ارسالها: 8911
#191
Posted: 28 Jun 2013 16:29
قطعه 24
باغ در تب است و می سوزد
میوه ها رسیده اند
به جایی
که می خواهند تمام باغ را سر سبز
به باغبان بسپارند
برای رنجی با دست های خراشیده
پس چرا
خستگی به تنش
باغ زرد است ...؟
پاییز...
نه نرسیده
به جایی
که پرستوها دسته جمعی کوچ کنند
از این خزان زده باغ
به سرزمینی سبز
خیاط را صدا بزن
قامت چوبین مترسک دیگر
پرنده های مزاحم را
نمی ترساند....
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#192
Posted: 28 Jun 2013 16:30
قطعه 25
زمین می شکافد
هر ازگاهی
می لرزد از خشم هیولایی بی نام
و خود می گوید:
این بزمی است و برقصید
به ضرب انگشتان رقاصه ای مست
فرقی هم نمی کند
آهنگ
فریاد کودکان بی فردا باشد
یا جیغ موزون زنان بی کودک
که زمین به خود لرزیده از
گناه
شاید
گرسنگی هیولاست
که خشم می آفریند و خوف
برای آنها که نان آورند و
بر جاده ای دراز فردا را رفته اند
و برای آنهایی که بی فردا
جاده را مانده اند.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#193
Posted: 28 Jun 2013 16:32
قطعه ۲۶
... و فریادی
که انتهایش رسید
به گلوله در بیابان
ناجوانمردانه
فریادی
که گرگ و میش به گلو خشکید
آفتاب هنوز آرمیده است –
و پستان های بریده ی دخترکان کولی
هنوز غرق خون است
« رزا می نالد در درگاه خانه اش»
هنوز در هوا
گل سرخ های باروت می ترکد
شهر مالامال هراس
درهایش تکثیر نمی شود
قلب کولیان پیر به اشعار تو می تپد
می شنوی
صدای سم ضربه ها
دختری که یوسف قدیس
به خاکش سپرده بود
پریشانش کرد
نگاه کن
از ناله ی قدیسه ی عذرا
آب دهان ستاره ها خشکید
و کودکان تشنه مردند.
فدریکو!
ببخش!
- رشته هایت را که پنبه کردم –
گفتم
گلوله های کودن پلید
قلب مهربانت را
رها سازند.!
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#194
Posted: 28 Jun 2013 16:33
قطعه ۲۷
دستهای لیلا
بوی کاهگل می دهد
بوی به هوش آمدن دیوارها
با رنگ های قهوه ای.
توی حیاط نشسته ام
با خاطره ای
خاطرخواه شمعدانی های معصوم
همیشه دنج دیوارها
یادگاری می نوشت
از روزهای
شکوفه وآفتاب و فروردین
گیسوی دختر را به هم می بافت
لیلا دختر همسایه،
کوچک بود و مهتابی
به رنگ آرزوهایش
هر شب
برای ماه قصه می گفت
زیر نور تن اش
ماهی ها آرام شنا می کردند
با هر تکان
به سمتی
موج می زدند
دهلیز تو در توی خیال را
و دختر دیوار می بافت
از بوی کاهگل و
تکان دم ماهی
برای خانه اش
لیلا قالی می بافت.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#195
Posted: 28 Jun 2013 16:34
قطعه ۲۸
صورتم در آینه شکسته
و سایه ای پشت سر
کوتاهی اندامم را قد کشیده
چگونه به عزیزترین دوست
خنجر بکشم
از پشت سر
سایه ام را پاک کن
حتی صورتم را.
غروب در من لرزیده و پاهایم
کوه را به پایه نشسته
تا قرص خورشید بالا بیاید و من بپوشم
صورت عریان سایه ها را
از پشت سر
سنگی به آینه نشسته.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#196
Posted: 28 Jun 2013 16:34
قطعه ۲۹
اسب ها
با زین های گمشده شیهه می کشند
میان قبیله ی دختران کولی
زنی با ابروهای کمانی
دوتا شده
در باد
گرد و خاکی به پا شده
و تصویر بزرگ زن
در هوایی کدر
به پیشانی خاک نشسته
و چشم دوخته
به دو باز کوهی
آنجا
شکار پرنده پرنده ممنوع است
-بالای کوه نوشته اند-
اما دو تیر
نقطه های پر پرنده را در هم آشفت
و تصویری آینه را با خود برد.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#197
Posted: 28 Jun 2013 16:35
قطعه ۳۰
در این خانه
هیچ کس
جایش خالی نیست
به صدای زنگ
پریشان می شوم.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#198
Posted: 28 Jun 2013 18:27
« افسانه امیری »
- از این شاعر بیوگرافی خاصی پیدا نکردم.
- تو را به خاطر می آورم نام مجموعه شعری او هست.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#199
Posted: 28 Jun 2013 18:27
آغوش
تو را به خاطر می آورم،
آن گاه که در قاب خاکستری یک روز بلند
دستانت را به نهایت گشوده بودی،
به نشانه آغوشی
برای من که نگاه ماتی بودم و لبخندی کال
در قابی آویخته به خوابی دراز.
تا بسیاری سالها بگذرد
و راز های بسیار فراموش شوند
در نگاه گنگ تصویر هایی که سخن نمی گویند
تا به دیگر روز, که سهره ای به دشتی دور آن آواز به سینه ای تمام بخواند
عشقی بشکفد دیگر بار
و آغوشی راز بگوید در تصویر تازهای.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#200
Posted: 28 Jun 2013 18:28
تندیس
گمان می کنم که در میان ادم ها
ان ها که گم کرده ای دارند
همواره به دنبال نشانه ای اند
نشانی ای که راه باشد
و راهی که گریز گاهی شاید
برای من
تمامی تندیس های سنگی و چوبی و اهنی
نشانه ی تواند
و هر کدام کلامی
که هر گاه تازه می شوند
و می دانم که روزی تندیسی خواهم شد
یک نشانه
و تو خواهی خواند
و شاید همین بوده است از نخست
راز اولین تندیس یا نشانه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)