ارسالها: 14491
#121
Posted: 26 Jun 2013 19:11
دوچرخه را كه از تو گرفتند
به جايش تفنگ دادندوپلاكي كه گم ات نكنند
عروسك را كه از من
به جايش زخم هايي كه خوب نمي شود
خوب نمي شوم
برايم توت فرنگي بياور
وسيزده سالگي
وقسم مي خورم كه دوستت دارم هايي را
كه نمي شكنم!
حالا تو روي آب مي خندي
روي شانزده سالگي ولب هايي كه شهيد شده اند
وشهيد يعني كسي كه برنمي گردد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#122
Posted: 26 Jun 2013 19:12
كسي از شنبه ها يمان عكس نمي گيرد
از نگاه هاي شرقي مان در غروب اردوگاه
و زن هايي كه مي دانند وطن
آواز مرده اي ست كه برنمي گردد!
ما شناسنامه هايمان را برداشته ايم
با ترس هايمان كه بزرگ ترند
كسي از ما با چشم هاي بادامي اش گريه مي كند
كسي از ما با چشم هاي درشت
من با چشم هاي جنگ زده ام
پرت مي شوم
به حاشيه ي خبرها
وفكر مي كنم شيمياي شده اند شعرهاي ام
وحنجره اي كه با آن بغض مي كنم
مرا به دريا بياندازيد
مي خواهم خوراك كوسه ها بشود صبوري ام
وتصويرهايي از حلبچه
كه خوراك روزنامه هاي وطنم شد!
حالا ما
به تمام زبان هاي زنده ي دنيا
گريه مي كنيم ....
مرا به دريا بياندازيد
مي خواهم با ماهي سياه كوچكي
كه توي كودكي ام بود
حرف بزنم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#123
Posted: 26 Jun 2013 19:13
من مرده ام
توي يكي از همين زندان هاي حاشيه
ونام مردنم را خاموش نوشته اند
حالا دلم مي خواهد به هياهو برگردم
به لب هايت كه نيمه ي زندگي من بود
ونيم ديگرم شب هاي اين بار شب بخير !
اين بار شب بخير!
شب بخير پرنده ي غمگين
كه بوسه هاي كوچكت را به ملاقات من آوردي
ودست هايت را گذاشتي روي ميله ها
تا خورشيد را نديده نميرم
از تيتر مرگ خاموش بدم مي آيد
از روزنامه هاي دست به عصا هم
واز لبخند رئيس جمهورهاي جنگ
مي خواهم به دست هاي تو برگردم
به غوغاي شب هايي كه كاش صبح نشود
مي خواهم براي خودم يك جفت كفش تخت بگيرم
مي خواهم شبيه درخت سبز شوم در مسير آمدنت
وحرف هاي تلخ را پشت گوش بياندازم
جنگ را
روزنامه را
واين كه خاموش مرده ام !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#124
Posted: 26 Jun 2013 19:13
به دست هايم شك نكن
به عاشقانه هايي كه كشيده ام روي پوست تن ات
وبه حرف هايي كه
هراز چند گاهي نمي زنم!
من اينجا يك فنجان نيم خورده دارم
يك صندلي كنار بي حوصله گي هايم
وصداهاي زنداني كه گاه گاه سر مي كشند
از استخوانهايم
از موهايم
سينه ام
وريز ريز مي شوند روي پيراهن غروب
گفتي ستاره ها حرف هاي سركشيده ي ماه اند
وماه ها گذشت..........
سر گردانم
درست مثل اين كه زن ام
درست مثل اين كه مادري غمگين هم هستم
وگريه هايم را قورت مي دهم
از ترس دخترم!
لبخند مي زنم
انگار دوربين هاي جهان را كاشته اند در مقابلم
لبخند مي زنم ودردي سخت
راه مي كشد توي سينه ام
زهر مي شود توي اين فنجان
سرد مي شود نيامدنت!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#125
Posted: 26 Jun 2013 19:14
با چمدان واشياء ديگري
به خانه ات آمدم
شب بود
پيراهنم را كندم از دلتنگي
از روزنامه
تكه هايي را
كه به كار باران و
شيشه ها بيايد
درخت ها گريه مي كردند پشت سرم
باغ هاي نارنج كه تخيل مادرم بود
وهاي هاي باد وروسري
آخرين هق هقي كه شنيدم
دلم را كندم از باغچه
كنار ريحان هايي كه جان داشتند هنوز
نشسته بودي
با چمدان
واشياء ديگر
حرف مي زدي...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#126
Posted: 26 Jun 2013 19:14
از هر كجا كه بيايي
به مرز مي رسي
از مريوان وموهاي خيس من
تا دكمه هايي كه بسته ام
وباز نمي شود
سر صحبت ام
با سربازهايي كه شب
خواب هاي درهم ستاره و زن را
پنهان مي كنند توي پوتين هايشان
وصبح
سيگار ومرز را
با دلهره مي كشانند به برج نگهباني
نگاه كن
نشانه ام دودي است
كه از انگشت اشاره ي سرباز مرده اي بلند مي شود
آسمان را ببند
بايد خدا آن طرف تر از اين شعر بايستد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#127
Posted: 26 Jun 2013 19:15
صدايت كه مي كنم
پرنده مي ايستد در هوا
كسي توي لباس هايم تحليل مي رود
ودستمال غمگين اش را مي گذارد توي جيب باراني ام
كسي كه از آغوش هاي باز
تنها تو را به ياد مي آورد
از لب هاي بسته
تنها تو
مي توانستم با كوه وآيينه وبرف آشتي كنم اما
من لابلا ي ملافه هاي گلدار وگل هايي كه به آب دادي
خودم را
به خواب زده ام
در اين روزهايي كه يك ريز پنج شنبه اند
به خودم مي گويم صبور باش
به چين هاي پيشاني ام
به لباس هاي سياه
صبور باش عزيزم
روي پاشنه ي كفش هاي خودت بايست
وبدان در هميشه روي يك پاشنه نمي چرخد
از در در آمدي
مي خواهم دروغ بگويم
دروغ بگويم وبخندم
از در در آمدي
ومرگ رفته است تا برايمان چاي بياورد
ما تنها هستيم
براي موهايت شانه مي شوند انگشت هايم
تو مي خندي
لب هايت زنده است ومي خندي
مرگ يادش مي رود كه برگردد
او مي داند
ما چاي نمي خواهيم
تنها هرم نفس هاي تو كافي است
واين كه من خواهرت هستم
و موهايت را سپرده اي به انگشت هاي عاشق ام
مي خواهم بلند بلند بگويم
رضا جان همينجا بمان
هوا سرد است وجاده ها خيس اند
وزبانم لال مرگ ساده نيست !
.
.
.
صدايت كه مي كنم
باد شانه هايش را تكان مي دهد
و چاي يخ زده است !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#128
Posted: 26 Jun 2013 19:20
شب است
تو نشسته ای توی خانه ی خودت وسیگار می کشی
من پای سینگ ایستاده ام وظرف ها را آب می کشم
نه
ما نیستیم
پاک می کنم تو را
سیگاررا
وظرف ها را رها می کنم میان فضا
.
.
تو خوابیده ای
با یک درخت که میوه نمی دهد
دراز کشیده ام رو به پنجره
پیراهنم لیمو گرفته است
.
.
.
تن های ام
روز می شود
غریب ترین گناه منی
من روزه ی سکوت گرفته ام
باید این مسیح حرف بزند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#129
Posted: 26 Jun 2013 19:25
خوب نمی شود
من از زخمی حرف می زنم که توی سینه ام ریشه کرده است
حالا لباس های مردانه ات را می پوشم وخودم را در آغوش می گیرم
با دست هایی که نداری
وعطرت که مثل صورت مرده پریده است
به لباس هایم نگاه کن
پیر شده اند در عرض این دوسال
در عرض کوچه ای که مسیر آمدنت بود
باید برای مرگ فکری بکنم
که گریه نباشد
زنی نباشم با لباس های غمگین
وزخمی که خوب نمی شود
با مرگ کنار نمی آیم
کنار نمی آیم
نمی آیم
اگر چه بخندد به دست های لاغرم
یا برایم شکلک در بیاورد که بخندم !
پیراهنت را اطو کرده ام
کفشهایت را واکس
گوشی ات را شارژ
اتاق ات را گرد گیری کرده ام
از دو سال وچند روزی که نبودی
دو سال
زمان زیادی نیست عزیزم!
گفته بودم که زود می گذرد
درست مثل سربازی ات
که سخت بود ولی گذشت
وتو بر گشتی
با گردنی لاغر
وموهایی تراشیده
دو سال
زمان زیادی نیست
مثل مردنت که سخت است
اما تو بر می گردی
وموهایت دوباره می روید!
ورنگ هایی که بر می گردند به جسم خسته ات
که این همه راه را آمده است
که برگردد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#130
Posted: 26 Jun 2013 19:26
همه جا نوشته بودم برگرد!
پشت قاب هایی که به دیوار زده بودیم
پشت فنجان های عتیقه ی مادر بزرگ
که از آب گذشته بود
ویک عصر جمعه ی غمگین
زنی از روس
تو را در قهوه ای آن
برایم دید
.
.
.
با اسب بیایی بهتر است
موهایت را بگذاری که بپیچد در باد
وسرکشی های مرا ببینی از پنجره
اسب را ببندی به درخت
صدایم کنی
چشمهایت را ببندی بهتر است
.
.
.
شش ماه ودو روز است پنجره
نام کوچک کسی است در شناسنامه ام
شش ماه ودو روز و یک ساعت است
که دلم می خواهد
ماشین ها را پاک کنند از خیابان ها
واز آسمان بگیرند
هواپیما یی را
که بجای ارمنستان
در مرگ نشست
.
.
.
شش ماه ودوروز و
یک ساعت
وچند شعر است
.
.
.
منتظرم!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟