هر سو رقصان چونان نسیمی
گـه گريه مي كنــد باز، آرام، نـــرم و نـــم نـــم
گـه آسمان ابــري، گــه رقص موج درياست
از چيست اينچنين شاد! از چيست غرق ماتم!
حـــوا دوبـاره در خواب، ديـده است اتفــاقي؛
تكـــرار قصــه اش را؛ سـيب و فـــريب و آدم!!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,274
Posted: 2 Jan 2014 21:04
نمی دانی
دلـــم بــراي تـو پــــر مي كشــد نمي دانـي
هر شب اشكم به سحر مي كشد نمي داني
چارديوار سرد خانه می شود یک حصار
غم از آن سوی، چو ســــر مي كشد نمي داني
نـگاه تـو در نگاهـــم عقـل و دل را هـر بار
به نبــرد بی ثمــر مي كشد نمي داني
با خـودم حرف ميـزنم و شعــر هـایـم باز
زندگی را به اگــر مي كشد نمي داني
مي شـــــوم شعـــــله ، شـــــمع ، خاكستـــــر
پرده بر دیده ی تـــــر مي كشد نمي داني
فاصله، زخـم نشاندَ به جان و باز این دل
درد را جای تو بـــر مي كشد نمي داني
بيا كه بي تو درختم بدون ريشه و غـم
به تنم عكس تبــــر مي كشد نمي داني
بيا که تنگ دل و تنگ وقت و هیچ نگو
دل چه دردی ز حذر می کشد نمي داني
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,275
Posted: 2 Jan 2014 21:10
تو کی بودی
تو كي بودي اي غريبه كه منو به غم سپردي
از تو آسمون چشمام شب به شب ستاره بردي
تو كي بودي اي غريبه كه دل منو شكستي
توي دست باد و بارون قلب شادمو فشردي
شبا زير نور مهتاب ،بي صدا و خيلي آروم
من به پات گريه مي كردم، اشكامو تو مي شمردي
ياد اون روز كه مي افتم، چشام از گريه مي سوزن
روزي كه قسم به چشماي منو خودت مي خوردي
وقت رفتن كه رسيد چيزي نگفتم
ما تو تو دشت سينه ام ابراي بغضو آوردي
توي قلب من هميشه تا ابد تو موندگاري
اما گفتم كه برو ، برام تو مردي...!
اينو گفتم كه تو راحت بري اما
كاش ميديدي كه به روزم چي آوردي
توي خاطرم نمونده كه چقدر گذشت از اون روز
هنوزم دوست دارم من، گرچه تو قلب منو به غم سپردي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,276
Posted: 2 Jan 2014 21:23
او...
از قصـــه مي رســد او با يك بغل سپيـــده
با ياس هاي آبـــي كــز باغ صبـح چيــــــده
در چشــــم هاي پاكـش، مهـمان آســمانم
.شب از نــگاه او مه تا مهــــر قـــــد كشيده
او يك سبـــــــد پر از نــــــــور آورده از ره دور
با واژه هاي سرخي چون سيب ها رسيده
در دستهاي گرمش، گم مي شود دو دستم
تا بوسه قامتش را هم قد من خميــــده
صد قصه از گل و ابــــر، از نور مي ســــرايد
انـــگار قــــصه ها را از عشق او شنيـــده
مست است واژه هايش مانند صبح، گويي
.شب تا سحــر به رويش مهتاب ميچكيده
مانـدم چه نامــم او را با اين همه سخاوت
افسانه، شعــــر، رويا، يك خواب يا پديـده
مانند عطر سيب او، زيبا و دلفريب است
انــــــگار بر تمامـــــم هـر روز مي وزيــــده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,277
Posted: 2 Jan 2014 21:26
براي تو مي خوانم
برای تو می خوانم آنچه نمی دانی و می دانم
و به جاي هر هجاي سكوت
دوستت دارم مي كارم
تا نداني نشاني از تنهاي من
نبيني در بن بست شكست
غمی كه بر من مي تازد
دل كه قافيه مي بازد
آهي نخواهي شنيد
كه گوياي هاي هاي آغوشي باشد
در فصل سرد فراموشي
با خيال دنياي زيباي چشم هاي تو
دل را به قفل پنجره گره مي زنم
پس... اي دليل امتداد نفس
با من بمان تا انتهاي زمان
زيرا نمي دانم سرودي را كه مي خوانم
ستاره هاي آويخته در شبهاي به هم ريخته چشمانم
چگونه به كوتاهي آهي
از لبي در شبي
سَرخواهند داد درهياهوي طوفانيِ اين ياد
تا بداني تو پيوند تار و پود جاني
كه همواره جاري در رگ و ريشه و استخواني
اي كاش بخواني
و بي شرط
در كنارم بماني
...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,278
Posted: 2 Jan 2014 21:29
حرفی بر لبم
حرفي است برلبم پرسوز و بي شكيب
در چشم و بر نگاه، از شعله اش لهيب
از شعــرهـــاي داغ در سـالهــاي ســـرد
خشكيده بر لبم يك حسرت نجيب
مي ســوزد از تبـــي هــــر بنـــد از تنــــم
مي سوزد استخوان، از اين تب غريب
اي آشنــــــــاي دور در بُعـــــــدِ فـــاصـله
اي شاعر شروع در شعر سرخ سيب
اينـك تمـــــــــام مـــــن در زمهـريــــــر راه
جا مانده در دلم، از تو غمي عجيب
قـانون جـــــــاذبه، شعــــــر نگـــــــاه توست
_انداخت سيبِ دل، از شاخه ی نصيب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,279
Posted: 2 Jan 2014 21:45
بیتــابـــی
از عشق چه بي تاب است اين ديده ی لرزانم
_مـن سـلسـله اي آتـــــش، مـن ابــــــــر بهـارانم
هـــر گــاه كـه مي پيچـــــد آهنــــــگ صــــداي تو؛
در بــركـه خـامـوشــي، صــد مـــوج ز عصيـانم
بي قيــــد بـــــد و خوبـــــي با يــــــاد تو مي رقصم
مانند نسيم صبح، من مست و غزل خـوانم
در هـــر تپــش قلبــــم واگــويه ی نـــام تـوسـت
اي وحشـــــي نـا آرام، بنـــــگر چــه هـراسـانم
در ديــــده ی پـــر شــورت صـــد تيـــــــر بــلا و تـو
هـر بـار بـه بـي رحمـي در قصــد دل و جـانم
تـــو داغ و شــرر بـــاري، از حـــــادثه تـب داري
مـن عاشـق و بـي تـابـــم، دريـــاي خروشـانم
يكبــــــار بيــــا بـا مـــــن، تـا فصــــــل نگـاهــــــت را
آهسـته كنــــم تكــــــرار در خنــــده ی بـارانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,280
Posted: 2 Jan 2014 21:52
بهترین روز خدا
گشتـــه جهان محـو تماشـاي تـــو
رفتــــه دل از من پي رويــــاي تـــو
مي رسي از ره تو و گـل مي دهـد
باز زمیـن بوســـه به جـاپـــای تـــو
راز جهـــــاني و نـهـــــان در دلــــم
گشته جهــــان طالب افشـاي تـــو
من بـه تـو نــزديــك و ز تـــو دور دور
شعلــه كشــد جان به تمنــاي تــو
هــر نفس آواي تو چون مي رســد
مي رود ايـن جــان پــي آواي تــــو
مي جــهد آتــش ز دلـــم بـــر لبـت
مي شــود آتــش گــل لبـهاي تـــو
هـــوش ز سر، تاب ز دل مي بـــرد
ديـدن آن قـــامت و سيمـــاي تــــو
آمــــده ام دلــــــزده از عـــالــــمي
دلشـــده ي روي مــه آســاي تـــو
مي دمي از متن زمــان چون گـلي
گل شــده شوريده و شيــداي تـــو
كيست كنون آنكـه بپـــرسد چــــرا
اين دل عــاشق شده رسواي تــو؟
آمــده اي ســـوي زميــن مـــاه من
اين منـــم اكنـون خـود حــواي تـــو
لحظــــه زيبـــاي شكـفـتـن ، ز مـن
بوســـه زند عشــق سراپــاي تـــو
شمع شود شعله كشـان ديـده ام
شعله كشد از تـــو بـه دنيـاي تـــو
خنــده بكـن دلبـــر من، اين دلــــم
وقف تـــو و خنــده ی زيبـــاي تـــو
روز تــــولـــدت ز تـــو دورم و ......
حسـرت من بوسه به لبهــاي تـــو
هديـه به تـو یـک دل عـاشق گــلم
بی مــن و لبــریـز ز ســودای تــو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟