ارسالها: 14491
#1,361
Posted: 4 Jan 2014 19:22
تا به کی ؟
دانی که سکوتم تنها نغمه ی
عرض های به جا مانده از آدمیت ست
تا به کی
نکوهی این زال گوژپشت کنی؟
تابه کی
چال می کنی آمالات را
در زندان خاموشان ؟
تابه کی
بر قامت نداشته هایت
جامه ی فرداهای روشان می بافی؟
تابه کی
می خواهی چای مانده ی پدرانت را نوش کنی ،
تابه کی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,362
Posted: 4 Jan 2014 19:24
نغمه ی بوم ها
من از اندوه ساقی شب
طنابی می بافم به بلندای ناکامی هایت
آه ، آه
از سالوسیان ژاژگو
آه ،از این صنمان سبکسار
آه ، از این سراپرده ی نقره ای پیش رویت
رگ در تن واژه برخاست
زمانی که نیک می پنداری
نغمه ی بوم ها در سرای نهفت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,363
Posted: 4 Jan 2014 19:27
بمان بر پیمانت
درنگ کن
در پس کوچه ی باستان
دوره گردی آواز سر می دهد
آواز
زورق های شکسته
در رودخانه ی بیم های بی امید
آواز
بی همتانی
که از ری و قاف
برپا کرده اند دارهای فریب
ای قلم زن ، به گوش باش
که زبان گیرند
هدهد های این زمانه
زمین مرده ، بمان بر پیمانت
نکو دار
رنگ و بوی روشن خواهان را
که ندیدند
جز تیرگی
از این چرخه ی آبنوس.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,364
Posted: 4 Jan 2014 19:29
کوچ کن ای سکندر
کوچ کن سکندر
کوچ کن
از مغاک احتجاج های بی سرانجام
رها کن ناطور فلک
رها کن
قاصدک های به گل نشسته ات را
از حصار باید ها
ترک کن ای زاد خو ی آه های در انتظار
ترک کن
این زانو رصد کردن را
می شنوی ،نوای روان بخشی را
که در دل شب های نقره ای
حک می شود در دل دره ی آسمان
که من ندیدم
آزمندی در امان.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,365
Posted: 4 Jan 2014 20:20
نقاب بر کن
نقاب بر کن
ای اسطوره ی نام ها و ننگ ها
تمام کن این بذله گویی تلخ مزه را
زرین کلاه ناگفته های این شبستان شب زده
می رود به حجله ی دیوارها
در این بیغوله سپندارها میهمان گرگ قصه اند
تنها ره آورد
زمین پیمای نادانسته ها
تنها حیرتیست دردآورد
من سارایی واژه را پیش کش
روشن قیاسانی کنم
که برهانند مرا
از شهر فیروزه های دروغین.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,366
Posted: 4 Jan 2014 20:24
آه بانو
آه بانو ، بانو
زبان بزن
بگو من چه را دود می کنم ریگ ریگ ؟
منی که تمام روزگارم گذشت به شب نشینی
در خواب هایم طرح سیمین می زدم
بر پیکره ی نا ممکن ها
تو بگو من عطش زده
در بلندای اندام یاس های نا بالغ
به دنبال کدامین هوایم می روم
که راه رفته نتوانم بازگشت
بنگر که چگونه
فرو می روم
در مه ای به غلظت توهماتم
می بینی بانو، می بینی
پنده هایی که را شلاق می زنند
بر سیمای تندیس های بی دولتان
آه بانو
ای همنشین ریحان های زرد
تو بیاور برایم
نارنجی
که خبر از رنگ ربیعم دهد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,367
Posted: 4 Jan 2014 20:30
آید روزی.....
ای راهنورد غربت های بی پایان
ای خفته به لالایی اهریمن
آید روزی
که در رواق خانه ات
نقشی کشی از جام سحر
از خط اول رطب نوش کنی
از توبره ی دهقان پیر
روزی که
رفیع ست سایه ی واج ها
به بلندای کلام روان آوران
روزی که
رخت بربندند بوته های چشم سیاه
از دهستان بیگانه با شب بوها
آید آن دوران
هر چند من نژند
دیدگانم رنگ باخته اند
به وسعت چهار دیوار جهان
در جرس خانه ی حسرت ها .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,368
Posted: 4 Jan 2014 20:33
افسانه های دیدا
دم سردت را مزن
بر پیکره ی قلم فرتوتم
این قلم دریاهای سیاهی را پیموده
تا به دو گوهر برسد
من این دیبا دین
به هیچ نستاندن
که تو به بهای آهی از من بستانی
منی که شهزاده ی
افسانه های دیدایم
شهزاده ای که بر تلی از خاک حکم می راند
خاکی که همبستر تاریکی هاست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,369
Posted: 4 Jan 2014 20:35
ای به کاش ها دلبسته
خواب جاویدم را برهم نزن
ای مترسک شب های بی دادار
دور، دور
خاموشی هایی ست که رنگ توحش گرفته اند
دیوار هایی که در فراق آوایی ، آشنایی
می شتابند به دیدار خاک
ای دیده به کافور سپرده
من خدای آلام نانوشته ام
داغ بی سروی دارم و
اندوه نخلان بی سایه را
حیرانم، حیران
دخترکانی سیه بخت و
زنانی سیه روی و
پیرزنانی سیه جامه
که می پوسند در کنج چارگوشه یشان
و هیچ نیری نمی آراید
چشمان خالی از نفیرشان را
ای به کاش ها دلبسته
من .......
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,370
Posted: 4 Jan 2014 20:38
مثنوی های نامرئی
گمان می بری که از تو می نویسم
از تو که عمری در مرز تاریکی ها
روبه افق انکارها
نماز عجز می بری ، نه
من از دهکده ای می آیم
که آدمک هایش خانه بر
مسند باد می سازند
عشق هایشان رنگ سوختگی ندیدست
این خاکیان دست بسته
مثنوی مثنوی اخلاق نامرئی
بر پشت می کشند
اما کودکانشان
بوی فرشته ی داس به دست می دهند
اینان دیریست که خدایشان را
از قضاوت بازنشسته کرده اند
درد دارم، درد
اما تو خیال آسوده باش
این منم که ریشه در
خطه ای دارم
که دیو ننگ به ارمغان می برد
کتیبه کتیبه تاریخ بی عاری هایش را
برای آیندگان در غبار مانده اش.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟