ارسالها: 14491
#1,461
Posted: 10 Jan 2014 19:21
جا مانده ام
همرهان رفتند و من جا مانده ام
فصل کوچم رفت و تنها مانده ام
من پرستوی بهارم ای خدا
دل شکسته من به سرما مانده ام
از خودم من درعذابم چون که تو
بال دادی لیک بر پا مانده ام
رفت فردا و من اما باز هم
با امید صبح فردا مانده ام
کعبه ی دل در بیابان است و من
در میان موج دریا مانده ام
خوب می دانم که در پایان راه
منتظر هستی من اینجا مانده ام
چشمه ی مهر تو می جوشد ولی
همچنان من سنگ خارا مانده ام
او که خورشید وجودش پر فروغ
گو الهه از چه یلدا مانده ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,462
Posted: 10 Jan 2014 19:23
دل کوفته ام
دل کوفته ام عاشق و بیدل بروم
در محضر او نه آنکه عاقل بروم
دریای بلاست زندگی میدانم
نوحم بشود امن به ساحل بروم
می آید
پاییز و صدای برگ هم می آید
بوران شده و تگرگ هم می آید
در فکر زمان رفتنت باش ای دل
یک روز صدای مرگ هم می آید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,463
Posted: 10 Jan 2014 19:25
غافل
ای تو که دل از خدا غافل کنی
از چه یاد خویشتن در دل کنی
چونکه ما را سخت بینی در مجال
عشوه در کارت کنی بیدل کنی
گم کنی ما را میان آب ها
بعد هم چشمان خود ساحل کنی
چونکه مجنون گشتم و بی خانمان
می روی سحر خودت باطل کنی
بعد من می مانم و دیوانگی
مردم شهر مرا عاقل کنی
از چه رو دشمن شدی با من بگو
می شوی راحت گرم در گل کنی
چونکه ایمانت زده ریشه در آب
ای الهه کار خود مشکل کنی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,464
Posted: 10 Jan 2014 19:27
اختیارم دست توست
هر چه گویی روی چشمم اختیارم دست توست
غصه بیش و شادیم کم اختیارم دست توست
بنده ی لطف توام هر چه کنی حکمت بود
گر بریزی بر سرم غم اختیارم دست توست
چون سمند دشت و کوهم لیک رامت گشته ام
گر ببندی با کمندم اختیارم دست توست
درد بر جانم زند آتش طبیب من کجاست
ای نگاهت همچو مرهم اختیارم دست توست
می زنی آتش به جانم هم بهشتت را دریغ
توبه را دادی تو یادم اختیارم دست توست
سیب را تو پیش رویم جا دهی منعم کنی
شد به تقدیر تو عالم اختیارم دست توست
کم نمی خواهی برایم خوب می دانم ولی
من همانم نامم آدم اختیارم دست توست
گرچه امروز الهه سخت از پی می رود
می شود آینده خرم اختیارم دست توست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,465
Posted: 10 Jan 2014 19:28
گذشته است
گفتی : که فصل عاشقی از من گذشته است
بلبل کجا ز گلبن و گلشن گذشته است؟
این روح عاشقم همه در انتظار توست
در راه شو، زمانه ز رفتن گذشته است
آنقدر دوست دارمت ای یاسمین رخم
آنقدر هست چونکه ز گفتن گذشته است
بیرون ز غار کهف زمانه بیا ببین
دیگر زمانه از شب و خفتن گذشته است
آن ناوکت کجاست که دل را کند اسیر ؟
تا چشم توست نوبت دشمن گذشته است
آن آتشی که چشم تو افکند بر دلم
انگار صاعقه، که ز خرمن گذشته است
اینجا فقط نگاه تو مقبول دل شده است
آری دگر ز چیدن و دامن گذشته است
گوهست در توان تو از من گذر کنی؟!
کی از منیژه این دل بیژن گذشته است ؟!
گفتی : بمان الهه دمی صبر کن مرو
دیگر مگو که عاشقی از من گذشته است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,466
Posted: 10 Jan 2014 19:28
بی خبر
رفته ز کف دامن من از دل من بی خبری
وزن ندارد این سخن از دل من بی خبری
چونکه قطار عمر من تند رود غمی که نیست
کاش به تن شود کفن از دل من بی خبری
لاف دروغ میزنم نزد همه که من خوشم
غم شده چون جامه ی تن از دل من بی خبری
ریشه ی غم چون عَشَقه می خورد این روح مرا
داد زنم ز جا بِکَن از دل من بی خبری؟
نیست برای من کسی دست بگیرد از دلم
گفت به من خود مشکن از دل من بی خبری
شعر مگو الهه چون روح تو را عیان کند
نزد خدا داد بزن از دل من بی خبری؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,467
Posted: 10 Jan 2014 19:29
باز
نامه ی عاشقانه ای نوشته ام برای تو
باز هوا گرفته و کرده دلم هوای تو
باز کنار پنجره به راه تو زل زده ام
تا که بیایی و کنم من دل خود فدای تو
سبز شده پیچک تو آب دهم یاد تو را
باز مرور میکنم تمام ماجرای تو
قصه ی من قصه ی تو مثل تمام قصه هاست
باز تو نیستی ولی نیست کسی به جای تو
وقت غروب گشته و باز که تو نیامدی
قطره ی اشک با اذان، فغان ز این وفای تو
بس که الهه اشک ریخت نور ز دیده اش پرید
نور دو چشم من شده فرش به زیر پای تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,468
Posted: 10 Jan 2014 19:32
تو
چون که صدا کنی مرا پر بکشم به سوی تو
از چه دلم می شکنی وای امان ز خوی تو
بلبل بیدلم ببین شعر شدم برای تو
عازم کعبه ی دلم بهر طواف روی تو
راهزن مخوف شب در دل قصه ها تویی
بیدل و بی امان شود هر که شود به کوی تو
قصه ی عاشقی من درد شده به سینه ام
ترسم از آبروی خود، ترسم از آبروی تو
من به کجا روم خدا ، سیل غمت کجا برد ؟
هر طرفم برد شوم باز به جست و جوی تو
غم مخوری که عاشقت نیست دلش برای تو
بسته دل عاشق خود به تار تار موی تو
قامت سروگون من گشته چو شاخه های بید
می بردم به هر طرف باد به سمت بوی تو
آخر شعر من رسید باز نشد دلم سبک
تمام عشق او شده الهه آرزوی تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,469
Posted: 10 Jan 2014 19:33
عشق و غزل
غزل خواهد دلم شاید، غم دل چاره شد اما
غزل قهر است و دل تنگ است و من بی چاره و تنها
خدا داند چه خواهد شد دل سرگشته ی حیران
ولی من خوب می دانم که پایانش شود زیبا
تمام آرزوی من به لبخندت گره خورده است
و یا اینکه شوم روزی در آغوش تو ناپیدا
تو گفتی در غزل باید سخن از عشق و دل باشد
منِ عاشق غزل گویم غزل گو را کنم رسوا
غزل شاید به دنیایت حریف عشق تو باشد
مرا سبکی دگر باید، برای این دل شیدا
به فصل هجر تو ماندم دلم اما گواهی داد
که خورشیدت بتابد باز و پایان می رسد یلدا
تمام عمر من هر چند کوتاه است و بی مقدار
فدای تار زلفت چونکه می ارزد به این دنیا
الهه صبر کن، روزی ز راهی دور می آید
تو خود، دل را مهیا کن حقیقت گردد این رویا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,470
Posted: 10 Jan 2014 19:36
تهمت
ای دوست ببین چه باعث تهمت شد
در خود بنگر چه کرده ای غفلت شد
مردم به تو وصله های ناجور زدند
هر جا که خدا نباشد این صحبت شد
حاضر جواب
گفتی تو به من جواب حاضر داری
گفتم که چرا چنین تو می پنداری
شیرین سخنم مگو که حاضر به جواب
تو نیشکر عشق به جان می کاری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟