ارسالها: 24568
#1,901
Posted: 14 Mar 2014 18:02
ماهی تشنه ...
دریا در خانه همسایه است
کمی دورتر
ماهیهای رنگی
هر شب
تشنه
سرمی گذارند
بر بالش حسرت !
گاهی قدم می زنم
کنار ساحلی که ماسه هایش
لبریز از سایه کبوترهای شعر توست !
و خرچنگ هائی
که روح زمان را می خورند!
دیشب
دهان شرجی زده دریا
بوی تو را می داد
آنقدر نفس کشیدم
که تو حالا جزوی از منی
بخواهی یا ندانی
زیه هایم طعم تو را می دانند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,902
Posted: 14 Mar 2014 18:22
مرد من( تقدیمی)
مرد من هر شب
زیر سقف خانه اش تنهاست
پر از نیاز من
در درونش یاد من برپاست !
گوش او
پر ز نغمه های تلخ تنهایی
چشمهایش پر ز باران
شعر او
لالایی دنیاست !
مرد من هر شب
دستهای خسته اش
بر کویر صحنه می لغزد
د ردلش شور و امیدی تازه می رقصد
نام من را با هزاران شوق می گوید
بر لبش لبخند می روید
برق چشمش بر جهان تار می تابد!
مرد من هر شب
در خیال خویش
می کند من را نوازش
سخت می گیرد تنم را در میان بازوانش
بوسه می کارد به روی گونه هایم
چنگ می آرد میان گیسوانم
در هجوم لحظه های گرم خواهش
مرد من هر شب
از میان باغ رویا
دسته دسته عشق می چیند
در میان خواب شیرین
دختری شاد و غزل خوان
در کنار بسترش مستانه می بیند
دست می آرد به سویش
تا که در دامن کشد آن دختر زیبای رعنا را
حیف می بیند که خواب است و
غم و اندوه
پر پر می کند گل های باغش را !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,903
Posted: 14 Mar 2014 18:46
نامه ای برای تو ...
امشب
هذیان می گوید این قلم !
از دستهایی که
در طلب عشق
گونه های آسمان را نوازش می کند
و پیر زنی که
زیر پلک خورشید
اندام کپک زده اش را
به عریانی زمین می بخشد
...
دوستی گفت
نیلوفرها عاشق اند
پس چه می خواهند این سموم
از جان نوشته هایت !
اما نمی داند عاشقانه که می نویسم
صفحه بالا میاورد
از سموم هرزگی عشق !
عصر نامه های فروغ را می خواندم به پرویز
و من برای که می نویسم ؟
از فروغ پرسیدم ،
پرویز هیچگاه نامه هایت را خواند؟
و میهمان شدم به لبخندی تلخ
چقدر شبیه ام به فروغ
فروغ در قصه زمانهاست !
من اما در کجای قصه ام؟
از کدام زمان آمده ام به قرن بی کسی ؟
سوال می کنم از مادری بی جواب !
می دانم در افکارش بازی می کند
با نوزادی که نامش زندگی است
شاید او خود من است !
شاید من رخت می بندم
و او چمدان می گشاید !
نمی دانم !!
...
در دریای چشمان رویا !
تو را می بینم که بی قرار
لگد میزنی به سنگهای سرنوشت
و ماهی های تشنه از چشمه های زیر پایت جان می گیرند!
مواظب باش لگدشان نکنی !
...
زل می زنم به سقفی که پر شده از تصویر تو
آهی می کشم به وسعت زمین
کاش بخوانی همه نوشته هایی را
که دفن شده زیر خاک طاقچه!
نمی دانم پس از خواندنم چه خواهی گفت
شاید بخندی
شاید اشک بریزی
و شاید ...
...
وصیت نامه ام زیر پرهای بالش است
شبها زیر سرم می گذارم
تا یادم نرود شاید فردا نباشم !
وصیت کرده ام
نوشته هایم مال تو باشد
تا برسانی قصه عشقم را
به گوش عشاق فردا
به آنها بگو
گس ترین طعم عشق را
تشنه ترین ماهی دنیا چشید!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,904
Posted: 14 Mar 2014 18:53
واژه های تشنه ...
تمام شب
دنبال دست هایی بودم
که روی شانه ام روییدند !
شاعری با لهجه باران
که چند شب پس از پاییز
شاعرانگی مرا دزدید!
پشت هر پلکی باشد
پیدایش می کنم
واژه هایم تشنه اند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,905
Posted: 14 Mar 2014 19:02
چند کوتاه ...
تو در تب بستر من
من
در حسرت لب های باران
باران اما بی تفاوت
در خمیازه ی فنجان
پی ِ بخت ِ سحر
..............
سالهاست انتظار می کشم
بازگشت را
با شمارش معکوس ثانیه ها
و لبهایم
آویزان به عقربه های بیحوصله
سرود رهایی می خوانند !
.............
الفبا تمام شد
تو نیامدی
و من آخرین سطر شعری
که عاشق پرواز است !
............
خواب دیدم
جاده ای آمدنت را بلعیده اند
سایه های همین حوالی !
...........
انتهای فاجعه اینجاست
هر کجا هستم که
همینقدر کوچکم !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,906
Posted: 14 Mar 2014 19:12
یلدای بی تو ! (تقدیم به او که نبود)
امشب آدمهای سرخ !
چند ثانیه ای بیشتر
در یخ زدگی زمان
نفس هایشان را بهم پیوند می دهد !
...
و ما
بی هیچ پیوندی
غصه ی دل را خالی می کنیم !
بر سر قرمزهای دل سپید!
و سبزهای دل قرمز !
با سنگ های بی احساس !
...
من هنوز
به دنبال دیوان حافظ
کتاب های خاک خورده را می تکانم
اما تو
چند قدم قبل از زمستان
فالم را گرفتی !
پی نوشت
کاش زمستان
بوسه ی سرد
بر هیچ آرزویی نزند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,907
Posted: 14 Mar 2014 21:53
آخرین بازمانده ی احساس ...
شکسته بود
چون تن درختی در باد
با چشمانی عسلی
و لبانی پر از سوال
زیر آتش سده ها
افسرده و سوخته
در سینه
در تن !
عشق را به پهلو می کشید
در جاده های پرت
کنار ابدیت
بی درک هیچ تصویری
از نشخوار زندگی
به دندان ظلمت !
یک آواز سیاه
یادآور کدام قصیده بود
در دهان تلخ ماهی ها
به هنگام حبس روزهای شش گانه
پس پلک های شب
سرودی عریان
از بلندای آسمان
از روزنه ای تاریک
می رسید تا او
تا آخرین بازمانده ی انسان
تا آخرین نقطه ی جهان !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,908
Posted: 14 Mar 2014 22:03
اشک خدا ...
ابروهایم صحنه ی آشفتگی ست
دیگر ، تن
دل به خانه تکانی نمی دهد
دیر زمانی ست
در پیچ و خم زنانگی گم شده ام !
...
تمام دیروز را
به دنبال چشمان غیرت
که از شانه دختران سرمه کشیده
پایین می افتاد
دویدم
برای دیدن لبخند خدا
...
از روزی که
خشم ساحره های غرب
از لابه لای
لبهای دلبران
فوران می کند
و مادران سی ساله
با انگشتانی سر بریده
در طلب عشقی شوم
گلوی فرزندشان را می فشارند
ناخن های فردا
نرم و بی صدا
صورت خورشید را نشانه رفته اند
و خدا بی قرار و تلخ
بر حال پس کوچه های پست
گریه می کند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,909
Posted: 14 Mar 2014 22:22
باغچه ی سکوت ...
باغچه سکوت
صندلی های عریان
حاک سوخته...
گلی قد می کشد تا خدا
درختی ، تا خاک همسایه ...
نارنج های جوان
لگدهای خستگی
سیلی های پی در پی
گوش خونین مرد فردا
غرش مرد دیروز
چشم های سرخ مادر فردا
دو هم آغوشی
نزدیک فواره ی غرور
کودکی سرشار فلسفه
جوانی غرق عشق
پیری لبریز فاجعه ...
چشم های بی جان خورشید
حادثه های سوخته ...
روز
آویزان بر چوبه ی دار
شب
گوشت مرده نشخوار می کند!
می بینم ... می شنوم ... می سوزم
خاکسترم پخش در آسمان
دستهایم از زمین کوتاه
پاهایم از زمین !
فریاد ... فریاد ... فریاد
صدا ، در گلو ، گم
فاخته گنگ
شاپرک تبدار
سپیده در خواب ...
گامها تند تبر به دوشان
سروهای لال
پاهای بی جان من !
کلاغ های سیاه
آهوهای کور
دست های بریده من !
شعر
پشت میله ها ...
شلاق
روی میز...
چراغی
پشت میله ها ...
شلاق
روی میز...
چراغی
تاب ... تاب ... تاب
شاعری زیر خاک...
قلم شکست
جوهر
خشک د ررگهای غیرت
غیرت
در خوابی سرد !
سرود صبح
ثانیه های سپید
ستاره های سرخ
دلمردگی های من ...
شهر
خواب روی قلب مردگان
آزادی
چون کوه روی قلب شهر...
ساعت انجماد
لبهای کبود
و باز ...
اسارت در باغچه ی سکوت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,910
Posted: 15 Mar 2014 10:35
بعد از تو ...
می دانی !
دیگر
رویاهای آشفته
ذهنم را گاز نمی گیرند
...
آرزوهای خاک خورده
مسیر شب را می دوند
تا خیسی سحر!
تا چکه کلمات سیاه
از گلبرگهای تشنه زمان
تا اوج قله ای
که سقوطم را
انتظار می کشد !
...
اما من
خیس تر از آرزوها
به فکر نوازش زمینی هستم
که زیر جسم خسته ی تو
دهان باز کرد !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand