ارسالها: 14491
#1,451
Posted: 10 Jan 2014 18:21
رویای یک خاطره
یاد کتاب کلاس اول ابتداییمان بخیر و آموزش های سختش
شیشه ی پنجره ی فصل شکست
و هوای خنک از پنجره داخل آمد
چشم هایم سنگین
پشت این پنجره هم غوغایی
آسمان سینه شکافت
و ملائک در صف
همه خندان بودند
کوله هاشان همه پر از پاییز
و خدا زنگ کلاسش را زد
باز هم دیر رسیدم اما
چهره اش خندان بود
و به من گفت بیا
پشت یک نیمکت کهنه نشستم با شوق
تیرگی در خواب و
همه جا روشن بود
و خدا درس محبت می داد
نه کتابی نه قلم
آب را حس کردیم
معنی بابا را از میان پینه ی دستانش
شانه ی خسته و لبخند به لب فهمیدیم
سینی و سیب به مادر دادیم
پای او بوسیدیم
و خدا با دستش
نان به دست ما داد
تکه ای از آن را به سواری دادیم که ز باران آمد
تکه ای از آن را به کبوترها تا
بروند از پی یک شاخه ی صلح
باقیش را خوردیم.
...
ننوشتیم مریض
به عیادت رفتیم
منتظر هم نشدیم که گل ژاله فراموش شود
بنویسیم که پژمرده شده
آب دادیم و نجات آموختیم
و کمک !
ژاله با ما دوست شد
دوستی آموختیم
و خدا هم خندید
دوستی یعنی ،
مهربانی و کمک
بعد هم گفت:
بخوان
واژه ها را از دل...
به صدا آمد زنگ
من پریدم از جا
ساعت از هفت گذشت!
مادرم آنجا بود
همه جا را گشتم
و به مادر گفتم
کوله ام نیست کجاست؟
مادر از دل خندید
گفت: خیر است عزیز
کوله ات در گنجه
شاید او هم امروز
خواب یارش را دید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,452
Posted: 10 Jan 2014 18:27
رنگ ها
تو نیستی
و من،
در بستر تنهایی
غم را آبستنم
.......
خسته م
از خاکستری روزها
و
سپیدی رویا
از سیاهی دلهره ها ،
خسته ام ؛
دلم یک قرمز تند می خواهد
وبعد ،
یک آبی بیکران ِ آرام ؛
خورشید که طلوع کند
همه ی برگ ها صورتی خواهد بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,453
Posted: 10 Jan 2014 18:30
نامت بلند بود و دلت تا به آسمان
ای کاش دل نبود که رسوا نمی شدی
ای دل بگو که کاش زلیخا نمی شدی
ای عشق ! فاصله همه تفسیر این دل است
با فاصله که از سر من وا نمی شدی
من ریختم تمام دلم را به پای تو
با من بگو دمی زچه شیدا نمی شدی ؟!
دل گفت با تو تا ته دنیا سفر کنم
میخواستم اگر که تو رویا نمی شدی
روح از تنم به عشق تو پرواز کرده بود
اما تو آمدی و مسیحا نمی شدی
در انتظار فصل بهارم ولی چرا
پاییز مانده و شب یلدا نمی شدی ؟!
من تا سکوت کرده دلم در برابرت
آتش به جان گرفتم و دریا نمی شدی
در شعر من تویی همه احساس و عاطفه
آن واژه ی نهفته که معنا نمی شدی
جانان من ببخش گله کرده ام ز تو
حق داشتی که هیچ تو پیدا نمی شدی
نامت بلند بود و دلت تا به آسمان
در این سرای کوچک دل جا نمی شدی .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,454
Posted: 10 Jan 2014 18:32
باید سفر کنم
باید سفر کنم تا آسمان دور
بگریزم از خودم، از دست این غرور
باید سفر کنم من بادبادکم
کوچک شود غمم یا من شوم صبور
باید سفر کنم از شهر واژه ها
چسبیده بر زبان این واژه ی شرور
باید سفر کنم این کوله بار من
یک کاغذ و قلم با جوهری ز نور
باید سفر کنم شک نیست در دلم
عزم من استوار، سخت است این عبور
باید سفر کنم بی نقشه و چراغ
تکلیف روشن است مرگ است در حضور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,455
Posted: 10 Jan 2014 18:34
آبی
من همان نقاشم
قلموها در دست
رنگ ها در چشمم
بوم بر دوش و شفق در پیش است
فصل شب نزدیک است
طرحی از آینده
می زنم بر بومم
همه جا تاریک است
روزنی می کشم از جنس نگاهت که هنوز
می درخشد در دل ....
مقصدم نامعلوم
به امید ِ چشمت
که چراغست مرا
همچنان در راهم
دست بر صورت تاریک جهان می سایم
چشم هایت پس کو؟!
و امید ...
دیو شب آمد و ما را بلعید
اشک می ریزم
تا که تاریکی شب پاک شود
غم من خاک شود .....
نوری از روزن بومم تابید
رنگ بر صورت دنیا پاشید
بوی دریا، ماهی
بوم من مواج است
آسمانم آبی .....
روی بومم اما
آسمان در دریا
گم شد و مرزش نیست
خسته ام از هر مرز
دردها تکراریست
همه جا آبی و مرز
سایه ی تار من است
لکه ای در آبی
روح ناچار من است .....
قلمو در دستم
لکه را میگیرم
مرزها دیگر نیست
از خوشی میمیرم
آسمان یا دریا؟
من به رنگ بومم
من به رنگ فردا
تازه من می فهمم
معنی حرفت چیست !
گفته بودی روزی
بگذر از خود ، خوبم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,456
Posted: 10 Jan 2014 18:37
دشمن جان
آخر از راه رسید
اسم شب را هم گفت
و سوالی پرسید
عشق را تعریف کن
پاسخش را دادم :
درد و رسوایی و غم
بار دیگر پرسید
می شود یافت درون دل تو؟
من به لبخندی تلخ
و به آهی که شکست
پاسخش را دادم :
دل آشفته ی من
نه دگر تاب و توانش را داشت
نه دگر حوصله ی ناز کشیدن ها را
در دلم زنده به گورش کردم.
نگران شد ، پرسید :
سینه ات دل دارد ؟
باقیش را بسپارش تو به من
راه خود کج کردم
و به آواز بلند،
درد دل بیرون ریخت
روزگاری دل بود
کشتمش ،
دشمن جانم شده بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,457
Posted: 10 Jan 2014 18:41
من شعر می شوم
تصویر ساده ای از عاشقی بکش
یک بوسه ،
یک نگاه ،
دو آغوش پر تپش
وقتی برای شعر ندارم عزیز من
خود شعر می شوم آری
ورق بزن !
من شعر می شوم که در آغوش یک نفس
چون بوسه با لبان تو بازی کنم به ناز
ترسم ز واژه های مبهم اعماق روحم است
یک لحظه بی دریغ
با واژه ها بساز !
...
من قصه می شوم که در آغوش چشم تو
دنیای تار خواب را رنگی زنم ز نو
من هر چه خوب به دنیاست می شوم
از من فقط نترس جانم فدای تو .
...
دل در میان گنجه ی ذهنت به انتظار
با طعم اعتماد
عشق مرا بخوان ;
دستی دراز کن
پایان سطرهای مرا
نقطه ای گذار.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,458
Posted: 10 Jan 2014 18:46
بیهوده
این آتش اشتیاق بر جانم چیست ؟
احساس به آن کس که نمیدانم کیست !
ای وای که بیهوده دلم از کف رفت
مهمان دو روزست، و پس فردا نیست !
کلاغ
در سینه ی هر باغ کلاغیست نهان
گفتی که برای تو چو داغیست به جان
او همدم روز سخت من بود مرنج
سودا زده را هر که چراغیست گران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,459
Posted: 10 Jan 2014 19:04
گفتنی نیست
این درد که در سینه نشسته گفتنی نیست
چشمی که امیدش به تو بسته گفتنی نیست
بگذشت زمان دل سپردگی، تو گفتی
دردا که حقیقت شکسته گفتنی نیست
ماهی
عاشق شدم و دلم به ماهی گیر است
دریای بلا به پا و ماهی، گیر است
این قصه ی عاشقی ندارد پایان
چون تور همیشه دست ماهیگیر است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,460
Posted: 10 Jan 2014 19:06
حسادت
حسادت کردم و گفتی چرا تو
به آن سو می روی آنجا سراب است
کسی بهتر ز تو در عالمم نیست
تمام آنچه تو دیدی به خواب است
حسادت کردم اما خوب دانی
دل زن در میان یک حباب است
میان چشم تو گشتم نبودم
دلم اکنون به دنبال جواب است
چرا در چشم من جز تو کسی نیست
تو مهمان نگاهت بی حساب است
چرا سهم من است ان وقت مانده
ولی از ان تو آن وقت ناب است
چرا عشقم به تو خورشید شرق است
ولی عشق تو همچون یک شهاب است
برهنه دیده ای روح مرا تو
چرا حرف دل تو در حجاب است
چرا آرامشم بوسیدن توست
ولی آرامش تو در شراب است
چرا تا بی خبر می گردم از تو
تمام جان من در اضطراب است
ولی چون بی خبر میگردی از من
نمی گویی که شاید در عذاب است
چراها را اگر خواهم بگویم
یقیننا آن فراتر از کتاب است
تمام این چراها این حسادت
عزیزم باعثش یک عشق ناب است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟