ارسالها: 14491
#1,521
Posted: 11 Jan 2014 16:20
ان سفر کرده
آن سفر کرده کجاست؟
آن سفر کرده که دل ها با اوست
آن سفر کرده که تن را جان است
آن سفر کرده کجاست؟
که دلم تنگه بسی سامان است
که دلم خسته از این هجران است
آن سفر کرده کجاست؟
که ببیند دل من در تب وصلش چه کشد
که ببیند دل من واله و سرگردان است
گرچه من لایق عشقش نیستم
دل چه فهمد که پی درمان است
آن سفر کرده کجاست؟
تو بگویش
که دگر ترس ندارم
و نه آنم که به سینه عشق را پنهان کرد
من به دنبال حقیقت هستم
دل به دنبال کمی جبران است
آن سفر کرده کجاست؟
"آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست"
تو "خدایا به سلامت دارش"
که به عالم همه را سلطان است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,522
Posted: 11 Jan 2014 16:22
بخت
جان از پی تو می شود
غم از پی من می دود
بختم ز کی این رنگ شد
ای کاش جان از تن رود
مشرق وجود من
شرق را می بینم
پشت یک لکه ی نور
مشرق وجود من
پشت دیواری از جنس عبور
همه جا تاریک است
پشت تاریکی این تردیدها
تنها
چشم دل می بیند
کوچه ها در انتظار
لحظه ها مشتاقند
که بمیرند، خیلی زودتر
تا تو از شرق وجودم آیی
و تو را می خواهم
مثل ماهی آب را
مثل صحرا، باران
و تو را خواهم یافت
می دانم که تو می آیی..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,523
Posted: 11 Jan 2014 16:23
نمک
شتاب کن!
باید دستانم را به دریاچه ی نمک برسانیم
دوستانم در مرز اتهامند!!
کی می آیی؟
چشم من سیه شد و
موی من همه سپید
گفته ام نشانیت
لیک کس تو را ندید
چشم من به انتظار
قلب من بدون یار
جاودانه گشته غم
کی می آیی ای بهار؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,524
Posted: 11 Jan 2014 16:25
دوباره
دوباره ناله ی من است
در این سرا دویده است
صدای گریه های دل
به گوش تو رسیده است؟!
نگاه من به سوی تو
و با دو دست پر نیاز
صدای تو نمی رسد
صدای مهر و عشق و ناز.
ای دریغا!
نه من آنم که بمانم
نه تو آنی که بمانی
قصه ی عشق بخوانی
سرزنش بر چرخ نیست
قصه قصه ی عجیبی است
یک طرف دل می کشد بند
یک طرف عقل می کُشد دل
یک طرف سنگ است و شیشه
یک طرف آب است و آتش
درد بی درمان کشیدن
عشق را آخر چه حاصل؟!
ای دریغا! حیف از این دل !!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,525
Posted: 11 Jan 2014 16:26
درمان من
دردی زده به جانم
طبیبا ! درمان من تو باشی
آری شدم پریشان که شاید
سامان من تو باشی
رفته دلم ز دستم خدایا نگاهی
بیدل شدم به جانت که دانم
جانان من تو باشی
کردی مرا اسیر و رهایم چه کردی؟!
من تا ابد اسیرت به شرطی
زندان من تو باشی
دل گشته از غم تو کویری برهنه
من منتظر نشستم که دانم
باران من تو باشی
من می کنم اطاعت دستور ده تو جانا
من می شوم شبانی اگر که
سلطان من تو باشی
در آرزوی دیدار چو شمعی بسوزم
آری به دل امید است که روزی
مهمان من تو باشی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,526
Posted: 11 Jan 2014 16:26
این روزها
آن روزها
وقتی، دلتنگ می شدم
چشمه های شعر چون عشق می جوشید
این روزها
آنقدر که دلتنگ تو شدم
چشمه های شعر هم خشکید
دیگر
بوی تو را نفس نمی کشم از این هوای سرد
باید به بوی جستن تو
عزم سفر کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,527
Posted: 11 Jan 2014 16:29
نگاه
نگاهم کردی و گفتی چه رنگ است
مرا با عاشقی اینگونه ننگ است
نگاهت کردم و گفتم تو ماهی
دل مجنون برای یار تنگ است
ایستگاه۲
تو می روی
منی که نیستم
مسیری که از تو جداست
دلی که جا مانده میان دستانت
و
قطاری که از میان سینه ی خالی من سوت میکشد!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,528
Posted: 11 Jan 2014 16:30
صدای بوته های التماسی
خداوندا من هستم این الهه
صدای قلب من را می شناسی
صدای قلب من در عرش تو هست
صدای بوته های التماسی
نوای بینوایی می نوازد
سه تار پاره ی قلب اسیرم
که تا کی بوی غربت من دهم باز
که او را در نیابیده بمیرم؟!
ببین قلب و وجودم مهربانا
بکن رحمی بر این قلب شکسته
دلم با اوست می دانی تو بهتر
هنوزم منتظر غمگین نشسته
تو او را گر نمی خواهی برایم
چرا قلب مرا بردی به سویش
دلم ویرانه ای گشته ز دوری
تو آبادش بکن با آرزویش
امید و آرزوی قلب من اوست
مکن با قلب من بازی، خدایا
در این بازی که می بازد؟! دل من
خدایا تو ببخشا، تو ببخشا
یکی با من بگفتا از صبوری
یکی دیگر ز حکمت های بازی
من اما چشم امیدم به سویت
کجا پس می رود بنده نوازی؟!
مگر درهای عرشت را ببستند
صدای آه من پیشت نیامد؟
خدایا من به تو امید دارم
دگر عمری نمانده، عمر سر آمد
شده پر پشت عرش از بوته هایم
من اینجا منتظر، امیدوارم
تو کن بنده نوازی مهربانا
من او را دوست دارم، دوست دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,529
Posted: 11 Jan 2014 16:34
وقتی هستی
وقتی هستی غم نیست
وقتی هستی با چشای مست و نازت
دیگه انگار غصه و ماتم نیست
وقتی هستی با صدای دلنوازت
یخ قلبم آب میشه
وقتی هستی غم دیگه سراب میشه
ستاره
دونه های اشکاتو جمع می کنم
می ریزم تو دامن سیاه شب ستاره شن
دو تا چشماتو بذار تو دشت عشق
برا من , آفتاب بهاره شن
نکنه پس بزنی تو
دستای عاشق و گرمم
میخوام اشکاتو بچینم
دیگه بس کن
آسمون پر شده از ستاره هات
بذار چشماتو ببینم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,530
Posted: 11 Jan 2014 16:36
حرف هایی با تو
به یادت باز شعری من سرودم
نفس در سینه سنگین است و خسته
اگر امروز حالم را بپرسی
بگویم رفتنت، قلبی شکسته
بگویم هجر تو طاقت ز کف برد
بگویم قاب عکست را شکستم
بگویم غم دگر روح مرا خورد
بگویم زندگی تلخ است آری
بگویم گفته بودی پیش از این ها
به کامم تلخی اش را هم، نشاندی
تو با این رفتن دلگیر و جانکاه
بگو حال خودت اکنون چطور است؟
به آن چیزی که می جستی رسیدی؟
به آن چیزی که با من جمع نمی شد!
بگو جانم بگو عشقت بدیدی؟
بگو آرام شد طوفان جانت؟
بگو آیا به ساحل ها رسیدی؟
بگو شاید دلم آرام گردد
ببینم سوی لبخند و نگاهت
به سمت آسمانی است
که لبخند خدایش
به سوی عاشقان است
بگویم رفت لیکن شادمان است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟