ارسالها: 14491
#1,511
Posted: 11 Jan 2014 16:07
یادی از من کن
یادی از من کن،یادی از باران
یادی از عشق و یادی از یاران
یادی از کوچه از درخت بید
یاد سیبی که دست بادش چید
یاد عشقی که باد در ما کاشت
یاد قابی که عکسمان را داشت
یاد گیسویم یاد دست باد
گفته بودی تو،هرچه بادا باد
یاد آن بوسه بر درخت بید
یاد چشمی که عشقمان را دید
یاد آن خواب و یاد آن تعبیر
وای ازآن روز و وای از این تقدیر
یاد آن اشک و یاد آن هجران
گِل شده خاکم ، وای ازین باران
یار دیرینم یاد ما هم باش
آشنای من با تو بودم کاش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,512
Posted: 11 Jan 2014 16:09
فردا
مگو فردا
که تا فردا بسی دور است
عقب می مانی از یاران
که شب تاریک و بی نور است
که ره بی رحم و دل کور است
سراب است هرچه می بینی
اگر خوب است
اگر خوب است
دست واژه ها
در ابتدای راه مان
تمام ترس های من
سکوت مبهم تو بود
و ترس تو،
وجود من!
..
به تو سلام میکنم
فقط نگاه می کنی
میان دشت واژه ها
کنار نهر گفتگو
چه بی پناه مانده ای
میان چشم های تو من اضطراب چیده ام
و آتش فهم تو را ، پر التهاب دیده ام
من آمدم به یاریت که از سکوت بگذریم
تمام درک این جهان به کام تو فرو بریم
تو اعتماد می کنی
و من چراغ میشوم
..
قدم زنان میان دشت
...
نگاه تو
و شوق درک این جهان
و لحظه ی شکفتنت
...
دوان دوان میان دشت
چه لذتی به جان ماست
نگاه تو ، رنگ محبت خداست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,513
Posted: 11 Jan 2014 16:09
افت عشق
نونهال عشقی،
که به باغ قلبم،
می دواند ریشه،
زده آفت یارب
ساقه ی عشق من اما نورس
باغبان هم که فقط چون شیرین
دانه ی عشق بپاشید و برفت
و منم تشنه ی نور
و منم در پی نابودی تردیدی کور
چه بمیرم چه نجات
عشق را دور کن از این آفات.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,514
Posted: 11 Jan 2014 16:10
باید گذشت
روزگارم سخت است
نفسم سنگین
کوله بارم همه غم
و در این اندیشه
باید از مردمِ این دشتِ پر از زمزمه ی تلخ گذشت
قایقی می سازند
به امید روزی که کویر،
پرِ از آب شود مثل ازل
و رها از این فکر
که دگر باز نمی گردد نوح
و همان قایق را
بتی از جنس تفکر کردند
و خدا خسته از این تکرار است :
من زمینم گسترده ست
توفقط کافیست که بیدارشوی.
من که بیدار شدم...
باید از مردم این دشت پر از زمزمه ی تلخ گذشت ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,515
Posted: 11 Jan 2014 16:11
گنجینه ی چشمان تو
ای کاش می دیدم که چیست
در دیده ی رسوای تو
صد رهزن آشوبگر
در چشم تو پنهان و من
شیدای چشمت گشتم و
اردو زدم در این سفر
گفتم که با خود لحظه ای
شاید که جانی تازه شد
از باده ی چشمان تر
***
من مست چشمت بودم و
دل را به یغما برده اند
گنجینه ی عمر مرا
پنهان نه پیدا برده اند
مستی که از سر شد برون
چشمان بی غوغای من
پی بر معما برده اند
***
گنجینه ی چشمان تو
از غارت دل های ماست
این را بدان!
آنچه به یغما برده ای
مال خداست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,516
Posted: 11 Jan 2014 16:13
ناز و نیاز
ناز دارد نازنین
از ازل قانون ماست
ناز را باید خرید
رسم ما دلداده هاست
دل به دلبر داده ام
شاد و خندانم به راست
هرکه غیر از این چو کرد
گو که راه او خطاست
من بر این ره عاشقم
آخر این راه خداست
گو چرا بر راه عشق
پا نهادن نا رواست
گر که بی راهه روی
بدترین کار و خطاست
دل به دلداران سپر
تا روی در راه راست
او به ناز و من نیاز
خنده اش داروی ماست
شاهراهم عاشقی است
شاه دلداران خداست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,517
Posted: 11 Jan 2014 16:14
جزر ومد
به هم که نزدیک می شویم
در جزر و مد روح
جسمم به گِل می نشیند و
از پی اش، در هم می شکنم
ماه من!
نه قرب را تاب می آورم
نه دلتنگی
در پی چاره ام
باور نخواهم کرد
دوری و دوستی !!!
ماهی عشق
ماهی عشقمان را رها کردم
آبی آسمان را پسندید
هیچ کس حتی تو
ماهی قرمز کوچکم را نفهمید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,518
Posted: 11 Jan 2014 16:14
بیستون دل من
تو
بیستون دل مرا
به یک نگاه کندی!
و ناز چشم خویش را نمایاندی
مگر نه فرهاد من بودم
به چه تو میخندی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,519
Posted: 11 Jan 2014 16:16
واژه های نو
واژه های نو دارم
واژه هایت را بیار
بوی نا گرفته اند اگر
واژه های ناتوان برای عشق
واژه های تلخ و پر شرر
واژه های کهنه ، بی ثمر
واژه هایت را بیار
واژه های نو ببر
رنگ نو به دل بزن
غصه ات نمی شود ؟!
در خودی و بی خبر
همچو کرم ها، پیله ای به دور خود تنیده ای
یک دمی به خود بیا
یک نفس به خود نگر
واژه های نو دارم
واژه هایت را بیار
واژه های نو ببر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,520
Posted: 11 Jan 2014 16:19
ناز طبیبان
گویند تنت "ناز طبیبان" خواهد
ای جان به فدایت
گویا که جهان تیره و تار است
لبخند تو چون رو به فرار است
...
درد تو به جانم
برخیز که من جز نفس سالم تو هیچ نخواهم
سجاده ی من پهن و خدا گوش نشسته
این است دعایم
عافیت یارم
بی تو نفسی عمر نخواهم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟