ارسالها: 14491
#1,301
Posted: 3 Jan 2014 13:28
همینم کافیست
شب دیگر باز بی تو
نشسته ام روبروی پنجره ای
که تو گشودی از عشق
و ماه را
نشاندی بر آن...
در جستجوی رد پای تو
و لحظه ای سفر
به کوچه باغ خاطره هایی نه چنان دور
نوازش می کندخیالم را
قطرات باران می لغزند بر لب پنجره
لبخندی از یادشیرین تو روی لبهایم
خیالت چه دلبرانه دلنوازی می کند
عطر حضورت همه جا پیچیده
سایه ات را می بینم بر در کلبه ی دوست
با عشق
سرخوش می شوم...
همین مرا کافیست
که بدانم هستی
من هستم
گوشه ی قلب تو جایم امن است
من بدانم که هنوز
بی حضورم
با خیال من
دلتنگ می شوی گاهی
چشم هایم را و...
در پی شادی من می آیی
که هنوز
در کلامت جان دارم
...
همینم کافیست
در گذر این ایام
بی آن که به یادت باشم...
باز مرا یادکنی...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,302
Posted: 3 Jan 2014 13:35
دوبیتی
به قلب زار من آرامی ای دوست
به خواب هر شبم می آیی ای دوست
تو رویای شبای بی قراری
به یادم تا ابد می مانی ای دوست
*
فرشته ی عشقی از اون دور دورا
اومد نشست تو قلب من بی صدا
نشونی عشقو نشون من داد
مونده از اون خاطره هاش این روزا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,303
Posted: 3 Jan 2014 13:39
حس بودن
پرسه می زنی در کوچه باغ عشق
به تماشا می نشینم
به یـــــــــاد
لحظه های زیبای سر شار از عاشقی
وگردش های باهم
تا سر ساعت و صبح دل بریدن
از هم و عاشقانه های هم
...
آسمان دلم ابری می شود
بی من!
هستی وتنها نشسته ام
بی امان می بارم و می بارم
درد آور است احساس غریبانگی.
نبودن در عین بودن
آتش می زند جسم وجانم را
...
همیشه باش
حس بودنت هم
نور عشق و امید بر دلم می تاباند
رنج وعذاب هم از سوی تو
کم از عشق نیست
من این سوختن را
من این بودن را
این سایه
این صدای سکوت را
می خواهم
همیــــــــشه بــــــاش
همیــــــــشه...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,304
Posted: 3 Jan 2014 13:41
خاطره
نبــار بــارون
نبـــــار!
تلاشت بیهوده است
تو نمی توانی!
نــــــــــه!
تو نمی توانی
خاطــراتــم را
از ذهنــم بشویی
وقتی خودت هم...
خاطره ای!!!
نبــــــار..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,305
Posted: 3 Jan 2014 13:45
بازهم کنارتو
خواستم بگذرم از تو مثل قایقی از دریا
مثل نسیم
ازصحرا
خواستم رویایی دیگر بسازم
خیالم را از تو خالی کنم
خواستم بگوییم رفتی که رفتی... چه کنم
جز تویی هم هست.
خواستم دیگر نباشی در شعر هایم
واین بار که می نویسم از تو نباشد
امــــــا !!!
هر چه و هر کجا حواسم را پرت کردم
بازهم کنار تو افتاد...!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,306
Posted: 3 Jan 2014 13:56
گاهی اما...
هربیگانه ای که از خلوت دلم می گذرد.
مست عطر خاطراتت می شود
من چه کنم که اسیر و دربند این خاطراتم؟
قول داده ام
بال پرواز خیالم را هم چیده ام
گاهی اما...
چه بی اندازه دلم پرواز می خواهد
تازه اوج گرفته بودم اخر...
که...
هر چه هم خاطراتت را نفس می کشم
ولاجرعه از شهدش می نوشم
بغض مانده درگلو فرو نمی رود
و می بارم نداشتنت را
خوب می دانم چرای نبودنت را
اما...
حریف دلم نیستم
که مدام گلایه می کند رفتن تو را
.....
می گذرد...
باز دوباره من وخاطرات تو.....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,307
Posted: 3 Jan 2014 14:17
بخشش
کاش می شد
بخشید...
به آنهایی که
به من و عشق توام می خندند
یا...
دیوانگیش می خوانند
حتی به خودت!
یک روز...
یک لحظه...
تویی را
که من داشتم و...
بـــعد...
حالشان راپرسید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,308
Posted: 3 Jan 2014 14:21
گلایه
نجواهای عاشقانه ات، لالایی خوابم بود
هر شب
می سرودی
می نواختی
می خواندی
صدایت را عاشق بودم
آرامش جانم بود
شب را با تو می پرستیدم
ثانیه ها را به التماس می نشستم...
رو به صبحدم نروند
...
دیرگاهیست
گوش هایم بهانه ات را می گیرند
چشم هایم مسافر خیال سبزینگیشان
و دلم حس حضور عاشقانه و رویایی ات را
دیر گاهیست که بی خوابـــــــــم!
شب نمی گذرد
سپیده سر نمی زند
روز به شب نمی رسد
ماه هم گویی با مهر، علیه من تبانی کرده است
دلگیرند لحظه ها
بغض، یار همیشه همرام
اشک حالا لالایی خوابم
...
گلایه می کنم تو را...
چـــرا ســــر قول ِماندنت!
نماندی...
ای همیشه ماندنی!!!
چـــــرا؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,309
Posted: 3 Jan 2014 14:24
چگونه فراموشت کنم؟
چگونه فراموش کنم تویی که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.
تپش قلبت را حس می کردم
برای داشتنت در خلوت های شبانه ام
به درگاه خدایم به خواهش می نشستم
تو همان آرزوی محال روئیاهایم بودی
درتمام قصه هایم هیچ کس جزتو نبود
عین یک معجزه بودی. تو به من هدیه شدی
حیران و سرخوش بال گشودم
با همه بیگانه شدم
چون تو شدم
تو ظلمت اندیشه و افکار مرا تا سپیدی عشق هدایت کردی
از تو عاشقی آموختم.با تو عاشقی کردم
چشم می گشودم، نگاهم تو بودی
زبانم باز می کردم، کلامم تو بودی
راه می رفتم، مسیرم تو بودی
گوش می دادم، صدا ها همه تو بودی
باتو شاعر شدم، سرودم، شعرم تو بودی
گمشده روئیاییم را تازه پیدا کرده بودم
شب تا سحر با تو، سحرتا شام به شوق لحظه دیدارت
با استشمام عطر تنت، طنین صدای سحرانگیزت، حس و شعر و عاشقانه هایت، سرشار از زندگی بودم
چگونه فراموشت کنم
تازه در تو غرق بودم
دراوج بودم
که با حکمی به تلخی تقدیر و سرنوشت، بازی و رسم روز گار
تو ای همه ی هستی و باور من، توای هدیه الهی من، از من پس گرفته شدی.
گلایه کردم از خدا...
بهانه شد حکمتش مرا
شعله کشید قلبم سوختم، دنیایم را باختم و به هر دری زدم که باورم را نبازم.
هدیه را که پس نمی گیرند... خدایا
به هر دری زدم برگردانیده شوی
جواب آمد...
فراموشیت مرهم است
آهای ای تویی که از تو به خود رسیدم، تویی که خود من بودی
چگونه فراموشت کنم؟
حالا...
هرروز و شب خاطراتت را با اشک و آه و حسرت، به دیار فراموشی بدرقه می کنم
اما باز هجوم می آورند برمن و تکرار می شوند
ومن هر لحظه با حسرت می گویم
کاش جای این خاطره ها تو دوباره تکرار شوی
تو بودی...
تو هستی...
چگونه فراموشت کنم؟
هرگز...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,310
Posted: 3 Jan 2014 14:38
حقیقت
آهای با تـــــــوام
تو که هرچه برایت می نویسم
شعـــر می دانی و می خوانی
بـــــی تـــو بودن
حقیقت تلخی که این روزها برایم رقم زدی
کار من نیست...
این دیگر شعر نیست
باور کـــــــــــن
مرگ در عین زندگیـــست!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟