ارسالها: 14491
#1,831
Posted: 12 Mar 2014 15:36
گل سرخ
زندگی ات خط خورد
هاشور زده شد
و نقاشی من
روی بوم سیاه و
سیاه و
سیاهتر
من از کلمه به کلمه این شعر می ترسم
از مورچه های زیر خاک
از حفرهءتنگ و باریک مستطیلی شکل
از نوار قرآن بالای سرت
از اشک های مادرم
خرما................اشک
گلاب............اشک
زندگی ...........کشک!
و نمی دانم
ونمی
دا
نم
دیگر می توانم بعد ارز این به گل سرخ هم فکر کنم؟
به تنگ های ماهی
و پیراهن های صورتی
و می دانم
این سطر اگر تمام شود
باز هم سطر دیگری شروع خواهد شد!
و تورا
به خاک دادند
قبل از اینکه
بدانم
مرگ از پدرها هم هست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,832
Posted: 12 Mar 2014 15:37
حکم می زنند
می گویم :
باز هم بی بی آخر گیج شده
زندگی چه بازی عجیبی که ندارد
به هر گوشه نگاهت که زل میزنم
حکم می زنند
پای همه ی زندگی ام
این
نرفتن ها
رفتن ها
تن ها
ها
آنقدر طناب دور گردنم شده
که روسری ام تاب نمی خورد
بدنم می لرزد
ونمیدانم
کدام فاکتور خونی ام زیاد شده
که هیچ کس
کلاه از سر برنمی دارد
به زنی که
تمام پوکر هایش
جوکر شده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,833
Posted: 12 Mar 2014 15:37
بهار
بهار
من به زياده خواهي بوسه هایت محکوم شدم
تگرگ بارید
و انگار خاطراتم کوچ کردند
و
مادرم بود
که روی گل سرخ رخت نیمه چرک آویزان کرد
یادم نیست
درچه روزی تابستان را دور زدم
تا
رخت هایم رنگ دوده گرفت
که پاییز با کم ترین بوسه خشک شد
و اتفاق تکرار
که من
هر بار به سکوت علف ها حسرت کشیدم
زمستان شده بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,834
Posted: 12 Mar 2014 15:39
این "زن"بی عبور سایه ها هم مردنی ست
روبروی آینه می ایستم
گاه تورا می بینم با آن عینک آفتابی ات
گاهی خودم را
گاه زنی که چنگ به گیسوان خاکستری اش میزند
شهوتی شرجی به صورتم تف می کند
توداد می زنی
واو
از کنار زباله ها چیزی با خون می نویسد
من می خندم
تو ماشه را می کشی
واو روبروی چنار بوسه بر خاک می زند
«من»
دست بردار ...
این "زن"بی عبور سایه ها هم مردنی ست
تو سکوت می کنی
واو
ومن
می شکند
می شکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,835
Posted: 12 Mar 2014 15:45
سنگسارم کرد
زمستان نبود
و
مادرم برفی شد
و
من برفی شدم
و
پلک آینه ها را شکستم
کوچه هنوز صدای قدم های تو را می داد
که شب
سنگسارم کرد
وباز
پشت تمام پرده ها خوابم برد
زندگی دایره شد
من مرکز
گیج زدم ،چرخیدم وچرخیدم وچرخیدم
واز آن به بیرون پرت شدم
زمستان نبود
اما
روی تمام شعر های من بهمن آمد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,836
Posted: 12 Mar 2014 15:51
نگاههاعریانی
زن قدم می زد
و لابه لای نگاههاعریانی اش را می خواست!
آسمان با ابری سیاه معاشقه داشت
وشب دنبال ستاره هادر سطل های زباله می گشت
عصر پنج شنبه است !
چه فرقی دارد !
وقتی شب
پشت همه پنجره ها پرده های سیاه و بی خط آویزان است !
و تنهایی با شوق به خواب میرود !
ومن
آب می بندم به تمام این سطرها
تا شاید
بهاری دیگر سبز شوند !
«کسی گفت :»
این زن هم مانند شعرهایش دیوانه است
با لباس به حمام میرود!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,837
Posted: 12 Mar 2014 15:52
کاکتوس
دیدی
راست بود
همین پالتو
که تمام ابرها را زیر آن پنهان کرده ام
و
جنازه هایی که خمیازه میکشند وپهلو به پهلو میشوند
نمی دانم
چرا بهار با اسم من آغاز شده
پدرم همیشه می گفت:آفرین بیست
و من
می دانم همان صفر بی پاکتم
و
روزی دوباره دلم درد خواهد گرفت
ونان خشکی محل پاپ خواهد خواند
ومن
دو چشم قرض گرفته ام
تا خواب کاکتوس ها را تعبیر کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,838
Posted: 13 Mar 2014 21:18
ماه
ماه
پشت قباله ی من است
و نمی دانم
شب چرا
به پیراهن سرخم ریسه می رود
این تویی
که به حجله ی دستهایم دعوتی؟
منم!
منم که
یک جفت النگو مثل گوشوارهای مادرم آویزان کرده ام
نه
نگاه نکن
همه از در ودیوار به حماقتم سنگ میزنند
انگار
باد هم روی نگاهم زوزه میکشد
راستی !
تو می دانی چرا!؟
درختان هم
نمیتوانند هوار بکشند
اصلا
به جهنم
مهرم حلال!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,839
Posted: 13 Mar 2014 21:21
گذرگاه
ابروانم را باریک
لبانم را سرخ
برگ گلی ارغوانی روی گونه هایم
حنای سبز
محبت به گیس های چلواری م
ولی
چیزی عذابم را صد برابر
نمیدانم
نمی دانم با زمختی دستانم چه کنم
وازلین نادرشده
گردش روز گار خوش رکاب
ی صورتم راه رفته
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,840
Posted: 13 Mar 2014 21:22
کسی از دور خدا را نوحه می خواند
کبوترانشان به جفت گیری مشغول
حتی سنگ فرش ها هم آه می کشند
آه
اینجا چرا همه از تردد دلها غمناک
دست راست شیر زنی ماست میکوبد
دست چپ هیبتی دل می بازد
همه جا سکوت
همه جا انزوا
خدا هم انگار به ییلاق رفته
خوب ببین
بیابانها چه فراخ شده است
دلها چه سنگ
دست حسرت دیدار می کشد
و
یار حسرت دار
گوش کن
کسی از دور خدا را نوحه می خواند
کاش
به خدا هم فرصت فکر می دادند
کاش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟