ارسالها: 6368
#1,561
Posted: 21 Jan 2014 14:37
سرگشته و حیران
قلم به دست و در خیالم غرق
واژه ها میچرخند و با رقصی مستانه
افکارم را قلقلک میدهند...
صدای غمگین خواننده درگوشم:
"پر از احساس آزادی نشسته کنج زندونم
یه بغض کهنه که انگار میون ابر و بارونم"
نفسِ باد گیسوانم را آشفته و بوسه میزند بر لبم
پردۀ اتاقم پیچ و تابی به اندام حریرش میدهد و
گوشم را با نجوایی عاشقانه می بوسد
خواننده هنوز میخواند:
"منو مثه همون روزا با آغوشت بپوشونم
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونۀ من بود
به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود"
آسمان می بارد و سرما بدرونم میخزد
بلند میشوم وپنجره را میبندم
باد نفسش را ازگیسوانم دریغ میکند و
پیچ و تاب اندام پرده، رقص و نجوایش را دیگر به گوشم نمی خواند
صدای خواننده هم خاموش شده ...
من، سرگشته و حیران
با بغضی کهنه میان ابر و باران
نشسته در کنج زندان
این واژه ها را بر دل کاغذ تحمیل میکنم...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,562
Posted: 21 Jan 2014 14:38
پرنده
پرنده را در قفس، دوست ندارم
آسمان را بی پرنده ،بی روح میبینم
درخت کهنسال پر شاخه را
بدون لانۀ پرنده، بی صدا میبینم
پرواز پرنده را، خارج از قفس
بر بوم آسمان و
بر سر شاخسار درختان،
نغمه خوان و پر نوا دوست دارم...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,563
Posted: 21 Jan 2014 14:39
تعصب کور
واعظان عصر عتیق و خرافه
قلم و اندیشه را
به مسلخ میبرند
رد پای متعفن تعارضِ دستان بی قلم
بر بکارت واژه ها
عریانی حقیقت را
چه معصومانه
خاکستر نشین قربانگاهِ
خدایانِ همخوابه تعصبِ کور میکند...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,564
Posted: 21 Jan 2014 14:39
سکوت فریاد
شعرم در اسارت مرتجعان
بر دیوارهای سلول نمناک زندان
واژه های شکسته در گلویم را
با سکوتِ فریاد مینویسد
شاید،
روزی دیوارها سکوت بشکنند و
با فریاد شعرم را بخوانند...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,565
Posted: 21 Jan 2014 14:40
خلوت خیس
ابری آبستن بارش
نشسته بر آسمان چشمانم
آهی جانسوز
پنجه انداخته به گلویم
طغیان احساس
چنگ میزند به دلم
در خلوت خیس سکوت و فریاد
می گرید پائیزانه چشمانم...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,566
Posted: 21 Jan 2014 14:41
غم
هم نفسم،
میخواهم با صدای دریا فریاد بزنم و
آبستنی غم هایم را
در نگاه طوفانیت فارغ کنم
ولی ،افسوس...
شهوت زدگانِ حریص زایش
طعمۀ عقربه های زمان اند و
هرگز،
غم با ضجه هایش ارضاء نمیشود...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,567
Posted: 21 Jan 2014 14:41
رویا
پنجره به روی پائیز باز شد
خزان سوار بر بال باد
به هم آغوشی چشمانم آمد
عطر دل انگیز برگهای نمناک و باران خورده
رایحه عشق می پراکند
برگهای الوان در پروازی عاشقانه
زیر پنجۀ سرکش باد
تارهای آشفتۀ گیسوانم را بوسه میزد و
با خش خشی سحر آمیز میرقصید
آغوش گشودم به هم رقصی باد و برگ
ناگهان،...
با صدای بسته شدن پنجره
از رویا بیدار شدم
باد میرقصاند پرده و پنجره را
اتاقِ خالی از همۀ زیبایی ها
تاریک و سیاه،
خوابم را تعبیر میکرد...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,568
Posted: 21 Jan 2014 14:43
افسوس
با گریه هایم
بر پلک چشمانت
چنگ انداختم تا
سنگینی دردم را
زیر بارش اشکهایم لمس کنی
و چشم بر غصه هایم نبندی
ولی،افسوس
بیشتر از دردم
خواب بر چشمانت آغوش گشود...
بغض گلو
از هراس بغضی شوم
که چنگ انداخته به گلویم
قلمم عقیم و
رگ اندیشه ام
در حجلۀ سکوت
از تعارض واعظان کور اندیش
به خودکشی می اندیشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,569
Posted: 21 Jan 2014 14:44
برزخ
میان برزخ تنهایی ام
نبودن هایت را شمارش میکنم
ساعت ها و دقیقه ها و
شاید ثانـــــــ ،
آه بس است
پوچیِ تکرارِ تدفین خیس ناله ها...
مرگ آزادی
پرندۀ خیالم
در جستجوی آزادی
بال گشود و به آسمان
پر کشید
در پهنۀ آسمان اسیرِ
شکارچی تیز چنگال
بال و پر فرو ریخت و
طعمۀ حرص سیری ناپذیر
صیاد،
تن به هم اغوشی عفریت مرگ داد...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,570
Posted: 21 Jan 2014 14:45
غروب اندیشه
سقوطِ
دیوار سکوت و
اسارت خورشید
در زمستان اندیشه ،
و انعکاس فریادِ
خاطرات دردناکِ
نیلوفرهای مُرده ،
بر مدارِ زهرخند
آخرین وداعِ مرداب ،
پژواکِ مرثیه های دردِ
اندیشه های عاصی
در غروب آزادی ست ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...