ارسالها: 24568
#161
Posted: 27 Jun 2013 20:03
سایه ی صبح
زمان خفتن مهتاب خوابیدم
کنار خنده خورشید رقصیدم
من از دیروز تا فردا
برایت مست خندیدم
در این خلوت کنار آبی لبخند تو،
شبم را صبح فهمیدم
تو راز نیلوفرو مرداب
تو راز شبنم و گلبرگ
تویک فرصت برای بی صدا خواندن
سکوت قلب من را خوب می دانی
صدایت را برایم کوک خواهی کرد؟
تو ای آبیترین رویا،
کنار همنوایی ،همدلی را ساز خواهی زد؟
کتاب شرح تو در سینه ام حک شد
نخستین باب قلبت را،
چه خوش آهنگ،چو شعری رام می گوید
دلم در عادت آغوش خشمت سرد می سوزد
در این عادت،اگر تاب و توان آرد،
خزان را سبز می روید
تو اماسایه ای از صبح و دستی بر دل خونین شب داری
من اما سایه ای از جنس شب بودم
شبی که سایه ها در سایه ها گم شد
دمی،آینده با دیروز تنهاشد
دل بی کینه ای با عشق رسوا شد
تمام هستی دریا سحریک قطره پرواشد
ولی با تو به سوی آشنایی ها سفر کردم
کلامی آشنا گفتم،چه بی پروا خطر کردم
دلت را مثل یک محرم،درون سفره قلبم نهان کردی
به آرامی در این باور مرا همراه خود خواندی
و چشمانم فروغ مهر را،
درون کوچه های سادگی دیدند
و دستانی که عطر رازقی را خواب می دیدند
برایت رازها گفتند
نویدروز نو را از گل لبخند تو چیدند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#162
Posted: 27 Jun 2013 20:07
دل پاییزی من
زمان گویی دیر کرده باشد،
طاقتش از پاییز طاق شده
خم کوچه زمستان را که رد کند
رد پای تو را می توان دید
برف ها را
برای نفس کشیدن غنچه ها کنار می زنی
قناری را آواز می خوانی
و
چکاوک را می سرایی
تجلی واقعیت را در شکوه طبیعت می بینی
چون بهار سبز می رویی
طراوت باران را می باری
تا سرودشادی ها راجاری شوی
امازمان در پاییز قلبم سکوت کرده!
بهیغما برده خاطرات مهربانی را
می دانم نمی شناسی!
همین حوالی در کوچه باغ اندوه!
به نظاره نشسته ام برگریزان دل پاییزی ام را
تهی از هر چه سبزی ،
هر چه لبخند،هر چه زیبایبی
ثانیه ها متفرق نمی شوند،
روزها هفته وار می گذرند
کاش می شد تنهایک نسیم بهاری،
دست زمان را در پاییز قلبم رها کند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#163
Posted: 28 Jun 2013 09:30
بهانه
چشـــــمانم به زمـــــــین و آســــــــــمان پیوســــته می افتد
نقاب می کشـــد هر آنـچه تـــا قیــامت اتـــــــــــفاق می افتد
عقــــــل هم عاشـــــــــــــقی را مثـــــــال چـــــــــاه می داند
هیــهات که دانســـته دوبـاره خــود درون چـــــــاه می افتد
خســــته مـــــی شـــوم از اینـــــهـــــــمه دروغ ســــــپــیــد
چـــه صـــــادقانه شـــب رخ به رخ روزگــــــــار می افتد
ایـــن روزهــا بـــــــهانه شــــــــــده فــــــــراموشــــی خلق
مــعما می شود گر کسی بـــی بــــهانهیــــاد کسی می افتد
گــویی همیشگی ســـت هــــر رفآتییه آمـــدنی دارد،لیک
می رویم بامـرگ وآمــدن با روزآخردنیاسازگــارمی افتد
فــــــــــــــکر هــراسیـــــــک حــــــادثه در ذهـــــن است
دلــــم ناخواســــــته بی هیــــچ حـــادثه به هـــراس می افتد
لـــحظه های زیــادیست خبـــــری از تو وعشــــقت نیست
بی توهم می دانی عشق لحظه ایســـت کـه اتـــفاق مـی افتد
این غریضــهی هســــتی ،همــهمـــــــــه ،هیـــاهو، فریــاد
عاقبت که شورشور باران،به سکوت شبنم گلبرگ می افتد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#164
Posted: 28 Jun 2013 09:31
روزگار درنگ
کنار پنجره می ایستم
گرمای وجودم را بر شیشه آه می سازم
سر انگشتانم نقش می زند نام تو را
کاش تکرار نشود روزگار درنگ
صیوری می کنم کوچ پرستو را هر بار
نه،اینبار می خواهم با پرستو پی بهار روان شوم
شاید درنگ به تمامی بی معناست
وقتی هنوز مات تولد شکوفه می شوم
مسحوریک نفس نسیم بهاری
چشمانم بهار را تا ته کوچه های خیال
تا اوج درختان سترون دنبال می کند
می بینی؟!
درون خسته ام هنوز تا پی بهار توان دارد
وقتی باران هنوز معنای طراوت گلهاست
وتو!
هر روز در ذهنم پر رنگتر می شوی
چه رویای زیباییست این پرواز
شاید درنگ به تمامی بی معناست!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#165
Posted: 28 Jun 2013 09:32
هراس پیمودن
ابتدای راه ایستاده ام
با هراس پیمودن
به پشت سر که می نگرم
رد پایم حکایتیک را ه پیموده است
من ،کجای رفتن ایستاده ام؟!
سرم را بالا می گیرم
این بی ستارهی آسمان کمکم خواهد کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#166
Posted: 28 Jun 2013 09:33
وقت تمام شد!
باز هم وقت تمام شد
حرف ها خفته اند
صداها محبوس
سکوت آرام هیس می گوید!
قامت خاموشی
کم کم روشنی ها را فرا می گیرد
صدای جیر جیر
از لای درزهای شب می آید
وقت تمام شد!
و صدای قلبم
زیر گام های رفتن تو دور می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8911
#167
Posted: 28 Jun 2013 15:56
« اشرف حسینی »
- از این شاعر بیوگرافی خاصی پیدا نکردم.
- روزگاری گذشت نام مجموعه شعری او هست.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#168
Posted: 28 Jun 2013 15:58
قطعه 1
سیگارت که روشن می شود
انگشت هایم یخ می زند
هر دو معتاد می شویم
به برفی که بی امان می بارد
وسط زمستانی
موذی و مه آلود
خورشید خواهد تابید
بر گونه های ترد دختری
که سیب می فروشد
به دوره گردی که
آمده تا برف ها را
از بام ها فرو ریزد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#169
Posted: 28 Jun 2013 15:58
قطعه 2
تاب تاب عباسی
سرم گیج می رود
به گوشه ای پرت می شوم
زمین می چرخد و
می چرخم با درهای لنگه به لنگه
به هر طرف که می چرخند روی یک لنگه
این دروغ بزرگ
به مادر نمی چسبد
مادر
تمام کودکی اش
سرش گیج رفته است.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#170
Posted: 28 Jun 2013 15:58
قطعه 3
باز پریده ام
از درهای نیمه باز
میان بازی بچه هایی
که گرگ هایشان در هوا پریده اند
نه
بازی نمی کنم
دم شیر بافته شده
بیشه آرام است و جنگل
شیر تو شیر نیست
پس چرا
سلطان خودش را بسته
دست اش باز است
چندمین مرد جهان؟
سه دو یک
کنار بروید
می خواهم بپرم
از سر شیر
دندان عقل اش گرد
درد نمی کند
پس چرا نعره می کشد
هر چه بادا باد
گرگ ها به هوا پریده اند.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)