ارسالها: 14491
#2,211
Posted: 13 Jun 2014 10:22
*****
باران باريده بود شايد
وباد
چرخيده بود
لابه لای گيسوان خيس تو
فرشته ای شايد
بالی تکانده بود
در ملکوت
وگرنه
خدايا!
عطر محبوبه های شب را
باد
از کجا دزديده بود؟
*****
امشب کجايی ای همه ی شور وحال من؟
ابری شده است آبی چشم زلال من
دلتنگم آنچنان که غريبانه اشک ريخت
دريا به روزگارم و باران به حال من
حافظ! بگو چه شد که به ديوان شعر تو
تنها سکوت واشک وشکست است فال من؟
تا کی بيايی از پس آن قله های دور
در انتظار می گذرد ماه و سال من
ای علت لطيف تغزل ! کمی بخند
تا بشکفد ترانه به لبهای کال من
گفتی :بيا و در دل من آشيانه کن
ای کفتر شکسته دل خسته بال من!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,212
Posted: 13 Jun 2014 10:27
*****
در کوله بارم هر غروب
به خانه می برم
اندوه متراکم هزار ابر را
شبانگاه
ستاره ها
سر بر بالشم می گذارند
ومهتاب
در چشمهای خيسم
به خواب می رود
*****
آنجا كه شعر در كف نا مردمان رهاست
موعود من صداي تو عاشق ترين صداست
اين جغد هاي خفته كه آواز شومشان
در ژرفناي تيره وخاموش شب رهاست
باور نمي كنندكه چشمان روشنت
ديريست قبله گاه تمام ستاره هاست
من مي شناسمت دل غمگين وخسته ات
بادرد با غرور ترك خورده آشناست
آري تو آن درخت كريمي كه دستهات
يك عمر آشيانه ي گرم پرنده هاست
آخر چگونه در گذر بادهاي تند
استاده اي كه قامت سبز تو تا خداست؟
من از هجوم دشنه ي شب زخم خورده ام
پس مرهم نگاه اهورايي ات كجاست؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,213
Posted: 13 Jun 2014 10:30
*****
پاييز!
اي فصل برگ ريز
اي آن كه بر جنازه ي گلهاي باغ ما
جز گريه هيچ كار ديگر نمي كني
با آن كه غير مرگ
كه سرنوشت مشترك برگ هاست
برساكنان باغ مقررنمی كني
گويم اگر كه دوست ترت دارم ازبهار
باور نمی کنی
*****
بوی برگ است وعطر نم خاک
قار قار کلاغی که دلتنگ
بر سر شاخه ی کاج تنها نشسته ست
آسمانی که دلگير و خسته ست
می کند گريه يکريز
باز هم صبح پاييز
باز هم صبح غمگين
خسته از هر چه آوارگی بی پناهی
می روم کوچه ی خيسمان را
تا سه راه فلسطين
بغض تلخ گلويم شکسته ست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,214
Posted: 13 Jun 2014 10:35
*****
ميرسد پر از ترانه می رسد پر از تبسم
ذره ذره در نگاهش می شود نگاه من گم
مثل من غريب و خسته بال نازکش شکسته
چشمهای مهربانش خسته از نگاه مردم
عاشق قديمی من کز طراوت صدايش
عطر سبزه می تراود عطر بی ريای گندم
چشمه ها !به من بگوييد می رسم به چشمهايش؟
من اسير رخوت خويش او هميشه در تلاطم
می روم که گم شوم باز در زلال خنده هايش
عاشق قديمی من می رسد پر از تبسم
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟