ارسالها: 14491
#1,581
Posted: 24 Jan 2014 12:15
یک روز زیباشدن
بسته ی مدادرنگی ات رابیاور
واحساسم را
به رنگ زمینه ی کراواتت
نهالی بکار
با تو جوانه ها خواهم زد
اوج ها خواهم گرفت
فرودها خواهم آمد
خاک زیرتمام آسفالتهای شهرم را
به تو معرفی خواهم کرد
وتراشه ی های روی میزتوالتم را
برای یک روز
زیبا شدن
باتو
قربانی خواهم کرد
حلقه ی کمربندت آماده ست
برای ردیف ردیف درخت کاشتن
خورشید رااز چنگ من دربیاور
برای یک روز اعجاز انگیز
وناباور
درمقابل چشمان تو
می بینی تمام درختان راه می روند
وباتو صحبت می کنند
تازه می فهمی
آرزویت
چه داستانها که باتو نداشت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,582
Posted: 24 Jan 2014 12:40
باتوبودنی کال
ابری،بارانی، سوت قطاری
پرهیجان وپرجالیزی
حکمت تو
همین بی خبربودن از
بازیهای قبل از خواب تو
هنگام شکفتن فصلی ست که
تو آزادانه تر
درآن زندگی می کنی
رشد میکنی
افلاک را
فرامی خوانی
به عزلت گزیدن
درجادکمه ی نگاه تو
شاید که تبسم عشقی ناب
از دوردستها می آید
کدام خاکی تو
که ازمرز بین دو فصل گریخته است؟
کدام دریچه که
به عبور دستخط کج و معوج تو
چون رودخانه از باریکه ای تنگ عادت دارد
ورضایت تورادر گوشه کنار جالیز
ازنهفتنم درجدارپوسته ی دانه ای که
در آفتاب خشکیده است،
هیچ پرنده ای باور ندارد.
هوای لطیف می طلبد
تا شام از تو گریختن را
به باغبانهاسپرد.
حتمااکنون
چه باورعشق من رسیده ای
چون ثانیه های ساعت دیوار خانه ات
پرزور و پرقدرت اند
ولحظه رادرهمان بوسیدن پیشانی ام
درآغازسفر
نگه داشته است.
واماسرمای پشت پنجره
ازیاد آن شبی ست
که مهتاب داشت
لبهای ترم را
برای فرم دادن
به پیراهن پرازدحام ستاره های افتاده بر
پشت بام خانه ات
قرض می گرفت
وپیچ و ماپیچ موهایمان را
از پنجره
باد به آبشار می برد.
پیدایم کن
حتی دراین
عزلت گزینی بی نصیب
ای ارباب تن سردم،
آواز من خوش نیست
دراین متراژ بی اندازه
وتلخ بی وفایی تو
کاش که همین امشب
از آه های خاموش من
طلوعی از خنده های تو پیدامی شد
کاش پیدامی شدی
دربستر رودخانه
که احساسهایش
کف رودخانه به رسوب نشسته است
تو خوشی
وخرم
تازه
شیرین
ولی من
میوه ای کال راهنوز
با حسرتی مثل
ریشه های ماسیده برخاک
می بویم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,583
Posted: 24 Jan 2014 12:42
این زندگی رادوست می دارم
ین زندگی رادوست می دارم
میان جولانگاهی از علفزار
که اسبهایش
عشق راازانسان می آموزند
اتفاق کن
دراین فضای تاریک
درتنم
زیباشو
وسحرگاه بردریای مازندران جولان بده
مثل موج به پاهایت تازیانه می زنم
دهانت دوباره با شکستن انابه ی مهتاب
شیرین می شود
مثل لحظه های ازتو گفتن
مثل بی خیال از سردرگمی ام
برای درتوزیستن
مثل رویای گوش به آواز پاهای توسپرده
این زندگی را
میان خانه ای از علفهای خیس
دوست می دارم
میان واژه های نمناک شعرهای تو
بایک دامن بنفش که هرشب
به دفترتو می تازد
اینگونه
دوست می دارم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,584
Posted: 24 Jan 2014 12:44
خاطراتم
دوری ازتو
چون بادی
که دامنش را
هراسناک
ازروی دشت برمی داشت
وبادود سیگارش
هوای شمالی چشمانم را
آلوده می کرد
بادلتنگی هایی
که تاامروزسابقه نداشته است
برگهاازصدای رفتن هواپیمای شهر
خودراچنان
ازشاخه های خیالم
به زمین می کوبند
که انگارتنم راهم
داشتی باخود می بردی
واماخاطراتم!
که سالهای سال
عابران
صدای خردشدنش را
ازیاد نخواهند برد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,585
Posted: 24 Jan 2014 12:47
بی تو
ساختن شروع می شود
بانمادی از یک روز آرام
پیچ چالوس
پیچ قلب لطیف تو
هنگام دلخوری هاست
چالوس را
من پیچ نداده بودم
کارمن فقط
آرام گرفتن درروزهایی ست
که بی تو
هرجاده ای
چالوس است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,586
Posted: 24 Jan 2014 12:50
هفت بخش عشق
شب با رخت نم دار
وآویزانش
بوسه های نام مرا
حریصانه برلبهایت
می رقصاند
۲
اجابت گیسوانم
با آهنگ مهتاب
در پس زمینه ی شب
گویای این بود
که چگونه لالایی تو
لای انگشتان تبدارم
شکل می گرفت
۳
ازاین ادراک لبریز
بروجودپاشیده ی ما
خیالاتی می شوم
مبارک لبهای تو
ومبارک انگشتانت
کاش آرزویی بود
تا تو را
ازخشک شدن منصرف کند.
۴
امشب
از توفان آغاز نشده می ترسم
توهم دیدار تو
رخت شبم را باز می کند
تا چشم هایم
میزبان خواب هایت باشند.
۵
می ترسم که باور های تو
برای واقعی شدن
درآفرینش خداوند
غوطه ورشود
وخلق تو
در سرزمین دوردست
قبل از اینکه بیدار شوم
اتفاق بیافتد
می ترسم
...
۶
وتنها کمین کردن
زیرپوست تو
مرااز هیجان لبهایت
نجات می دهد
هر چه ادامه می دهم
قادر به بیرون کشیدن
بند غافلگیرشدنت
ازلای رختهای آویزان نیستم
این اتمام سردر گمی من
درلای موهایت است
اما تورا به اندکی
طولانی تر شدن لحظه ی با هم بودن
تشویق می کند
۷
مگر می توان
که از تیر رس نیم نگاههای تو
در امان بود
وقتی تو باشی
خداوند
از تمام خلقت خود راضی است
ویادش می ماند
در خلق آرزوی تو
سنگ تمام بگذارد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,587
Posted: 24 Jan 2014 14:18
رقص ساحلی
۱
این کشتی می رود
تاکجا؟
پیدانیست
باتوبودن آنقدرهاهم سخاوت نمی خواهد
و تا کجارفتن نیز
عرشه ای که با قدرت پاهای تو
ایمان به دوست داشتن را
به من برمی گرداند
توهم این ملودی شاعرانه را
از رگهایم پس بگیر
من مهتاب را
محرمِ خلوت امشب ِباتوبودن
گزیده ام
می دانم توهم مراامشب
محرم خلوتِ اولین هم آغوشی ات
بادریا
گزیده ای
فردامرا با همین پیراهن ِسرخ
کوتاه،حریرِچین دار
از بطن دریا
به دنیا بیاور
ماسه ها وساحل رافراموش کن
من رقص ساحلی را
با اولین آواز صدفهای لبانت
ازتن تو آغاز کرده ا م
۲
قالیچه ات را
به دوش بیانداز
بیا و درست
ازحصارمیان مزرعه ام ردشو
کمین گاه خوبی ست
هر دو به دام می افتیم
آشیانه ما همین جاست
میان سینه ام.
عبوراز مزرعه معنایی ندارد
مزرعه جادویی دارد
که آفتاب و ابر وپرنده را
به خود می کشد
لبهایم در کجای تنت بهتر می روید؟
۳
چادرم را
کنار چادر تو
برپامی کنم
گویی دو مخروط
از چرخه ی آفرینش
کنده شده
کسی دنبال ما نمی گردد
چای ات رابخور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,588
Posted: 24 Jan 2014 14:19
آن روز که هیچ است
وقتی من نیستم،
خدا نیست،
تو نیستی،
هیچ کس نیست،
وهیچ چیز
خوب نگاه کن
شاید عروسکی بیاید و
دستهای تورا محکم تر بگیرد
شاید جاده ای از راه برسد
وبگوید بامن بیا
وساعتی
مدام به دورت بگردد
باور کنی
که از اول هم
زمانی پیش نرفته بود
وعاشقی پیداشود
که دست تورا
بهتر می بوسد
لبهایش از تو
محترمانه تر
اجازه ی آب خوردن می خواهد
چشمهایش
از دانه های انار باغچه ی تو
عادت به دیدن دارد
آنروز که هیچ است
آنجا
درب چوبی اش
کفشها ی تورا
زیربغل دارد
درراباز کنی
من روی تاقچه نشسته ام
سماور می جوشد
هوای مطبوع مزارع چای تنت
که ازنزدیک نور
می آید
رویای همان خاموشی من است
دراین هوای سرد
ازسمت جنوب
ازلای برگهای نخل
به من میرسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,589
Posted: 24 Jan 2014 14:20
شنیده ام وقتی به این مزرعه می رسی دیگرپلک نمی زنی
۱
وقتی دلتنگی
تا سرلبهایم می رسد
لبهایم را
به تصویر تو می دوزم
واز لیوان تو آب می خورم
وقتی باآنهمه فاصله
می خواهم
ازکرانه های تنم بگذری
آسمان باتو همراه می شود
تا خانه ام را
روی دستان ابری که
از دریاچه به تو بخشیده بودم
رها کند
بدون من
زیرکدام سقفی پر می زنی؟
بوی غذایم
هنوزکه یادت هست؟
۲
ازدست شب بگیر
خاطره ای گرم
وپنهان شده
درفرصت بیتوته ی لبهایم را
آنجا
به شاخه نشستن برگها
بهارمضاعفی ست
بربهار
ازتنهایی نگو
برفها هم
ازشکنجه ی زمین
وقتی از صندوقچه می خواهد چیزی به تو ببخشد
خودرا به آغوش آفتاب می اندازند
درآغوش من حبس شو
زودتر از بهار
لای شاخه ها می پیچیم
گل سرِسرخ رنگم را
لای کدام شاخه جاگذاشته بودی؟
۳
نمی دانم
از دستانت
چه چیزبرایم کم گذاشته ای؟
ازموهایت
ازلبهایت
ازصدایت
که به هر طریقی
قادر به آن نیستم که بگویم
باید از کدام لایه
پوست می انداختی
نمیدانم
کدام بخش آسمان را
برای پرواز پرنده محروم کرده ای
نمی دانم
درکجای دانه پاشیدن به پرندگان
کوتاهی کردی
وآب رااز کجا
برای احساس شاعرانه ام
سدکردی
وآوازنی
دردست چوپان می لرزد
تاشکوه های من
به تونرسد
بااین همه
کلیدرا
زیرپادری گذاشته ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,590
Posted: 24 Jan 2014 14:21
تو می مانی ویک شعرو یک نام
۱
ازبین نارنج های حیاطم
باشاخه ای مریم
ردمی شوی
خواهش تنم
می خواهد صبور باشی
برای چکاندن قطره های نارنج
برغذای امشبت
غذاحاضراست
اما تو هنوز نتوانستی گل مریم رامتقاعد کنی
که از عشق نارنج بگذرد.
۲
به این فکر می کنم
که چگونه می شود
از آسمان کاغذی بیرون کشید
وبه صدای تو
ملودی شعرهایم راداد
نتهاراچید
یکی یکی
پشت سرهم
همانند آواز دوستت دارم ِ خاک به ریشه
آنهنگام که دانه هارا
به ردیف می کاری.
و غیر منتظرانه
درِخانه ی تورازد
وتو ناباورانه
ببینی
برگه ی نتی راکه
آن شب جدایی مان
ازپنجره ی اتاق تو باد برد،
برگشته است،
بادستهای دختری
با موهای مشکی
که درخیالاتش
برای تکمیل موسیقی تو
هرشب
به آسمان ضربه می زند
۳
اعجاز بازوی های تو
تابه حال
اینچنین
دستان مرانرقصانده بود
پرواز می کنم در تنی
که بادستهای من امروز
طلوع کرده است
خورشید با نام تو
به من می تابد
ورنگ می بازد
تمام واژه های تکراری شعرهایم
تو می مانی و
یک شعر و
یک نام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟