ارسالها: 24568
#1,881
Posted: 13 Mar 2014 23:16
باید از تو عبور کنم
در شهر
جایی نمانده
که زیر سلطه ی تو نباشد
حتی آفتاب!
و طبیعت این فصل
که سرد و ساکت و سیاه
خون سرفه می کند!
برای عبور از تو
باید تمام کوچه ها را خط زد
پاره کرد
به دریا ریخت
و فقط به زندگی فکر کرد
به آزادی
بی تو!
حالا می فهمم
چرا هر چه به تو نزدیکتر می شوم
کوچکترم
و تو
هر چه ا ز من دور می شوی
بزرگتری!
گوش کن
از تو حرف می زنم
نه از پایان دنیا
باید مرگ تو را باور کنم !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,882
Posted: 13 Mar 2014 23:17
جغرافیای احساس
پشت نفس های آخر خوابم برده !
روی تشکی
که چون صحرای صاحارا
مرا پیوند می دهد
به آتشگاه مالک !
چشمهایم
میان دره ی آنتارتیکا
به سیاهی فاجعه می خندند
و لب هایم
روی پاتاگونیا را سفید کرده !
بغض های گیر افتاده در گلویم
آرزوی تنگه بسفر را دارند
و ساقه های قهوه
زینت بخش گرمی دستانم
با فکر سقوط خورشید
به خواب می روند !
در جغرافیای احساسم
ماه
زیر فریاد شب
به سکوت لجظه های بنفش
غبطه می خورند!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,883
Posted: 13 Mar 2014 23:27
ببین تا کجاست فاصله ی بین ما؟
تو را می خواستم
لمس روحت
و تو لمس حقیقی مرا
ببین تا کجاست فاصله ی بین ما؟
روزهاست
در برابر چشمان شعر
خیس عرق شرم
سر به زیر انداخته
له می شوم
زیر سنگینی هزاران علامت سوال
نمی دانم
چرا تعبیر تو
تنها
لمس اندام هوس بود
از صدای من!
گفتی " میام میخوامت فقط کافیه بخوای "
و نمی دانی
تا ابد
بو می کشم
خاک نمناک دیوار شکسته ی نجابت را
و قانع هستم
به این ساده لوحی
که هر صبح
دنیا را چپ کنم
در تعبیر خواب زنانگی ام
برای رسیدن به تصویر واقعی یک مرد
که شاید
همین روزها
زاییده شود!
و می ترسم
بمیرم
درست در همان صحنه ای
که باید دهن باز کنم
برای تبریک بودنش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,884
Posted: 13 Mar 2014 23:39
برای میلادت ...
و باز بهار
هنگامه ی آمدن تو
و لحظه ی غروب من
و باز بهار
روزی که به دنیا آمدی
و روزی که از دنیایم رفتی
سرود آمدنت را
ساعتها قبل از طلوع زمزمه می کنم
تا زیر شلاق هیچ زبانی له نشوی
و نگاه تند هیچ رهگذری
نبض نفسهایت را نگیرد!
دوباره کیک پخته ام
به وسعت مهربانیت
تمام شمعهای جهان را روشن کرده ام
هر چند می دانم
امسال هم
میزبان زنبورهای زرد خواهم شد
گلی دیگر
روی سالهایم تلنبار می شود
و هدیه ای
از سروکول جعبه های گذشته بالا می رود
و من
با خیالی خام
کنار تیک تیک ساعت
حضورت را به انتظار نشسته ام
و فرسنگها دورتر
عروسکها
در آغوش تو ،
بادبادک باد می کنند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,885
Posted: 13 Mar 2014 23:53
تو شاعری
چشم همه کور!
تو شاعری
خواب باران ، دستان نم زده ات را
حرکت می دهد بر کویر سفید
و سیب سرخ در دستانت
شعری می شود بر گونه های دخترکی که
آسمان گازش زد!
تو شاعری
و حس پرواز
تو را به بالای درختی می کشاند بی ریشه
تا آنجا
دایره ای شوی به قطر ماه
سیاه ، رنگ تو نیست
سپید می پوشی
در عزای احساسی که کوله بارش را بسته به زیر خاک!
تو شاعری
مرا که می سرایی
دیوارهای نجابت ترک می خورد
و من مزه می کنم
خاک نشسته بر لبهایت را !
تو می سرایی
و من منتظر
زیر سقفی در کنار خیال آمدنت
من همصحبتم با روحی
که از چشمهایش آویزان شده
و تنفر نشسته بر پیشانی اش
با هیچ آفتابی پاک نمی شود
تو شاعری
و من خشک شده ام
لای برگه های کاهی گذشته
دست در دست روح نفرین شده
تو شاعری
ومن شاعرم
تو خود منی
و من
همان روح نفرین شده!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,886
Posted: 14 Mar 2014 00:00
خداحافظ بهار...
بهار غزل می خواند
فاخته اشک می ریزد
بر تخمهائی
که هنوز جوجه نشده
و زمین
غصه می خورد
برای بذرهائی که
هنوز نشکفته
بهار غزل می خواند
چشمهای ورم کرده آسمان
دعا می خوانند
برای هم آغوشی ابر!
و نیلوفر
در انتظار باران
غرق می شود
در مرداب سیاه !
بهار غزل می خواند
و نیلوفر غزل می خواند
غزل خداحافظی !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,887
Posted: 14 Mar 2014 12:43
دست های خونین لذت
پایکوبی می کرد
در بزم مرگ کبوتران !
آتشی رقصان آفرید
برای پرندگانی
که پرپر می شدند
در دستهای خونین لذت
دستهای کثیفی که
با آب هیچ اقیانوسی
پاک نمی شوند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,888
Posted: 14 Mar 2014 12:47
دیوار زمان
کلید سرنوشت
افتاده پشت دیواری
که آسمان را می شکافد
که هر چه قد می کشد
دستم به سیاهی بختم نمی رسد
سالهاست پشت این دیوار
در انتظار تو
طعم تلخ شب را می چشم
اما همیشه
کودک خفته در آغوشت
بهانه ی خوبی است برای نیامدن
هرگاه آمدی
مرگم را
به کرم شب تاب تسلیت بگو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,889
Posted: 14 Mar 2014 12:52
دیگر نمان
من
دختری سپید موی !
با تنی آغشته
به بوسه های شب
در انزوای خویش
آبستن غروری تلخ
و تو
رویایی تلنبار شده
در دهان من
که در یخ زدگی احساس
یادآور بارانی!
...
دیگر نمان!
که زیر چروک آسمان
کنار تاول خورشید
با بغضی وحشیانه
رویایت را به آتش کشیدم !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,890
Posted: 14 Mar 2014 13:00
زخم سرد
نق نزن
من کهنه تر از توام
سی سال نه
هزارو سیصد سال
پوسیده و پر غبار
مثل روزنامه ای که
صفحه نیازمندی اش را دزدیده اند
روی دکه جا مانده ام
و تو
همین روزها
چهارده سال از من کوچکتر می مانی
دوباره زخم می شوی
وسر باز می کنی
و خونابه ات
بر پیکر سربی شعرهایم
خواهم چکید!
پائیز
فقط پائیز می داند
من از کدام درد حرف می زنم
وقتی
آرررررررام
روی واژه هایم
به خواب می رود !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند