ارسالها: 8911
#181
Posted: 28 Jun 2013 16:14
قطعه 14
نکند چیزی بگویی
خدایشان را خوش نیاید
زهر سکوت
به جهنمت می برد
بگو
بگو در آسمان اسفل
بریان مرغ ها به پرواز در آیند
گرسنگی به دورخ سرایت کرده
خدا که اینجا نیست
ساعتی به قیامت نمانده
فرشته ها می آیند
آب می پاشند
به آتش به جان گرفته ها
خدای من
شرمنده نباش
تمام آتش های دنیا را بفرست
دل به دورخ زده ایم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#182
Posted: 28 Jun 2013 16:18
قطعه 15
اصلاً مگر این خانه ی آهنی
انداره ی سرگردانی من است؟
می د انم
تابوت خالی است
اما
سنگین و ترس انگیز
- برای تو
که خوراک هر روزات نان و
کمی مرده است –
باید کمی آرام تر بمیریم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#183
Posted: 28 Jun 2013 16:21
قطعه 16
می خواستم
در این تاریکی شب مزمن
فانوسی قرض بده
همسایه!
شاید
سایه ام به دیوار بیفتد
بزرگ شوم
و برای چیدن ستاره ات
دستم به آسمان برسد
که اینجا روی زمین
هر شب که به آسمان نگاه می کنم
لبخند ستاره ای
پایم را بند کرده است
به شب های مهتابی رنگ
دختر بچه ای
با موهای در هم ریخته و بلند
دست در دست ستاره ها
گرد تو می چرخند
تا در این شب مزمن
فانوسی از تو قرض بگیرد
همسایه!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#184
Posted: 28 Jun 2013 16:22
قطعه 17
لبریزم از
طراوت واژه های رسیده
پس چرا
گودی دستانت
جای سرریز شدنم نیست؟
به هر طرف که می چرخم
زمین صاف است و
گودی ها همه پر
حالا
دستانت را به هم نزدیک کن
تا مثل لانه
کلاغی سرمازده را
زیر نور ماه بخواباند.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#185
Posted: 28 Jun 2013 16:23
قطعه 18
چشمان مردی در شب؛
فاحشه می بارید
و گام های گیج مردانه اش
سینه را تا گلوگاه
به شهوت می مکید
کفش های آلوده اش
بالای دروازه شهر
به دار آویخته می شد
پای برهنه
توی خیابان
چشمانش را به دنبالش می کشید
باران می بارید
چشمانش میان شب و باران
چرک مردند
رگبار تند
به دیوار شب می کوبید
و باران می بارید....
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#186
Posted: 28 Jun 2013 16:24
قطعه 19
دیروز باران که بارید
خیس شدم
به شرشری یک رنگ
پشت سر ابر بود و خاکستر
به وسوسه ای آلوده از زهر سیب
نصف اش که می کنم
به یاد بیچاره حوا
مادرم که نیست ببیند
خیس خیس
می دوم در سراشیب غربتی آز انگیز
خواهم گریست.
مثل باران گلویم می گیرد و
دست های باد مچاله ام می کند
این بهانه که شیطان و
وسوسه اش کال نخواهد رسید
به جاده ای شلوغ از درشکه های طلایی
در این راه بارانی با توام مسافر!
چتر بگشا
بر سر قیامت چشم هایم
دو دو می زند که نخوابد
روی شانه های آدم
نمی شود حساب کرد
که فردا روز دیگری است
از دیروز فردای امروز
تداوم بارشی یک دست
مرا به گل نشانده.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#187
Posted: 28 Jun 2013 16:24
قطعه 20
از راهی دور
چشمان دورم به راه
در خانه می مانم
تا به خوابی زمستانی بسپارم ات
که اینجا
پشت پنجره
زمستان را بسته اند
به باد کوران و برف
بی خبر از بی تاب خانم خورشید
تا تو بخوابی
و مرا به دست باد بسپاری
که ماندنم
در گلوی تو می شکند
و با سرفه های پی در پی
پنجره را رو به زمستان می بندی
و من به عقب می روم
رو به سمت آذر
اما دختر آبانم و
پاییز ما را خوشبخت کرده است.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#188
Posted: 28 Jun 2013 16:25
قطعه 21
کوچه
تمام کوچه
راه بود و تاریک
و مرد قدم می زد
سیگار پشت سیگار
هیبت اش مردانه دود می شد
و هوا نفس تنگ
که چقدر تاخیر کرده بانو
در راهی که همیشه درشکه ها می ایستند
و هیچ کس نمی داند
هر شب مرد که به انتها می رسد
بغض کوچه می ترکد
و چشم های مانده به راه اش
- ناچار-
نسترن را به خورشید می سپرد
تا موهای طلایی اش
روی دست های آفتاب
کمی بیارامد
و نفس های نرم خدا
غربت اش را
نوازش کند
که اینجا
بی خبر از درشکه ای با چرخ های شکسته
صبح از راه رسید
با صدای زنگ
شب از رؤیا برخاست
و زن از پنجره تابید.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#189
Posted: 28 Jun 2013 16:25
قطعه 22
به خانه ات که آمدم
برف باریده بود
و تنها جای پایت مرا می برد
- سقف چکه می کرد -
تمام روزهای رفته
فقط تو بودی و
خواب های قشنگی
که دیده بودی
برایم
روزهای رفته نیامد و
تو هنوز خوابیده ای
و بارشی عمیق
خانه ی ما را در بر گرفته است.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#190
Posted: 28 Jun 2013 16:28
قطعه 23
انگار همیشه
لالایی برای مردانی است
که از شب دریا برگشته اند
و عریانی فردای آفتاب را
جامه دوخته اند
با تار موهای زنانی
که در شهری خلوت
با پای برهنه می دوند
به کدام سو
آرامش مرد
زیر کدام سنگ
لبخندهای زن را می جود
به کدام سو
هیبت مرد
زیر پاشنه ی در
چشمان سیاه زن را می ترکد
با این همه
اما
خانه زنجیر دراش
موهای زنانی است
که در شب دریا
کودکان شان را به لالایی نشسته اند
برای فردا
که شهر خلوت است
و شب دریاچه شلوغ ...
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)