ارسالها: 24568
#1,971
Posted: 28 Mar 2014 14:28
دیدار ...
مرا بیمار می دارد فریب چشم جادویت
به آن مجبور می سازد شوم خاک سر کویت
چو مجنون در پی ات آیم ، پس از چندی شکیبائی
بنازم ناز قلبت را و ناز چشم و ابرویت
اگر دیدار رویت شد نصیب چشم مست من
گل یاس و اقاقی را بریزم بر سر رویت
و گیرم تو را در بر ، بسان ساحل و دریا
شوم مست از پریشانی و تاب و جعد گیسویت
تو خورشیدی و من از هرم گرمای تنت گرمم
شدم مجنون تر از مجنون ، کنون از عطر خوشبویت
تو رویائی ترین رویا برای قلب " دنیائی "
به دنیا من نمی بخشم، دو چشم و خال هندویت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,972
Posted: 28 Mar 2014 14:40
دیگر نمی بینی مرا ... لیلای عاشق را ...
سر میکنم با نا امیدی این دقایق را
وقتی نمی بیند کسی لیلای عاشق را
سر زنده بودیم تا شقایق بود و عاشق بود
این روزها حس می کنم مرگ شقایق را
دل را به دریا می زنم وقتی که می بینم
تا بیکرانها می برد ، امواج قایق را
دلتنگ بارانم همان " دنیای بارانی "
تنها دلم می خواهد آن دنیای سابق را ...
این روزها ساز خودش را می زند هر کس
ای کاش می شد بشنوم ساز موافق را
لبریزم از حسی که می گوید نباشم ... آه !
دیگر نمی بینی مرا ... لیلای عاشق را ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,973
Posted: 28 Mar 2014 14:49
رفتن تو مردن من ...
نمی تونم سخته برام که بی تو تنها بمونم
بگو داری میری کجا ، بگو فقط تا بدونم
این راه و رسم عشقته ، داری میذاری و میری
تورو خدا ، یه نیم نگاه ، یه ثانیه امون میدی
باورشم سخته برام ، رفتن تو مثل یه خواب
میخوام بیدار شم عزیزم ، اینقدر منو نده عذاب
انگاری وقت رفتنت ، ثانیه ها در به درن
تیک تیک تلخ لحظه ها منو تا مردن میبرن
کاشکی می گفتی میمونی ، کاش نمی رفتی از پیشم
کاش می دونستی که بری ، مجنون و آواره میشم
باشه قبول حرف تو ، همش میگی که من بَدم
بدم ولی یادت باشه ، عشقو زیادی بلدم
میخوای بری برو ولی ، نگاتو از چشمام نگیر
با رفتنت داری میگی ، برو یه گوشه و بمیر...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,974
Posted: 28 Mar 2014 15:05
رفتی ...
رفتی شکستی قلبمو نامهربون یار
رفتی برو ، قلبم ببر ، خدا نگهدار
یادم نمیره حرفها و مهر کلامت
چشمام هنوزم منتظر مونده به راهت
این لحظه های لعنتی بی تو چه سخته
این دوری و جدائیها تقدیر و بخته
رفتی و وقت رفتنت قلبم شکستی
اما هنوز هر شب توخواب من نشستی
رفتی و غمها بر دلم شد همچو آوار
خوشبختی رو میخوام واست خدا نگهدار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,975
Posted: 28 Mar 2014 17:22
رنگ غربت ...
صد ناله و صد بغض را در سینه پنهان کرده ام
امشب به جایت غصه را در خانه مهمان کرده ام
رفتی و بارانی شده ، چشمهایم از این غصه ها
بی تو تمام گونه را با اشک یکسان کرده ام
پایان ندارد غربتم یک شب هزاران شب شده
دل را شبیه موی تو امشب پریشان کرده ام
می سوزد امشب تا سحر ، شمع و دل رسوای من
این خانه را با غصه ات شام غریبان کرده ام
می گوید عکس ماه تو ... آرام با ش آرامتر
با گفته ات این غصه را سر درگریبان کرده ام
با تو درون آئینه تا صبح صحبت می کنم
اما چگونه بغض را اینگونه پنهان کرده ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,976
Posted: 28 Mar 2014 17:36
زخم هائی که زدی بر دل من کاری بود ...
زخم هائی که زدی بر دل من کاری بود
پیش چشمان تو این حادثه تکراری بود
می نوشتم ز تو در عالم بارانی خویش
اشک از چشم من و چشم فلک جاری بود
مثل یک خواب گذشته به خدا " بودن تو "
رفته ای حال مگر ، موقع بیداری بود ؟!
پر شد اکنون همه قافیه ها از غم تو
رفتنت قصه ای از مردن اجباری بود
گفته بودم بروم تا به ابد از دل تو
پاسخ تو نه ! ولی حرف دلت آری بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,977
Posted: 28 Mar 2014 17:55
سجاده عشق ...
بریدم دل از سهم خود در وجود
که سجاده عشق بود و سجود
برو آرزوهای خوب و قشنگ
زدیم قید آنچه که در ایده بود
چه شبها که با وصف تو با دلم
نشستیم و کردیم گفت و شنود
نبودی ببینی که از چشم من
بشد اشک جاری ، همانند رود
چه آموخت زآن ، این دل پر شرر؟
که باید ز خود تیره گی را زدود
جز عشق و مرام تو در یاد دل
نبود و نبود و نبود و نبود !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,978
Posted: 28 Mar 2014 18:02
سرنوشت ...
شاید این دیوانگی کم بوده است
عاشقی ها سرد و مبهم بوده است
خنده های تو دلیل گریه ام
گریه ها در حکم مرهم بوده است
گر چه من افتاده ام از چشم تو
حاصل افتادگی غم بوده است
مهربانی دیدی و کردی جفا
سیلی تو سرد و محکم بوده است
زخمهای کاری دل را ببین
گر چه می گویی که حقم بوده است
شاید این نامهربانیهای تو
باعثش دستان سردم بوده است
سرگذشت مرگ احساسم را ببین
مثل خنجرها به قلبم بوده است
نه گلایه نیست اینها شک نکن
این سزاها سرنوشتم بوده است
زندگی را این چنین سر کرده ام
این جهانم هم جهنم بوده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,979
Posted: 28 Mar 2014 20:10
سکوت ...
سنگینی سکوت میانمان
کمرم را شکسته
و
فریاد این سکوت گوش خراش
گوشم را کر کرده ...
این است که حتی
صدای شکسته شدن قلبم را هم
نشنیدم
هر چند شکستنش
فقط لالائی آرام بخشی بود
برای خواب چشمان تو
.
.
.
شب عشق ...
باز دوباره چشم مستم ماهو تو بغل میگیره
با خیال و خاطراتت باز دوباره دلم میگیره
قطره قطره اشک چشمام می ریزه روی گونه
پر میشم از خاطراتت ، بی دلیل و بهونه
اینجا رنگ شب ، چشماتو توی خاطرم میاره
این سیاهی مهربونه چون تورو واسم میاره
دل می بندم به دل شب ، شبی که با تو بمونم
این شبم سحر نداره ، وقتی از عشقت بخونم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,980
Posted: 28 Mar 2014 20:55
شاید ...
شاید که بغضی در گلویت مانده باشد
نا گفته ها از گفتگویت مانده باشد
رفتی و تنها آرزوی من همین است
تصویری از من روبرویت مانده باشد
طی می کنم با نا امیدی کوچه ها را
ای کاش یک راهی به سویت مانده باشد
در انتهای کوچه ام اما تو شاید
راهی بجز من پیش رویت مانده باشد
پر کرده عطر تو تمام این فضا را
سر زنده ام تا عطر و بویت مانده باشد
از غصه می میرم اگر این را بدانم
یک از هزاران آرزویت مانده باشد
هق هق نان جای تو هم می گریم امشب
شاید که بغضی در گلویت مانده باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند