ارسالها: 14491
#131
Posted: 26 Jun 2013 19:26
مي نشيني
روبروي اين باران
كه بند نمي شود
يك بند حرف مي زني
از كتاب هايي كه نخوانده ام
خبرهايي كه مي ترسم
واين ميز چقدر اينجاست!
گفتم اين عكس آنقدر
توي آلبوم مانده
كه حرف نمي زند
از دو –شنبه پيش
پيرتر شده كلاغي كه گفت
روسري ات را
محكم كن خانم
مي ترسم حرام شوي
از دو-شنبه پيش فواره مي روم
واين حوض كوچك
سر به سرم مي گذارد
به خانه مي رسم
روسري اَم گم مي شود
كاش دستهايت را آورده بودم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#132
Posted: 26 Jun 2013 19:27
ما راه می رفتیم و می خندیدیم
ما فقط ده ساله بودیم
و"سر جوخه "اسمی بود
که ریسه می رفتیم
ما چه می دانستیم
روبروی همین اسم
جویبارهای کوچکی از خون
به راه می افتند!
یکی از ما گفت" تیر خلاص"
از پسرها بود
هیچکداممان نخندیدیم
خنده دار نبود
اصلا
زشت بود این بازی!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#133
Posted: 26 Jun 2013 19:28
روی پاهای خودت بایست !
پوتین هایت را به جنگ پس بده
و رویاهایت را باز پس بگیر
در را برای آمدنت باز گذاشته ام
دست هایم را که می شمرم
به عادت اولین دستپاچگی
باز کم می آید
دو دستی که بچسبم زندگی ات را!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#134
Posted: 26 Jun 2013 19:29
دوباره به من دروغ بگو
بگو که رؤیاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمیزند
تن ات را چند بار خلاصه کردهای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده ای
به مرگ فکر کرده ای
چند بار به من
به پیراهن ام که نباشد
دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر میتواند
راست بگوید؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#135
Posted: 26 Jun 2013 19:30
باید پیر شده باشی حالا
بزرگ تر بودی که عاشقم شدی
و در کتاب هایی که می خواندی
غرق می شدم
زنی که فنجانم را دیده بود گفت
یا غیاث المستغیثین
و من فکر کردم
بیچاره مریم ها
که حرف نمی زنند
و مردهایی که می ترسیدند
بزرگ تر بودی
و قهوه ات را تلخ می خواستی
وقتی زن از فنجان من
رم می کرد
عاشقم که شدی
هنوز دریا را برنگشته بودم
و ماهی سیاه کوچکی دوستم داشت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#136
Posted: 26 Jun 2013 19:31
ببین! کاراکتر عاشق
به این جنازهی باد کرده
نمی خورد دیگر
با این دست ها نمیتوان
دست داد
با این چشمها نمیشود نگران بود
و آخرین لبخند
فقط به خاطر مرگ است
که زود آمده است
نه این جنازه ی مفلوک
حتی سیاهی لشکر هم نیست
میتوانی توی خیابان
چرخی بزنی
یا در روزنامهها بزنی:
دو چشم
ده انگشت
و چند خنده ی زنده
برای فیلمی از...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#137
Posted: 26 Jun 2013 19:35
تو آمده بودي
هميشه يلدا بود ...
هميشه دست هايت را گذاشته بودي
توي جيب هاي باراني ات
كه اين همه پاييز را
پنهان كني از چشم هاي من !
من حلقه نداشتم
و دست هايم توي هوا
در كار گرفتن دانه هاي برف بود
تمام اين سال ها
كه بهار هم داشت
كه تابستان و زمستان هم ...
پاييز مي وزد
تو نمي شنوي
تو هيچ وقت صداهاي ديگر را نمي شنوي
من حرف مي زنم
نمي شنوي
ومي گويي بيا به جاده ها بزنيم
درست مثل اينكه بگويي بيا حرف بزنيم!
براي پاييز
دست تكان مي دهند دست هاي من
نمي شنوي كه تكه اي از ماه توي ليوان من افتاده بود
كه دوچرخه هايمان را سرما خشكانده بود توي حياط
و سنندج از چهار طرف در محاصره ي برف بود
ومن نمي دانستم كه راههاي فرعي هم
درست در دهانه ي پرتگاه اند!
نمي شنوي كه شهر خالي شده است
من تنها هستم
و خاطرم نيست
وقتي شهر پر از آدم بود
من با كدامشان دوست تر بودم
با كدامشان
كوه مي رفتيم
ركاب مي زديم؟؟
بايد برگردم
نمي شنوي
بايد براي تنهايي حياط
آدم برفي درست كنم
براي خانه ها آدم بكشم
و روي ديوارم
تصوير يك شب بلند
كه دست هايش را پنهان كرده است
توي جيب باراني اش !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#138
Posted: 26 Jun 2013 19:35
من از وحشت روزهایی سرشارم
که تو اشک می ریزی
و اورشلیم زیر پوست گرگی خزیده است
که برادرم را درید
عادت کن پیامبر
به استخوانهایم
به گوشت تنم که ذره ذره تبدیل می شود به خاک
وزیبای ام که دیگر یه چشم نمی آید
عادت کن مرا
با دو حفره ی خالی دوست داشته باشی
تو پیامبری
ومن ناگزیز
زیباترین ِ دختران ِقبیله!
گوشواره ام را ببین
درگوش آریلای عزیز بود
وقتی برای خداحافظی مرا بوسید
حالا آریلا
نه گوشواره می خواهد
و نه زیباست
!لبهایت را نزدیک تر بیاور
تو بوسه نمی دانی که چیست پیامبر؟
آه ارمیای مهربان
تو تنها به قربانگاه بردن را خوب یاد گرفته ای
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#139
Posted: 26 Jun 2013 19:37
همين جا پشت اين ميله ها كه آن طرفش
دنيا پر از آدم هايي است
كه خوشبختي را هورت مي كشند
و چشمشان از تصور شب
وخاموشي برق مي زند
اين لباس هاي سفيد آدم را به ياد مردن مي اندازد
- حرف نزن فقط نفس عميق
اين جا منحني ها حرف مي زنند!
چرا اين نوار چيزي نمي خواند كه بشود گفت
اين مغز كار ميكند
- حرف نزن
حالا ميفهمم چرا بعضي ها دلشان را به آسمان و از ما بهتران گير داده اند
آدم كه نفهميد خورد وخجالت كشيد
من كه در زمين ويلان نيم گمشده ام
بالا آورده ام.
بايد دوباره سنگي چوبي زهرماري
تراش بخورد
- صدايت را ببر.اينجاكه...
طفلك طويله
بيچاره گاوهاي ساده ي بي ادعا
كه منحني مغزشان لابد
علامت سوال بزرگي است
- يك آرام بخش ديگر لطفا!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#140
Posted: 26 Jun 2013 19:37
نگاه کن انگار با گلوله به دنیا آمده باشم
انگار تمام سالهای کودکی ام
مرا نشانده باشند
پای مشقی ها
ومشق های نا نوشته ام را جیغ کشیده باشد معلّم پیر
هنوز بین مرگ وزندگی مردّدم
ودستهایم
به پنجه های رهایی نمی رسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟