ارسالها: 14491
#1,441
Posted: 10 Jan 2014 15:42
لاک پشت
نه بالی برای پرواز دارم!
نه پایی برای دویدن !
فقط ،
دنیایم را بر دوش می کشم
و آرام و بی صدا
به دنبالت می آیم!
...
به روحم چنگ می زنند !
در لاکم رفته ام ،
چقدر دلتنگ توام !
تو همچنان می روی
و فاصله هایی که رشد می کنند ،
از لحظه های عمر من می کاهند !
و من هنوز در لاک خودم
برای تو مانده ام .
...
شنیده ام،
از سایه ت میترسند !
در برابر آفتاب بایست
تا سایه ات ،
بالای سرم باشد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,442
Posted: 10 Jan 2014 15:57
شاعرانه
مثل قلقلک ،
در من منتشر شدی
در افکارم تحصن کردی
و وادارم کردی
تو را به سفر سپید دفترم ببرم .
...
من شاعر شدم
و تو
شاعرانه هایم ،
رفتی !
که شاعرتر شوم
و تو شاعرانه تر .
...
اکنون واژه هایم ملتهبند !
من سبک دیگری از شعر می سازم
بگذار شاعرانه های نبودن
از داغ بودنت ،
بمیرند .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,443
Posted: 10 Jan 2014 15:58
پیامبر کوچک
دست هایم را وقتی باور کردم
که خدا را از پرتگاه باورم
بالا کشیدم؛
سینه ام را از معجزه ای لبریز کرد
و من
رهسپار دیار خاکستری های وارونه شدم.
من پیامبر کوچکی هستم
بی کتاب و بی ادعا!
معجزه ام ،
مهربانی است !
باور کن !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,444
Posted: 10 Jan 2014 17:57
اعتراف
باز حرف قصه های کوه عین و شین و قاف
ترس ِ از رسوا شدن با طعم تلخ اعتراف
گم شده یک عاشقانه در میان قصه ها
جست و جوی شهر قصه، سرنخی از یک کلاف
بی خیال زندگی یک استکان از عشق نوش
دل ببندی یا نبندی قیمتی دارد گزاف
فصل حج رفت و دلم جا مانده بود از قافله
چون خدا را در تو دیدم، من تو را کردم طواف
مرتدم خواندند مردم، ترک کردم شهر را
عین ایمان بود عشقم؛ شد خدا هم انحراف؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,445
Posted: 10 Jan 2014 18:01
کویر روزه دار
از عطر رویاهای خود سرمست بودم
قربانی یک سرنوشت پست بودم
آغاز کرد او قصه ام را تا که شاید
راهش شوم، من کوچه ای بن بست بودم
دنبال وهمش رفت تا، با او بماند
من را نمی دید آن ' همیشه هست ' بودم؟!
اکنون کتابی گس برای سایرینم
هی! روزگاری دائما در دست بودم
من یک کویر روزه دارم توبه کردم
بازیچه ی یک مشت ابر مست بودم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,446
Posted: 10 Jan 2014 18:07
شعر شیرین
دیگر از رفتنت نمی گویم
تمام شب را
با تو بودم
وافسون موسیقی تن تو
دیشب
هوای اتاقم آفتابی بود
با دو خورشید و
نسیم گرمی که، از ساحل تو می وزید
و من
بر خاک سینه ی تو
ریشه می زدم!
...
بوسه هایت بر تنم شکوفه می شد
شکوفه ها،
در نسیم تن تو رها
و بارانی از گلبرگ سپید
در اتاق می بارید!
...
دوست داری
شعر شیرین مرا؟
تو
تا ابد در من می مانی
نه
دیگر از رفتنت نمی گویم!
......
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,447
Posted: 10 Jan 2014 18:09
قایم موشک
تو
چشم گذاشتی
و من
نفس هایم آن سوی دیوار
به شماره افتاد!
و با شمارش تو
دنیا ، دور سرم چرخید
ده ، بیست...
سرم گیج می رفت
و درک مبهمی از زمان !
چشم که گشودم ،
کفش های مسافری را دیدم
که تمنای ماندن داشت !
مقابلش ایستادم
سرم در میان ابرها گم شد
انگشتی به بینی ام خورد
و صدایی که می گفت :
"دیدی پیدات کردم
سُک سُک"
و من ،
اولین بار بود که تو را می دیدم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,448
Posted: 10 Jan 2014 18:11
بادبادک
خورشید را که ببینم،
از دست های آنان
نردبانی می سازم
برای گم شدن
...
شوق آسمان در سرم،
تو در زمین بودی!
دلم ریسمانی شد
به دست هایت
تا، گم نشوم؛
دنیا در چشمم کوچک بود
وقتی
در ترانه ی نگاهت
می رقصیدم.
ناگهان
نمی دانم دنیا بزرگ شد
یا
تو قد کشیدی ؟!
و من گم شدم
در ازدحام پاها!
...
وسوسه انگیز بودم!
و دست ها از پی هم
دلم را گرفتند
و مرا به ترانه ی باد
رقصاندند.
...
دیگر شوق آسمان ندارم
و شوق پیدا ماندن!
خورشید را که ببینم
از دست های آنان
نردبانی می سازم
برای گم شدن،
و در آخرین رقص خود
ریسمانم را به دست می گیرم
و از خودم عبور می کنم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,449
Posted: 10 Jan 2014 18:15
پینه دوز
کتاب قصه را که بستی
من پینه دوز بودم !
و مشغول پینه زدن نگاهت
به دانه ی خفته در سینه ام .
...
تمام شب
صدای تپیدن می آمد
و بیداری !
...
صبح که شد
درختی ،
سینه ام را شکافته بود
که از شاخه هایش
لبخند تو
آویزان بود !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,450
Posted: 10 Jan 2014 18:18
بغض های مست
سکوت زرد خانه را شکوفه ی صدا گسست
بهار فاخرانه ای به تخت فصل ها نشست
تو تا نگاه کرده ای به چشم های بی نگاه
سراب تلخ راه من طلسم آرزو شکست
کجای قصه ام شده غلط برای هر دومان
مسافر صبور شب چه ناشیانه چشم بست
سکوت می کنم خدا سکوت می کنم فقط
معلم نماز من چگونه گشته خودپرست
نگفت از چه ماه را به پشت چشم جا گذاشت
و حس نافذش به من چگونه گشته تنگدست
نبودنت سبب شده که خوشه های تاک شعر
ثمر دهد به درد و غم به بغض های مست مست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟