ارسالها: 14491
#1,371
Posted: 4 Jan 2014 20:40
خوب شد که هستی
خوب شد که هستی
هرچند ویران وبر خاک نشسته
تا من نشخوار کنم
شرافت نداشته ام را
تا دهانم کمتر بوی شعارهای
تندیس های بلاهت را بگیرد
آری تو در متن آدمیت نشسته ای
تا من تو را طواف خواهش کنم
تا شاید، شاید بشوم
شبیه آنکه درآینه ی مقصود انتظارم را می کشد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,372
Posted: 4 Jan 2014 20:43
اراجیف دهن پرکن
در پی گردش دوران ، در زمانه ای که
خورشید در پی حجتی ست برای نور
هر چه گویم تکرار مکررات ست و بس
خروار خروار اراجیف دهن پر کن
مگر نمی بینی
خلقی را که چشم بر ابرو افکنده اند
ودر این گذر عمر
چشم بر دهانت دوخته اند
تا کی بگویی
که خیال و اندیشه های ارغوانیشان را به دار کشند
آخر می دانی
رویا های این شهر سبک سایه اند
این جماعت با واقعیت های رنگی بیگانه اند
ای پیروان در برهود مانده
در این شهر بی خاتون
به سایه ها تکیه نکنید
و در این میانه
من سیاه ترین سایه ها هستم
مگر نمی بینید
که تا بن بست حماقت پرسه می زنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,373
Posted: 4 Jan 2014 20:45
در بی راهه ها
حالت چگونه ست؟
چله نشین نیمکت های عزب مانده
مرا به یاد داری؟
زنی مجذوب بدیهه های تاریکی
در عزای عنکبوت هایی که
می تنند تارهایشان را به دور خود
تا شاید دریابند ، مفهوم پروانه شدن را
زنی سوار بر ارابه ی جزم گرایی
می رود به سوی بن بست مکتب های خفته
زنی در اندیشه ی
قیام شبنم علیه نور
زنی که به گمان خود
طغیان الوان های بی هویت ست
که در نوای آزاد وارها
در غار های متروک ذهن طنین انداز می شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,374
Posted: 4 Jan 2014 20:48
شهر بی فرشته
در قصار خانه ی گمان های بی نسب
عروس باورهایم
زیر تیغ محاضره های شب نشینانی ست بی سکه
که نه حرمت بیتا شناسند
نه قرابتی با جان زمین دارند
ثمره ی چشمه هایشان
مفعول کابوس های کودکان خزان زده
در زیر طا ق هایشان
تنها کویرحسرت ست و بس
حسرت کلام های ناتمام که ...
ماهتاب افسانه های این شهر بی فرشته
دیریست که لیان خود به عاریت می گیرد
پس شک کن به پری پیش رویت
اینان استادند در نگارگری آینه ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,375
Posted: 4 Jan 2014 20:49
محکمه ی قلم
رها کن فروغ نگاهت را
از بایگانی کلیشه ها
این وصلی که به سببش
گلیم تمناهایت را
با رشته هایی به رنگ موهوم حماقت
به هم می بافی
رج به رج
واژه هایی اند که در قمار با آب رنگ می بازند
و در دیدار با آفتاب خود فروشی ها کنند
ودر محکمه ی قلم
روایت تن فروشی غنچه ها کنند
واژه هایی از جنس تلخ حقارت
چه ظفرمندانه
طراوت روح گلبرگ پوشان را نشانه می گیرند
واژه هایی که بردگی
آه ها ،خشم ها ، بغض ها کنند
واژ هایی از جنس مهتا ب های پوستین پوش
از جنس عشق های پیچیده در لاف ها و لاف ها
و تودل می بندی به این
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,376
Posted: 4 Jan 2014 20:51
نوستالژی مادر باغ
در این گاه و بیگاه ها
گهگاهی نردبان به گوهر دیده ی آب صفتان می زنم و
از نوستالژی مادرباغ سخن می رانم
در شهر خفته ی نگاه این مینا دلان بد مستی می کنم و
تا شاید بغض حقیقت کمتر بفشارد ریسمانش را
بر اندام خمیده ازاین تاریخ پوسیده ام
در پی عشق بازی شبنم سحرگاه با گلبرگ نابالغ گوش می سپارم
به مقال آفتاب با حاشیه های فیروزه ای بی حاشیه ی ایوان
تا شاید ردی از چیستی و چیستایی بیابم
من سخت به دنبال ایهام وداد
در میان این مردمان می گردم
در حصارقلعه ی واژه ها
با عروسک آه ها و خشم هایم
بازی چال کردن سکوت بر خاسته از تاریکی را می کردیم
که نگاه خیره در رمز ناخودآگاه
در من ساز اندوه کوک کرد:
این سرابی که درش خدایی می کنی
افسون صورتک های آمیخته به تزویرست
پیش رو، و معمار روایت خویش باش.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,377
Posted: 4 Jan 2014 20:53
برهان مسیح
دیر زمانیست
که فسانه های این بامیان هزار رنگ
تاریکی بی پایان را
به سرزمین های خواب نمایان تاریخی آورده
دیگر هیچ چاهی نیست
تا رمزآشنای معنی باشد
در این خانه ها دیوارها باهم غریبه اند
نوای خفاش ها لالایی شب های
کودکان فسرده دل ست
در نگاه این آدمیان
کینه هاست که زاد و ولد می کند
تو گویی
که در بنیاد اسطرلابشان
نشانی از ونوس نمی یابی
از محادثه ی عقل و دل
تنها هیچ نامه هایی ست
که بر پیکره ی تاریخ به یادگار میماند
دل گیر مشو
از تلخی واج هایم
تو برهان مسیحی بیاور
تا صداقت طلوع را باور کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,378
Posted: 4 Jan 2014 20:56
منظومه ی منحوس
در انتهای این منظومه ی منحوس
می بینی که با درد هایمان به سر می بریم
عشق هایمان را بر طاق می نهیم
فقر و نفیر هم گونه هایمان
به پوچ نامه هایمان
رنگی از حیات بخشید
تو گویی که بر بام زمانه ایستاده ایم
بی آنکه به دست باشیم
که عاقبت این بد سگالی ها
بچه ی نو راهیست
که جزبی راهه اش نیست
و در میان این هیاهو
می ترسم از او که در آینه به من خیره شده
او که از صحرای بی برکت نادانی
عجزی بی پایان را برایم به ارمغان آورده
او که شباهنگام نقوش حسرتش را
بر دیوار سرنوشت این مشک فروشان می کشد
در این پس زانو نشستن
تنها عمر بی مایه ام بود
که درتوبره ی صراف خزان به غنیمت نشست
آفتاب من بر دیوار رفت
اما تو ای فرزندم
اگر روزی به چراغی رسیدی
به یاد داشته باش
اشک گلگونی بر چهره ی هیچ درختی نریزی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,379
Posted: 4 Jan 2014 21:00
رستاخیز جهل
سوالم را پاسخ گو
ای الهه ی نحس تیناب های آشفته ام
ای خرقه پوش بی چراغ قصه های نانوشته ام
بوی تعفن کالبد دانایی
مشامم را سخت می آزارد
کجاست مسند آسوده ای
تا ستاره ی بد اقبال
آسمان خود بینی ام را خاک کنم
شاید، شاید
این آوردگاه بی قانون
از یاد ببرد
تاریخ تعصب های وحشی ام را
شاید از یاد ببرد
روزی را که بکارت این میدان عاج
به دست واژه هایی بی ریشه به غارت برده شد
خستگی هایم را پایانی نیست
در زمانه ای که هزار و یک شبش
حکایت هایی بی سرانجام را به صحنه می برد
درد هایم را مرهمی نیست
وقتی افگار روح ویولون های مهاجر
تنها دغدغه ی این بی گوهران ست
زبانم میل به خاموشی دارد
وقتی رستاخیز جهل را به تماشا می رویم
آفتاب هجویاتم به سر آمد و
من ندانستم
این گردون سرشتان
با کدامین محک زرین
اصالت نور را از خورشید می گیرند؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,380
Posted: 4 Jan 2014 21:03
گوش کن
در این شب های بی مهتاب آستان فنا
در پس دیوار پریشانی ها
تفاله های افکارم را
به صورت جغد کاش هایم می پاشم
\\\" هان تو ، گوش کن
ای خطیب بی مسند خواب های قندیل زده ام
دل مبند
به فانوس هایی که نو رشان را
از عدم به عاریت گرفته اند
دل مبند
به مردمانی که نامشان را
از قبرهای بی آرزو به امانت گرفته اند
در این کلبه های بی انصاف
عشق های مرده خود نمایی می کنند
زنانی بی ستاره
که تکیه به اهرام عقده هایشان می دهند
و بر جنازه ی ناکامی هایشان
کفن تقدیر می کشند و
در اتاقکی بی روزن
به دنبال چراهایشان می گردند
چشم بگشا
بیش از این مکاب
در این دامگه گرگ
هیچ پرده ای برای داد آفرید نمی نوازد\\\"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟