ارسالها: 24568
#1,941
Posted: 19 Mar 2014 21:26
ورق پاره ...
مچاله می شود
در دستهایت
برگ برگ ِصفحه سپید زندگی ام
و در انحنای یک برگ
که دلتنگیهای من است
نقطه ی سیاه چشمهای تو باقی ست
.
.
.
کبوتر صلح ...
دستهایم از آن تو باد
تا کبوتر صلح مان را
بگذاری
کف اقبال بلندش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,942
Posted: 19 Mar 2014 21:41
کوتاه ...
کوتاه است عمر دبدار من و تو
بی دغدغه کوتاه باد غمهای من و تو
دل که رفت جان نیز برود بهر چشمهای بی وفای تو
فال حافظ گر چه کم گفت غم هجران من و تو
احسنت بر تو که نماند بی نصیب
ز جام شراب لبهای من و تو
گر چه کوتاه بود عمر دیدار من و تو
مکرر باد شهد شراب من و تو
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,943
Posted: 24 Mar 2014 18:33
لیلا مهذب ( دنیا)از زبان خودش
من ليلا مهذب (دنيا) هستم متولد ۱۳۶۹
در حال حاضر در دنياي هنر مشغول كار بازيگري و دستيار كارگرداني هستم كه علاوه بر اين فعاليت ها در مواقع فراغت گاهی نقاشی و معمولا نوشتن براي من بسيار نشاط آوره.
گاهي داستانك يا نمايشنامه يا فيلمنامه مي نويسم و گاهي دلنوشته هام رو از طريق شعر يا متن ادبي روي كاغذ ميارم
از آثار
دفتر دلبر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,944
Posted: 24 Mar 2014 20:54
آب گِل آلود ...
آب را گِل کردند !
کفتری بر لب آن رود گل آلود شده ، جان سپرد
نان خشکیده درویش در آن آب گلی
شد غذای مرغان
طفلکی آن درویش ...
بر تماشای گذر آن آب گل آلود نشست
یاد معروف سخن از پدر محرومش
روح او را می شست
پدر او می گفت
" بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین "
و خدا مغفرتش می کند او را حتما" ...
آهی جانفرسا از درد و دل رنجیده ی درویش به پا خواست
شاید این آب گل آلوده شده
ثمر عمرش بود !
اشک از گوشه چشمان جهان دیده او جاری شد
کودکی نزدیکش
بادبادک در دست
با نگاهی معصوم
رقص بادبادکش در اوج زمان را تمنا می کرد
درویش اشک ریزان
با نگاهی گذرا بر کودک
فریاد کنان بر بادباک کودک گفت
تو بگو از بالا
آب را گِل نکنند !
آب آئینه ای از عمر و جوانی ست بگو
آب راگِل نکنید !
بادبادک لبش را به کلامی باز کرد
" مردم بالادست "
آب را گِل کردند
نیست چاره چرا که آنها
اهل بالاتراند
و ما ده پایینیم
هر چه باشد آنها
یک سرو گردن و کتف
در سیاست زما بالااند ...
آب را هم شاید
به سیاست پر از گِل کردند ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,945
Posted: 24 Mar 2014 21:03
آدم برفی ...
دارم آب می شوم آهسته ، مثل آدمک برفی
بگو من می شنوم بازم ، اگه مونده واست حرفی
شاید این آخرین لحظه ست که چشمم تو چشماته
دیگه از بعد این لحظه ، وجودم زیر پاهاته
آری از جنس یخ بودم تو گرمارو به من دادی
می گفتی که اسیری ، پس ، از این لحظه تو آزادی
همین دستهای گرمی که ازم این آدمک رو ساخت
بازم تو دستهای تقدیر ، منو نشناخت و بازم باخت
کلاهی که سرم کردی ، محبت بود و آبم کرد
همین دستی که منو ساخت ، خودش اومد خرابم کرد
کلاهو از سرم بردار ، بذار تا باطنت رو شه
میخوای گرگ وجود تو ، دوباره شکل آهو شه
نه دیگه دست تو رو شد ، همین دستات هلاکم کرد
ببین چیزی نموند از من ، همین دست تو خاکم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,946
Posted: 24 Mar 2014 21:16
آمده ام ...
من آمده ام ...
خسته و پریشان و زار
تا نهایت تنهائی...
آمده ام تا شب را بشکافم و از روزنه هایش
نور امیدی پیدا کنم
به سوی آینده ای روشن
به سوی تو ... به سوی من ...
به سوی خوبیها ...
آری من آمده ام تا پیدا کنم
زلالی فرداهایمان را ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,947
Posted: 24 Mar 2014 21:22
اشک ...
اشک دارد نم نمک از پشت بغضم می چکد
باز هم با حسرت و اندوه و ماتم می چکد
خسته و دلگیرم از این لحظه های بی قرار
باز هم از آسمان چشم من غم می چکد
گریه هایم بی اراده ، هق هقم بی اختیار
اشکهایم بی دلیل و گنگ و مبهم می چکد
آسمان هم غصه دارد ، مثل من بارانی است
قطره های اشک من از آسمان هم می چکد
گریه هایم ناتمام و غربتم بی انتهاست
همچنان باران اشک از پشت بغضم می چکد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,948
Posted: 24 Mar 2014 21:34
اعتیاد ...
از پشت میله ها به جهان می کند نگاه
مردی خمیده با کوله باری از گناه
شوریده حال و پریشان و دل فسرده است
بر تن لباس پریشانی سپید و سیاه
غرق در بحر مواج این سکوت طوفانی ست
دارد به حنجره بغض تلخی به مزه آه
زین داغ اعتیادی که گرفته دامنش
خاکستر تنش رسیده به انتهای راه
با چشم بسته خیره شد به مرگ ناهنگام
روزش سیاه و زندگی در نگاهش تباه
مردی شکسته بال و خسته و نحیف
از پشت میله ها به جهان می کند نگاه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,949
Posted: 24 Mar 2014 21:57
اینبار برنده ما بودیم ...
وقتی نبودی ، قلب من، به غیر تو چاره نداشت
راهی بجز غصه و غم ، این دل آواره نداشت
نبودی و چشمان من به دنبال نگات می گشت
تو این هیاهوی بزرگ دنبال رد پات میگشت
نبودنت منو شکست ، قلبمو از پا در آورد
تا اینکه روزی یه نفر ، از تو واسم خبر آورد
بذار بگم خلاصشو ، اینبار برنده ما بودیم
با هم بودیم ، گر چه توی زندگیمون جدا بودیم
آره خلاصه سرنوشت ، قصه ای واسه ما نوشت
آخر قصه زندگی ، شد واسمون مثل بهشت
من فکر می کردم همیشه خدا ما رو نمی بینه
اما دیدم که مهره آخر رو زیبا می چینه
دیدی اثر داره دعا ، دیدی خدا مهربونه
دیدی که درد عشقو اون ، از توی چشمها میخونه
تو اومدی وقتی که من اسیر و دیوونه بودم
صیاد من سفربود و تنها توی توی خونه بودم
درست به موقع اومدی ، داشت انتظار منو میکشت
دلم بهونه می گرفت بهونه ریز و درشت
خوش اومدی ای عشق من به قلبی که مال توئه
سال خوش از بهارشه ، سال من و سال توئه
دیگه تموم شد انتظار ، ما رسیدیم به همدیگه
چشمهای تو مال منه ، معجزه عشقه دیگه !
خدا جونم آخر این قصه رو زیبا بنویس
قصه عشق مارو ، تو دفتر "دنیا " بنویس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,950
Posted: 25 Mar 2014 22:21
باران ...
از کجا آمده این ابر که باران شده است ؟
قطره اشکی که از آن گونه گلستان شده است ...
کفر ورزید زمانی دل من بر باران !
اینک اما به تو سوگند ، مسلمان شده است
می چکد نم نم باران بهار از پس بغض
در خیال تو ولی فصل زمستان شده است
اشک جاری شده با قصد نبردی سنگین
چون سواری که کنون راهی میدان شده است
کاروان آمده از جنس زلال باران
غصه ای تلخ در این قافله پنهان شده است
خواب یوسف شده تعبیر به این بغض کهن
نعمت اشک در این دوره فراوان شده است
سجده شکر از این بارش بی وقفه ابر !
در نگاه کِسلم تندر و طوفان شده است
آسمان دلمان پر شده از ابر سیاه
اینهمه ابر کجا بوده که باران شده است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند