ارسالها: 14491
#1,491
Posted: 11 Jan 2014 06:31
بالهای اندیشه
سوخت !
بال هایم ،
در هبوط
ترسی نیست;
به عروجم می برند
بالهای اندیشه.
زندگی رویید
زندگی رویید
بر شاخ درخت نور
و به لبخندی گرم
برف را مهمان کرد
سبز شد سینه ی خاک
سرخ شد گونه ی گل
آب شد قلب یخی
ریه ها پر شده از فصل بهار
و هوا
تازه تر از هر گاه است
باز اما نفسم میگیرد
* در هوایی که در آن
عطر نفس های تو نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,492
Posted: 11 Jan 2014 06:33
پاسخ
به سراغت آمدم من
و صدا زدم ؛ تو ای دوست
بشنو صدای جان را
در خانه باز گشت و
تو ولی در آن نبودی
این دگر چه میزبانی است
که به میهمان نمودی
***
به کجا تو رفتی ای دوست
به سوال چشم هایم
گو که تا چه وقت بارند
به نوای خسته ی دل
که اسیر تست اکنون
به تمنای دو دستم
به نیاز زخم های دوری
تو به جای این همه غم
به خدا که می پرستی
پاسخی ده به ندایم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,493
Posted: 11 Jan 2014 06:40
نوبت
گاه و بی گاه
لب پنجره ها می مانم
و به انگشت زمان می نگرم
که نشان می دهدم رفتن را
من به خاطر دارم
رفتنت را که هنوز
بعد مدت ها هم
آتشش پا بر جاست
اشک می ریزد دل
شعله اش تا که به دامن گیرد
نوبت رفتن من هم بشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,494
Posted: 11 Jan 2014 06:41
بهار !!
و شب چو روز
دوان دوان ز پا فتاد
و مادر زمان
به انتظار
و نیمه ای از این جهان
به روشنی
و نیمه ای دگر
چه تار
...
دگر نفس نمی کشید
کنار بسترش نشسته ام
و کودکی به سوی مرگ
که نام او
بهار !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,495
Posted: 11 Jan 2014 06:41
فراموشی
و فراموشی
واژه ای تلخ چو زهر
همچو مرگ است برای دل من
و خود مرگ انگار
زندگی می باشد
در دیاری دیگر
در دیاری که همه
سعی دارند فراموش کنند
پس تو ای دوست بیا
تا ببندیم عهدی
که زخاطر نبری یاد مرا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,496
Posted: 11 Jan 2014 06:44
کوچه احساس
تو که از کوچه ی احساس زنی می گذری
این چنین چیست شتاب
لحظه ای بر دل و احساس درونش بنگر
و به راهی که شتابان گذری
نکند پای نهی بر قلبش
روزی آید که دلت
به هوای دل او تنگ شود
کوچه ای می طلبی
پر ز احساس , ولی
کو دلی کز سر عشق
از برای دل تو
تنگ شود؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,497
Posted: 11 Jan 2014 06:46
کلاغ قصه ها
دروغ است عشق و بیداری
کلاغ قصه میگوید
که تنها مردگان بیدار بیدارند
و مجنون را جنون بوده ست و
لیلا را خود آزاری
و می گوید ببین دنیای اینجا را
*" ندارد دل خریداری"
همه خفتند گویا می کند بیداد بیماری
و می گوید فریب این سراب ناب
فریب این دل بی تاب
مخور، برخیز
تنم لرزید و روحم خسته از جا خاست
و فهمیدم
کلاغ قصه ها هم راست می گوید
که تنها مردگان بیدار بیدارند
ولی از عشق میدانم نمی داند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,498
Posted: 11 Jan 2014 06:47
پیر دانا
تو ای پیر دانا برایم بگو
برایم بگو از همه روزگار
تو هم داری از عشق بس یادگار
برایم بگو زان همه رودها
که جاری به روی زمین بوده اند
چرا آن یکی گشته مرداب و پست
ولی آن دگر پر خروش است و مست
بگو این که آخر چگونه است عشق
چرا آن یکی می رود تا خدا
ولی آن دگر را نگه کن ببین
چگونه شود از خدایش جدا
بگو با من آیا که عشق آتش است
و با چون بهاران بسی دلکش است
بگو عشق رااین که از جنس چیست
که جز بی قراری در او راه نیست
دلم را ببین نا توان , بی قرار
بگو عشق را من چه دارم به کار
چگونه بسازم بدین درد و آه
نگردم چو مرداب وا مانده راه
بگو ای تو ره را برایم چراغ
که بر دل چرا دارم از عشق داغ
تو ای مهربان پیر دانا بگو .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,499
Posted: 11 Jan 2014 06:48
اندازه ی من
شادم از لطف خدا
و کمی شرمنده
هر کجا نیل به رویم ره بست
سینه اش را بشکافت
هر کجا غم به شکارم آمد
بال پرواز به من داد و رهایی بخشید
هر کجا دشمن من خواست که خوارم سازد
او مرا تاج بزرگی سر کرد
لیک من بنده ی خوبی نیستم
این همه عشق که او داد به من
من کجا شکر به جای آوردم؟
و چه خوب است ،
او به اندازه ی خود می بخشد
نه به اندازه ی من
...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,500
Posted: 11 Jan 2014 06:49
کلبه ی دوستی ام
تو که از جنگل انبوه زمان میگذری
و دو چشمت چو چراغ
گر دلت می خواهد
نفسی تازه کنی
در کنار یک دوست
داغی اندازه ی خورشید گذاری
به دل تنهایی
و بیابی خود را
در دل مردمک چشم دگر انسانی
ای دو چشمت چو چراغ
کلبه ی دوستی ام تاریک است...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟