ارسالها: 24568
#2,071
Posted: 7 Apr 2014 21:55
الهی باغبانم باش ...
الهی!
میلم به گل است لیک همراه به یک خار
تا دست تعرض نتواند کندش کار
ای دوست به باغبانیت مفتخرم کن
کین گونه مرا شاد کنی در همه ادبار
از نور هدایت به گلت بیش همی تاب
ان تابش نوری که بود عالم اسرار
ای دست قضا چیدن گل را به عقب خوان
تا گل بتواند دهدش غنچه ی بسیار
هر غنچه که روید ز گل از کشته ی خویش است
چون کشته بود گل ، دل من هست امیدوار...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,072
Posted: 8 Apr 2014 14:49
ساز دل ...
ای ساز دل!
به نواختن درای
و نت های عاشقانه ات را
در دفتر وجود
نقش زن
و با سر انگشت لطافت
لمس کن
تارهای ظریف احساس را
و نشانه رو
با تیر قلم بر دفتر وجود
همه قلب های
به ماتم نشسته را
و خلق کن
ای دست بر قلم
اثری باز ماندگار...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,073
Posted: 8 Apr 2014 14:51
طایر خیال ...
در اوج لحظه های
غم الوده ی دلم
پرواز می کنند
طائران پربسته ی خیال
و مسافران سرزمین های دور
انجا که بلبلان مست
بر شاخسار ذهن
سر می دهند نغمه ی شادمانی را
و شکوفه های خندان
سر مست از اواز بلبلان
با نسیم نوازشگر بهار
بر اندام شاخسار
همه تن رقص می شوند
انجا که عطر دل انگیز یاد تو
به تمنای
دل حسرت کشیده ام
محبوس این مشام
فرودای ای طایر خیال
عاجزند
شانه های ناتوان من
ز تحمل این بار عاطفه
بنشین
پرنده ی بشکسته بال من
کین درد بی امان
بربود
پر پرواز ذهن را
بنشین و دانه گیر
به منقار کوچکت
که در اسمان حقیقت
یکی بود
نامش،یکی خدای محبت
خدای دل...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,074
Posted: 8 Apr 2014 14:54
بهار و آغازی دوباره ...
کوچ کن خاطر من
ماندنت بی ثمریست
بگذر از یاد یکی،
روبه بی شرم و حیا
باز کن پنجره را
نفسی تازه نما
چشم خویشت،
به گلستان بسپار
و مشامت پر کن
ز یکی عطر دل انگیز بهار
بنگر گل ها را
که چه زیبا
به تو لبخند زنند
بشکن
شیشه ی تنهایی خویش
و ز سر کن اغاز
که خدا هم با ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,075
Posted: 8 Apr 2014 14:56
آتش هوس ...
در جوانی من شدم پیر زمان
کی توانم رخت بندم زین مکان
همدمی بودش برایم سال ها
حالیا روبه شده در کار ها
مکر او از بن مراافکنده است
ظلم او از ریشه ام سوزانده است
او شده ابلیس و از فرط هوس
غوطه ور در عشق هر ناکس و کس
چشم او ناپاک گشته این زمان
پاک بنما چشم او از این و ان
این جوان صورت که می بینی منم
حالیا دل مرده از اهریمنم
ای خدا راهی برایم باز کن
تو الاهی بهر من اعجاز کن
مهربانا چشم من بر رحم توست
هم گشایش در امورم سهم توست
کردگارا روز و شب من بی کسم
بر دل تنهای خود کی می رسم
همدمم را عقل ده درمان نما
تا که تنهایی نباشد کار ما
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,076
Posted: 8 Apr 2014 15:03
به چه می اندیشی ؟
به چه می اندیشی؟
به سکوتی که تو را حلقه زده
همچو یک مار به چمبر زده ای
که گلوگیر تو است
به چه می اندیشی؟
به دو چشمان تر دخترکی
که کند گاه به گاه
نگهی با حسرت
به عروسک به دکان
و ندارد مایه
که ببخشد به خداوند دکان و
بستاند ان را
به چه می اندیشی؟
به یکی ناله ی شبگیر دمادم
که بر اید ز یکی
عاشق دل سوخته از دوری یار
به چه می اندیشی؟
به تگرگ یخ سنگین
که خورد بر چو یکی
خانه ی بی سقف و
درونش دو سه کودک
که ندارند یکی جامه ی گرم
به چه می اندیشی؟
به دو دستان یکی
دخترک فال به دست
که کند گاه به گاه
نگهی ملتمسانه
به دو دستان یکی رهگذری
به چه می اندیشی؟
به عقابی که کند تیز
به خرگوش نگاه
یا به خرگوش
که در چنگ عقاب است و
دلش در تپشی وه! جانکاه
به چه می اندیشی؟
به یکی ماهی قرمز
که به تنگ است اسیر
و ندارد راهی
که کند خویش رها
به چه می اندیشی؟
به جوانی که کند
از وطن خویش دفاع
یا به پاداش جوانمردی او
که بود
قتل او در ملء عام روا
به چه می اندیشی؟
به یکی مادر پیر
که ز داغ غم فرزند عزیزش
قطره ها خون ز دو چشمش جاری
به چه می اندیشی؟
به شه ملک و مکان
که تو از حکمت ان بی خبری
به چه می اندیشی؟
به قلم
یا که دستان یکی قصه نویس
به چه می اندیشی؟
به الاهی که تو را
ذهن عطا کرد و
تو را داد توان
که زنی نقش دگر بر ورق و
خلق نمایی اثری
و نهی نام بر ان
به چه می اندیشی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,077
Posted: 8 Apr 2014 15:05
ندای آسمانی ...
در فرا سوی خیال
به افق می نگرم
اسمان بی تاب است
و پرستو خسته
خسته از کوچ دگر باره ی خویش
که خزان در راه و
بال او بشکسته
چه خیالیست به این کوچ غریب؟
همرهان در پرواز
وپرستو به پر خویش کند باز نگاه
قطره ای اشک چکید
ز دو چشمان به غربت درگیر
وه!!! از این غربت و درد...
ناگهان!
بانگی از دور شنید
ای پرستو برخیز
که خدا در راه است...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,078
Posted: 8 Apr 2014 15:06
حسرت ...
بال هایم را گشودم
از کران تا به کران
برای پرواز در اوج لحظه ها
برای قلبی که می تپد
در من و تو
از برای با تو بودن ها
ولی افسوس...
پرهایم یک به یک
به سان برگ پاییزی
بر زمین خشک و لم یزرع فتاد
و تمنای دل به زمین نشست
و ارزوها را یک به یک
ابی روان به اقیانوسی ژرف
رهنمون ساخت
ای دریغ از بهاری که
شکوفه هایش
سرما را به جان خریدند
و میوه های دل را
به بر ننشسته
به دست عدم سپردند
و ناگاه من بودم و تو و دلهایی تهی...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,079
Posted: 8 Apr 2014 15:07
جوان لاله گون ...
لاله ای خونین به رنگ خون سرخ
دیدمش روییده اندر گوشه ای
در خیال خام خود پنداشتم
به ، چه زیبا لاله ای!
لاله چون بشنید حرف خام من
خون گریست
گفت:
این که می بینی چو لاله
سرخ و خونین
من نیم
من جوانی بودم اندر این جهان
خوش قد و بالا و خوش
هوش و بیان
من ، به جد مشغول تحصیلم بدم
هم به جد در فکر فردا ، پرتوان
ناگهان یک شب
تنی چند از بدان
حمله ور بر کوی دانشجو شدند
گردنی بشکست
چشمی کور شد
هم رفیقی غرق خون
رنجور شد
چند تن در خون خود پا میزدند
جان خود را در بدن
جا میزدند
ول چه سودی
ضربه ها کاری و جان ناکار بود
قطره های اخر خون میچکید
کوی دانشجو
به خاک و خون تپید
اشک از چشمان من سرریز شد
در گلو بغضم ز پس
درگیر شد
لا له را بوسیدمش
گفتم:جوان
جای تو نی باشد
اندر این مکان
لا له از نو ، خون گریست
گفت:
من ، اینجا به نزد دوستان
بهتر از بودن درون بوستان...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,080
Posted: 8 Apr 2014 15:09
رویای شیرین - شعر سپید ...
شبا وقتی می خوابم
خواب تو رو می بینم
خوابای شیرین
خواب می بینم که دارم دورت رو
حلقه ای از یاس و پونه می چینم
دلم و تو جعبه ای گذاشتم و
دورش رو رُبان پیچ کردم و
اونو بهت هدیه میدم
هزاران هزار گل یاس و
با دستای خودم چیدم و
تو شیشه گذاشتم و
تقدیمت کردم
گفتی:
بهترین و خوش بوترین
ادکلن دنیارو گرفتی
به دستام نگاه کردی
گفتم:
یه سبد گل رزه
از گلستان برات چیدم
نگام کردی و گفتی:
تو رو از کجا چیدن؟
گفتم:
منو ، مامان و بابا
از باغ خدا چیدن
لبخندی زدی و گفتی:
ولی من تورو نمی چینم
چون گل چیده شده
پژمرده میشه
من تورو تو خونه ی دلم می کارم...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند