ارسالها: 24568
#2,001
Posted: 1 Apr 2014 13:25
خانه تکانی ...
تمام خاطراتت را امروز پاک کرده ام ..
و تمام عکسها را ..
و تمام نامه ها را..
و حالا از نو صندوقچه دلم را پاک می کنم ..
این تو ..
این خاطراتت ..
این تو ..
این نامه هایت ..
این تو ..
این عکس هایت ..
و این هم " کاش میشد" انتهای رویاهایم
خانه تکانی دلم تمام شد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,002
Posted: 1 Apr 2014 13:31
دستان تو ...
دیگر ..
در کنار ساحل ..
قدم نمی زنم ..
مرواریدهای همین دریا بود
که با دستان تو..
گوشواره ای شد..
برای گوش هایش ..
دیگر ..
از کوچه های سیب
گذر نمی کنم
شکوفه های همین باغ بود
که با دستان تو
تاجواره ای شد ..
بر گیسوانش ..
دیگر به سکوت مرداب ..
پناه نمی برم ..
شبانه های همین مرداب بود..
که با دستان تو
پناه واره ای شد برای بازوانش ...
دیگر هیچ کدام را نمی خواهم
امــا ...
دستان تو ...
دستان تو ...
دستان تو ...
آه
هنوز
آن ها را
فریاد میکنم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,003
Posted: 1 Apr 2014 13:35
سیب ...
راستی !
هنوز آن سیب را به یاد می آوری ؟
تقصیر کداممان بود ؟
من تو را وسوسه کردم یا تو ؟
مرا
به جرم سیب
از زمین راندند ...
و تو
هنوز
سیبهایت را با ولع
گاز میزنی !
.
.
.
سیب ۲
باور نمی کنی!
ولی
من هنوزز ...
آن سیب قرمز را خواب می بینم
هوا روشن می شود ...
من سیب را نفس می کشم ..
و سیمهای خاردار..
بی رحمانه ذهنم را خراش می دهند ..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,004
Posted: 1 Apr 2014 13:47
فروهر یادت ...
گفته بودی بمان ...
و من
سال هاست ..
بر فراز دلتنگی
با فروهری آویخته از یادت ..
در عبور سایه های نیامدنت..
تکیده ام ..
و از ..
تکرار مداوم نامت
لب خشکیده ..
کاش می گفتی ..
کجای این فاصله ها
سکنی گزینم ..
تا باد ..
عطر نفسهایت را
بر التهاب گیسوانم ..
فرود آورد ؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,005
Posted: 1 Apr 2014 13:49
فریاد ...
کسی
واژه هایم را لمس نمی کند..
یک بار دیگر
تمام خارهای این پنجره را
در لیوان کنار پنجره می گذارم..
دستانم فریاد می کنند ..
و من ..
در تمام شب..
به تو
فکر می کنم ...
.
.
.
قبیله ام را گم کرده ام امروز ...
از روزی که بر چشمهایت مومن شدم ..
سجاده ام را
به سمت تو پهن می کنم ..
اذانم تنها ذکر یا تورا دارد..
و نمازم با تو آغاز و پایان می گیرد ..
قبله ام را گم کرده ام امروز..
خودت بگو ...
به کدامین طرف باید نماز بگذارم ؟؟؟؟
کدامین طرف ؟؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,006
Posted: 1 Apr 2014 14:01
قرار ...
قرار ما یکشنبه صبح ، موافقی ؟
تو فقط دستهایت را بیاوری کافیست ...
و شانه هایت را ...
و چشم هایت ..
راستی جا نماند؟
من هم سبد دلم را می آورم ...
سفره ی خاکستری ام را پهن می کنم روی همین چمنزار ..
و در سایه سار نگاه بهاریت ...
چای بهار نارنج دم می کنم ..
بوسه ی ابرها که بر شانه هایت نشست ..
بر می خیزیم و روی علف ها قدم می زنیم
و بعد ...
بدون کوله ...بر میگردیم ..
قرار ما یکشنبه صبح ، موافقی ؟؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,007
Posted: 1 Apr 2014 14:06
مرور ...
مرا میان شعرهایم ورق می زنی ...
لمس دستانت
بر قامت واژه گانم حس می شود ...
نفس های شعرم بند می آید ...
تو را میان خواب هایت ورق می زنم ...
لمس دستانم
بر قامت خیالت حس می شود ...
نفس های رویاییم بند می آید ...
میبینی !
هیچ چیز تکان نخورده است !
مـــا
هنوز همدیگر را مرور می کنیم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,008
Posted: 2 Apr 2014 12:05
مهتابی دیگر ...
تو در من دمیده ای امروز ...
من به اوج می رسم
و فضای احساسم ،
سرشار از بلوغی نارسیده است
کهکشان را ،
از سرخوشیم ارغوانی می کند ...
نگاه کن ..
مهتابی دیگر در آسمانم حلول کرده است
من
از تو
نورااااانیم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,009
Posted: 2 Apr 2014 12:08
هزار و یکشب ...
هزار و یکشب نه
یک شب که نگاهم داری
تمام شعرها را بیدار می کنم
ابرها را می بارانم
و لیلی های قصه سپید پوش می شوند..
خورشید که نزدیکمان شد
این شعر را ،
دوباره در گوشهایت نجوا می کنم
یکشب که مرا نگاه داری
کافیست !!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,010
Posted: 2 Apr 2014 12:12
هنوز ...
هنوز چیزی به دلم نگفته ام ...
او هنوز از کوچه باغهای خاطره
برایت اقاقی می چیند
او هنوز
از رویای دل آویز دستان تو
نفس می گیرد...
دیگر طاقت ندارم ،
امــا
او هنوز زیر بارانهای اردیبهشت
با تو،
قدم می زند
او از نبودنت چیزی نمی داند ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند