ارسالها: 24568
#2,041
Posted: 3 Apr 2014 14:41
دل نابود ...
این بار دم زیک دل نابود می زنم
چنگی به تار پرده ی بی پود می زنم
دیدم تمام ساز که با کوک ماتم است
در گوشه ای خزیده و بر عود می زنم
دیگر برای دل ، غم دنیا غریب نیست
جایی که چشم خود گره بر رود می زنم
سمساری غرور که نانش به روغن است
دیگر دلم هر آنچه که فرمود می زنم
پایان قصه مُهر ز تنهایی و ستم
روی یکی نبود و یکی بود میزنم
.
.
.
بر بادم کرد ...
آنکه با شعر و غزل آمد و دلشادم کرد
عاقبت رفت و یکسره بر بادم کرد
از غم و درد و جفایش به زمین اقتادم
تا که دید عاشق او گشته دل، آزادم کرد
سخت دلبسته ی او بودم و او طالب غیر
صد جفا با دل من ، بادل نا شادم کرد
آن ستم پیشه ی من با غزلی از ره دور
دل پر از درد ، به یاد شب میعادم کرد
آنقَدَر در غم هجرش به غزل رو کردم
که مرا در ره عشق و غزل استادم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,042
Posted: 3 Apr 2014 14:48
خاطرات ...
بار دیگر برگی از تقویم عمرم کنده شد
باز هم این سینه از درد جهان آکنده شد
روبرویم صورتی گِرد و دو چشمی زُل زده
آه.. آن عفریته در اندیشه هایم زنده شد
خاطرات در همی در ذهن من تزریق کرد
خاطراتی که به عمق قلب من پاینده شد
در نگاهم خواهشی دست دلم را رو نمود
برقی از آشوب، در چشمان او تابنده شد
از من اما بر نمی آمد که رسوایش کنم
هر چه قلبم شور زد، در او دلیل خنده شد
بر لب آمد جان شعرم با مرور درد ها
طیّ پلکی هم زدن، غم راهی آینده شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,043
Posted: 3 Apr 2014 14:49
شک کرد ...
به پاکدامنی شعرهای من شک کرد
میان خلق مرا ظالمانه کوچک کرد
نگاه شعر مرا روبه دردها وا کرد
مرا درون خودم پست کرد و اندک کرد
لباس زخم و ستم بر غرور من پیچید
به روی خیمه شبان مثل یک عروسک کرد
همیشه درد مرا از دلم جدا می کرد
همان که روح مرا پر زکینه و لک کرد
کسی که آه غمم تا دلش فرو می برد
به جمع غصه خوران ، سینه ی مرا تک کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,044
Posted: 3 Apr 2014 14:50
هیزم ...
القوه هیزمی ترم ما بین برگها
هیزم شکن ! کنار من تا لحظه ای بمان
رؤیای آفرینش گرما به کلبه ات
با سوز تار و پود من با خود دمی بخوان
از جنس کنده ی تنم خشنود می شوی
با غلظت غمی که به صحرا سپرده ام
هر قدر عمر پیر تو با این تبر گذشت
من سالها به وسعت درد تو مرده ام
آماج سیلی و غم هر باد سرکشم
چاقوی یادگاری صد عشق در تنم
اما میان این همه اندوه بی شمار
اندر خیال رهگذر گویی که آهنم..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,045
Posted: 3 Apr 2014 20:34
نمی شـــــــــود...
آه از دل شکسته ، دمی وا نمی شود
این زخم سینه بی تو مداوا نمی شود
ای آسمان عشق! کجا ریخت رحمتت؟
یک قطره هم نصیب دل ما نمی شود
این مرده دل برای رسیدن به اوج تو
با شعر بال می زند امّا نمی شود
تو کهکشان عشقی و من لاشه در زمین
پیداست عمق فاصله، حاشا نمی شود
گاهی دلم برای تو یک ذرّه می شود
امّا کسی به یاری دل پا نمی شود
ای کاش شعر بر دل پاکت نفوذ داشت
افسوس خار و خس ته دریا نمی شود
بر درد های بی دلان، چون هفت آسمان
آیینه ای برای تماشا نمی شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,046
Posted: 3 Apr 2014 20:37
تقدیم به مادر شهید ...
منزل شهید مقصود باغبانپور – یکی از شهدای مفقودالاثر- در محله قدیمی ما بود. روزی در مسجد محل مشغول شستن گندم برای حلیم نذری در ایّام محرم بودیم . مادر شهید هم آنجا بود. مادری که آنقدر انتظار فرزند کشیده بود ، زلفهایش سپید سپید بود. میگفت می دونم آنقدر زنده می مانم تا فقط خود یا جنازه مقصود را یکبار ببینم ... دو سه سالی گذشت وجنازه مقصود( جنازه که چه عرض کنم،استخوانهایش ) به در خانه آمد.
مادر هلهله کنان به دیدار فرزند شتافت. وشاید باور نکنید چند ماه بعد یکی از چشمهای او دیگر نوری نداشت...
واین شعر تقدیم به روح آن مادر که دیگر در میان ما نیست:
ای عطر تنت هـر دم جان دگـــر مادر
یک عــمر شکستی تو، از غم کمـر مادر
گفتم که تو برداری تابوت مرا بر دوش
بـر پیـکر تـو افتاد آخــر نظر مادر
ای من به فدای تو ،آخر تو کجا ماندی
همرنگ دو چشمــــت شد شام و سحر مادر
از فکر جراحاتت ،وز فکـر عطشـــهایت
شطـّی به وجـــود آرد اشـک بصر مادر
تغسیل نمی خواهـــد هــرچنـد تن پاکت
غسل تـــو دهد لیکن چشمان تــر مادر
تدفین تو می بایـد، افـــسوس نمی باشد
جـز این دل ویـرانه ، جای دگـر مادر
بر خیزو وداعم کن ای تاج سرم بر خیز
هـیهات به کــوی تـو افـتد گذر مادر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,047
Posted: 3 Apr 2014 20:40
عشق محال ...
دنیا برای عشق بجز قیل و قال نیست
اینجا برای پر زدنم هیچ بال نیست
دسنان بی کسی شده با دست من یکی
گردم اگر که غرق به شعله خیال نیست
دارد هوای هجر تو پر می کند مرا
این حال من بجز غم و غیر از زوال نیست
دستان گرم وصل تو در دست های غیر
حتی برای دیدن رویت مجال نیست
خود را به بی خیالی و دیوانگی زدم
بیگانگان که طعنه زنندم ملال نیست
هر لحظه من به یاد تو پروانه می شوم
افسوس شعله ای تو و حقّ وصال نیست
دارم هنوز در دل خود آرزوی وصل
با من بگو که عشق من امری محال نیست!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,048
Posted: 3 Apr 2014 20:43
گواه...
تو ای گواه من و شعرهای خسته ی من
گواه کشتی در یای گل نشسته ی من
کجا دعای دلم مستجاب خواهد شد؟
به این نوای من و دستهای بسته ی من
مرا که دربه دری پیشه ام به پاییز است
کدام فصل شود فصل نو ،خجسته ی من؟
میان خش خش برگ درخت زردآلو
برای سال دگر محو گشته هسته ی من
ز دست درد ستم ناشکیب و سنگینم
گواه دیگر من ، شاخه ی شکسته ی من
حجاب خنده و عشق و ترانه بر رویم
ببین به شعر، تو شیرازه ی گسسته ی من
نه پای رفتن و نه آرزوی ماندن هست
برای کندن دل ، آه دسته دسته ی من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,049
Posted: 3 Apr 2014 20:43
من ...
مگر مرا چه شده من دگر نمی خندم؟
میان بیکسی ام دل به کس نمی بندم
چنان ملول شدم از بهار و از پائیز
اثر دگر نکند ازنصیحت و پندم
شماره ی چهلم بوده ام به نافله ها
ولی کنون نظرم نیست کیستم؟ چندم؟
گواه زخم دلم اشک های پنهانی ست
میان درد چنین در خودم فرو ماندم
هزار سال اگر سهم عمر من باشد
چنین میانۀ سی مرگ آرزومندم
کجاست دست اجل؟ تاکه دست من گیرد؟
کجاست بشنود این شعر ها که من خواندم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,050
Posted: 3 Apr 2014 20:45
آب ...
اینک آیا می شوی از شرم خود بی تاب آب؟
دختری کوچک به مادر گوید اینک : آب آب
شرم بادا بر تو ای جاری به سوی دشتها
اصغر لب تشنه می سوزد میان خواب،آب!
هر کسی خواهد تو را نوشد ،بنوشد عیب نیست
از برای آل حیدر چون شدی نایاب ، آب؟
شب میان خیمه ها بر حال این لب تشنگان
می کند در آسمان ،سوز و نوا مهتاب ،آب
بعد از آن زخمی که تو بر سینه ی مادر زدی
دور گشتی از لبان تشنه ی ارباب ، آب
آب از رویت برفت و سوخت اطفال حسین(ع)
گشت نامت با وحوش کربلا در قاب ، آب!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند