ارسالها: 14491
#1,471
Posted: 10 Jan 2014 19:37
ای دوست
ای دوست بیا شعر مرا باور کن
با اشک دو دیده ام دو پایت تر کن
دانم که چرا لایق تو نیست دلم
با شمع دلم تو یک شبت را سر کن
زود می آیم
غم درون سینه غوغا می کند
این دلم را اشک رسوا میکند
می روی با کوله باری خاطره
چون که دل آرام پیدا می کند
مانده ام من در کنار پنجره
وای باران هم که شیدا می کند
زیر باران اشک می ریزم ولی
کی غم دل را تسلا می کند
سینه ام خالی است از شور و نشاط
کین زمانه دل چو صحرا میکند
کاش می شد رفتنی هرگز نبود
رفتنت دل را چه تنها می کند
زود می آیم عزیزم پیش تو
شوق ، دیدارت تمنا می کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,472
Posted: 10 Jan 2014 19:42
تو بیا اهلی کن
تو بیا اهلی کن
..
اهل نیست این دل من !
به نگاهی شادان ،
تو بیا اهلی کن
که دلم پر بکشد بهر نگاهت چون نیست
..
تو بیا اهلی کن
تا که شب چون ز پس روز رسید
یاد زلفت افتم
و سپیده چون زد
من به یاد چشمت ،
چون به دشتی برسم
و نسیمی بوزد
نفست یاد آرم
ذهن را پر بکنم از یادت
ریه را پر بکنم از نفست
و جهان جلوه گه یاد تو گردد بر من
..
تو بیا اهلی کن
تا که سیبی دیدم
بگذرم از عقلم
شوم افسون شکرخنده ی تو
همه عالم بدهم
و به یاد خنده ات
سیب را گاز زنم
..
تو بیا اهلی کن
تا شود بی معنا
این جهان بی قدمت بر چشمم
اهل کن این دل را ،
ز سریر دل من فرمان ده
که تو شایسته ی این اورنگی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,473
Posted: 10 Jan 2014 19:43
نوروز روح
می یابد
بر سجاده ی سپید نیاز
غبار عادت را ;
به انتظار نوروز مانده ،
روح !
می جوید
فردی از جنس نسیم ،
بتکاند دل را
با طوفانی از ،
عشق !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,474
Posted: 10 Jan 2014 19:44
خاطره
ای خاطره خسته ام ز دستت
من خسته شدم ز بود و هستت
او رفت و مرا ز خاطرش برد
من ماندم و غصه ها که دل خورد
این دل که شکسته گشت و خسته
زانو به بغل غمین نشسته
من ماندم و گریه های هر شب
من ماندم و تاب های بی تب
من ماندم و یک دل و صبوری
من ماندم و غصه های دوری
من ماندم و آتش درونم
من ماندم و چشم پر ز خونم
با یاد ، ز روزهای رفته
آزاد کنی غم نهفته
یادآوری ام مکن به روزم
چون تشنه ز یاد آب سوزم
ای خاطره جان من رها کن
با نامدنت دلم دوا کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,475
Posted: 10 Jan 2014 19:46
دانیال
دانیال آمد ،
و به دستش گل
که به دست من داد ،
و درآغوش کشید
تن لرزان مرا
با تمام مهرش ،
و مرا بوسید ;
شیشه غم به زمین خورد و شکست
چشم هایم که پر از ماتم بود
به لب ساحل یک خنده نشست ،
از کجا می دانست
که دلم غم دارد ؟!
از کجا می دانست
دلم آغوش محبت خواهد ؟!
از کجا خواندن دل را آموخت؟!
هیچ کس هیچ زمانی ز دلم قصه نخواند
تا بداند چه به من می گذرد
دانیال اما....
حس تنهایی و درد
حس گم گشتگی و حیرانی
همه از یادم رفت ،
و تمام روحم
پرِ ِ از شادی شد ،
دل من گفت ببین
کودکی شادت کرد
و به دل گفتم من:
کاش کودک بودم !
فارغ از این غم ها
کوچه ام ، دنیایم !
و خدا همنفس
شب هایم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,476
Posted: 10 Jan 2014 19:48
من گم شدم
گفتی که چون تو عاشق و شیدا ، نمی شوم
گفتی جدا شوم ز تو اما ، نمی شوم
من مانده ام به یاد تو باور بکن مرا
چون با خیال روی تو تنها نمی شوم
مجنون کجاست تا که ببیند تو بامنی
گویم به او که مثل تو رسوا نمی شوم
چون ماه من تویی دگرم آرزو چرا
خورشید را بگو که به فردا نمی شوم
چشمت هزار فتنه به جانم فکنده است
من عاشقم ز عشق که بینا نمی شوم
یک عمر رفت در ره شیرین بی وفا
فرهاد وار سوزمو دانا نمیشوم
گفتا دگر خبر زتو اینجا نمی شود ؟!
من گم شدم ز عشق که پیدا نمی شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,477
Posted: 10 Jan 2014 19:50
تنهایی
من به اندازه ی یک باغ خزان دیده
دلم غمگین است ،
من به اندازه ی تنهایی دشت
من به اندازه ی آوارگی باد و نسیم
من به اندازه ی یک چاه عمیق
من به اندازه ی یک فصل پر از تاریکی
گله از دست خدایم دارم !
و خدا ،
می دانم ،
ز دلم غمگین است !
و فرو رفته به تنهایی خویش
و در این اندیشه
که بسازد از نو
آدم و حوایی
که به عصیانی دیگر
قصه آغاز کنند ،
یا که پایان بدهد
قصه ی مهر مرا ،
و دل تنهایم
با خودش می گوید :
کاشکی
آشتی میکردی
من به اندازه ی تنهایی او
دلتنگم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,478
Posted: 10 Jan 2014 19:51
درد
درد دارد ،
دل بریدن
مثل جان کندن سخت .
درد دارد ،
که به احساس دلت پشت کنی
درد دارد ،
که به منطق ، دل خود بفروشی .
درد دارد ،
که زمین دست زمان را گیرد،
و تبانی بکنند
که دلت را شکنند.
درد دارد ،
که به دست دل خویش
کاسه ای اشک به هنگام وداع ، پشت پایش ریزی
و درون دل خویش
تو به فریاد بلند
نوحه ای سر بدهی
به سلامت عشقم
" هرکجا هستی باش "
شاد شاد اما باش
که به نیت نرسد ،
آنکه بگسست زهم
دل تنگ من و تو .
درد دارم ،
چه کسی می فهمد
حال امروز مرا؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,479
Posted: 10 Jan 2014 19:56
نجاتم ده
فرو ریخت ،
پل بین دو دنیایم !
دست و پا میزنم
بر بالای آتش کفر،
با طناب پوسیده ای از
ایمان !
یا نجاتم ده ،
یا ...
.
.
.
نجاتم ده .
عطر نارنج
عطر نارنج آمد
عشق در جانم ریخت
ماه هم عاشق شد
با زمینش آمیخت
..
کرم شب تاب گرفت
بام دل را پیوند
گفت با من مژده
یار آمد تو بخند
...
غم ز دل بیرون رفت
خنده بر لب چو نشست
آشتی کرد رخم
اخم آیینه شکست
...
دست بر زلف زدم
موج هایش رام شد
ساحل شانه ی من
خانه ای آرام شد
...
کرده ام بر تن خویش
من لباس گل دار
باز دل آشوب شد
پس کجا مانده ست یار ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,480
Posted: 10 Jan 2014 20:00
مرز
مرزی نیست
عشق و
نفرت و
عادت را ;
از راه دل می روم
تا قله های قاف ;
دنیای دیگری می سازم !
نامش نمی دانم ،
می گذارمش ،
دوست داشتن !!
چراغ اسمان ما
چراغ آسمان ما
دگر روشن نخواهد شد !
در اینجا که ،
چراغ ذهن ها خاموش می باشد;
سکوت ما ،
به آواز کلاغ شوم و بی پروا ،
وقاحت های کرکس های خون آلوده ی صحرا
قناری را قفس زندان شد از دنیا ;
سکوت محض شد آواز شب هایش
که روزی نیست دیگر از برای ما ;
و در وقتی از این شب ها
شود آن ساقه ی گل چوبه ی دارش .
..
ز فقر و از فلاکت ها
چراغ خانه ها هم مرد ;
ندیدی، فقر را آمد
چراغ ذهن ها را برد !
...
چراغ آسمان ما
دگر روشن نخواهد شد !
در اینجا که ،
چراغ ذهن ها خاموش می باشد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟