ارسالها: 24568
#1,911
Posted: 15 Mar 2014 10:40
بوی لاشه فقر...
در عمیق ترین نقطه تاریک
بوی لاشه فقر
نردبانی تکیه داده
به دیوار وسوسه
می برد
چشم
پله پله تا پنجره هوس
د رعمیق ترین نقطه تاریک
بوی لاشه فقر
کنار دستهای کوچک التماس
کنار زجه دخترکی هراسان
کنار سکه ای سیاه
زخم می خورد
از دیو خمار شب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,912
Posted: 15 Mar 2014 14:18
تفسیر نام تو ...
از لحظه ای که
آخرین لقمه نان
روی دهانت یخ بست
به خانه برنگشته ام
مبادا
چشمهایت
برایم دست تکان دهند...
این روزها
تنها
من مانده ام و یک قلم
و حروف
که عاشقانه
برای نوشتن نام مقدس تو
کنار دفترم صف کشیده اند
نامی که
تفسیر هزاران شب خاطره است ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,913
Posted: 15 Mar 2014 14:22
تلخاب ...
بوی انزجار
بلند بلند
با تلخاب نگاه چهره ای عبوس
از دست خنده های خالصم
از دست مرهم قلب
که " لودگی " می خوانیش
آیینه سنگسار می کند
و من
باز
تکه های
آن شکلات تلخ را
فرو می دهم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,914
Posted: 15 Mar 2014 14:30
خیابان موعود ...
تا مرگ دو خیابان فاصله داشت !
با لباس سفید
فاتحه خواند برای شادی روح لبخند!
و بوسه زد بر گونه های سرخ آرزو
که تب کرده بود برای سیب !
شاید آبستن بود!
(( فردا خورشید از مغرب طلوع می کند !
من از سایه
جدا می شوم
تا دل زمان خنک شود !
بساطت را جائی دیگر پهن کن مادر!
سایه ام خشک شده ))
حرفهای شطعم لیموی مانده می داد
نشست پشت میز وسوسه
حسرت نوشید
در فنجان لب پریده !
ساعتی بعد
نوشته هایش را به خاک سپرد
کتابهایش را به دریا !
(( راهنمای ناخدایی باشید که طریق عشق را گم کرده ))
و قدم زد
تا خیابان موعود...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,915
Posted: 15 Mar 2014 14:45
دفتری به نام آسمان...
زل زده به قاب خاطره
شمع نیمه روشن زمان
آن طرف کنار پنجره
دفتری به اسم آسمان
نقش روی جلد آن عجب !
نقش وحشت و عذاب و درد
نقش خفت و سکوت و غمد
در هجوم ناله های سرد
اولش نوشته با توام
ای یگانه خالق جهان
بنده ی رهای تو ، ببین
شد اسیر دست این و آن
زندگی ، تمام ، خواهش است
خواهشی برای تکه نان
یا برای کودکی یتیم ،
یا که حفط آبرو و جان
در تمام دفترش غم است
مادری که لحظه های سخت
سرد و بی صدا فتاده بود
زیر چنگ مرد ، تیره بخت
اشک در میان دیدگان
بغض ، خفته در گلوی جان
با خیال خود قدم زنان
در خطوط دشت آسمان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,916
Posted: 15 Mar 2014 14:47
دندان مرگ ...
دنیا را چپ می کنم
تا خوابم
تعبیر شود !
آنوقت
دندان مرگ
آخرین استخوان مرا
خواهد برد !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,917
Posted: 15 Mar 2014 14:49
راز نهان ...
حق
نه با تو بود
نه با من !
حق با زنی بود
که زندگی را لگد می کرد
و کودکی که
شیر مادر را تف !
رازی نهفته در مشت ماه
که
سرنخ
رسوایی ماست !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,918
Posted: 15 Mar 2014 14:51
رقاصه ...
نشسته بر
سجاده ی سرخ
با چادری سیاه
ذر می گوید با دانه های انار
دخترکی عریان !
که رقص
نانش را
معنا می کند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,919
Posted: 15 Mar 2014 14:58
سایه های سنگی ...
بزرگ بود و خسته
مثل آخرین واگن قطار
با سایه ای به سیاهی تاریخ
در اعماق جنگل مه آلود
می گذشت از من
بی توجه به نور
بی توجه به من
برایش معنا نداشت
هم آغوشی مترسک و کلاغ
بوسه های عاشقانه
سنگین می شد
با هر نفس
به خدا می رسید
باز می گشت به خاکی قصه ها
با یک فانوس
با یک شمع
هر چه بود نسوزاند مرا
در گستاخی باد
آفتاب می شکست
قطره قطره در برابر او
به من نمی رسید
ابتدای بودن نور
ایستاده بود
ساکن
خاموش
بی توجه به من
بی توجه به نور
پی نوشت :
می دانم
می آیی
روزی که سایه ی سنگی
دلش را دار می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,920
Posted: 15 Mar 2014 15:09
سایه سیاه ...
کدام سایه سیاه
لبخند چشمهایت را
از خواب کودکیهایم گرفت ؟ !
که بعد از رفتنت
بهانه های بنفش
روی سرخی زبانم جوانه می زنند!
و موشهای سیاه
انگشت لحظه ها را می جوند !
...
پلکهای خانه
میزبان عنکبوت های قد کشیده !
که از لا به لای
تارهای تنیده به دور خویش
خیالم را نیش می زنند !
تا دوباره
یادم بیاورند
حضو رآن سایه سیاه ،
که کمر احساس را شکست !
و هیچ مادری نبود
تا زیر بازوهای زمان را بگیرد
تا در سوگ لحظه های به گل نشسته
از پا نیفتد !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند