ارسالها: 14491
#281
Posted: 19 Jul 2013 10:17
غریبه
غریبه
رودخانه به تو " آشنایی" هدیه می داد،
تو از صدای موج گله مند بودی
زلالی آب " عشق " را به تو هدیه نی بخشید،
تو کورمال کورمال به دنبال عشق می گشتی
" لحظات " هدیه ای بودند در کف دستانت،
و تو به تنهایی ات پناه می بردی!
غریبه
رود همیشه همان رود نمی ماند
تا آشنایی هدیه دهد
و
عشق همیشه در زلالی آب به پایت ریخته نمی شود
آه غریبه
این گونه پریشان دنبال چه می گردی، گرد خود؟
به رود بنگر!
به زندگی
و
به کف دستانت
و از خود بپرس
از که به که پناه می برم، جایی که زیستن در ژرفای
" یک دم" نهفته است؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#282
Posted: 19 Jul 2013 10:17
اشتباه
به اشتباه پا به دنیا گذاشتیم
به اشتباه زیستیم
و
یقینا به اشتباه خواهیم مرد
کسی یافت می شود
این سیر را نه به اشتباه بلکه به حقیقت پیموده باشد؟
مادران و پدرانی از قبل تعیین شده
شناسنامه هایی از قبل آماده شده
زندگی دیکته واری که از قبل به خوبی دیکته شده
چه کسی جرات عصیان دارد؟
من؟
تو؟
و
یا اویی که هنوز به دنیا نیامده؟
اصلا" عصیان چه معنایی می دهد،
وقتی عصیان هم به تو دیکته شده باشد؟
این چرخ بنایش به اشتباه گذاشته شده
و
گرداننده
ایا او هم در تصادم اشتباهی " بود" شده؟
ایا کسی یافت می شود که به اشتباه هم شده،
سرنخ این کلاف سر در گم را به دست آورد؟
و از کجا معلوم معمایی در کار است؟
شاید اشتباه ما در اینجاست
شاید ما همه چیز را به اشتباه
اشتباه می بینیم
شاید حقیقت همزاد اشتباه است!
و یا چیزی نیست
جز سیل زنجیره وار اشتباهات تکرار شده!
ایا کسی یافت می شود عکس این را به اثبات رساند؟
آری
به اشتباه به دنیا خواهیم آمد
به اشتباه خواهیم زیست
و
به اشتباه این فانی را ترک خواهیم کرد
بی آن که کسی یافت شود
دست توقف بر این چرخ زند!...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#283
Posted: 19 Jul 2013 10:20
تولد
حجم زمان سنگین است
دایره های سکوت،
در کش و قوس بی نظم زمان
فریاد عصیان را در خطوط شعاع های خود
به خط نشسته اند
مثلث شک و تردید
طغیان را در مرتفع ترین نقطه ی خود
به آماده باش گذاشته است
سینه ی خشم مالامال از انفجار است
و کوچه باغ ذهن
دانه های مرگ می افشاند
زندانی درب تابوت بر خویش می بندد
هوا بوی تعفن می دهد
کبوتر مرده ای در راه است
بچه ی نازای طبیعت
در درد زایمان بچه ی متولد نشده
به خود می پیچد
هراس متولد می شود
و
در قهقرای حادثه
زندگی شکل می گیرد!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#284
Posted: 19 Jul 2013 10:21
وداع
فریاد راه رهایی می جوید
و
دستانم ابدیت را
عشق را
و
ثبات را
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
صدای نی
و
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می ایند
در امتداد لرزش صوت های هجران
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#285
Posted: 19 Jul 2013 10:22
تمنا
و
دل تمنایی می خواهد
تمنایی به گستره ی دشت ها و افق ها
تمنای درك شدن ها
تمنای پذیرش ها
و
فهم ها
و تمنای یكی شدن ها
و
چه قدر تنهاست این دل
تنها و بی كس
نه بود حادثه ای،
از تصادم لحظه های درك شدگی
نه وجود گوش شنوایی،
در انحنای واشده ی زمان
زمان درد و دل های نهان
و
چه قدر دردناك است
فهم پذیرش سكوت
سكوت متجلی كننده ی حقایق
حقایق یكی نشدن ها
حقایق هجرها و گدازها
و
چه قدر تنهاست رها شدن ها
تنها گذاشته شدن ها
و
پس زده شدن ها
و
چه قدر تنهاتر
مواجه با دورویی ها
ای دل خاموش گیر!
و در خویش بگداز!
كه ترا جایی در این میانه نیست
دست از تقلای یافت حقایق بركش!
كه حقایق همه لكه دار شده اند
ترا در سرزمین ریاهای واضح
و حقایق كاذب جایی نیست!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#286
Posted: 19 Jul 2013 10:23
بازی کلمات
زمین، آسمان، قلم، دفتر، ماه،
دلتنگی، بی ریا، بی جان، عشق، روشنی
لحظه ها، زندگی، تیرگی، یک وداع
حادثه، عاشقی، یک تپش، یک صدا
جیره ها، بینوا، یک جفا، یک وفا
لاله ها، دل ریا، در خفا، یک ندا
بیم و ترس، هول و هوش
کوچه ها، جاده ها، یک سفر
راه عشق، بی ثمر
دیده ها بی فروغ
سینه ها بی صفا
آب و غم، نان و سنگ
یک زبان، یک صدا
دین و دل، جان و روح
یک فروغ، یک سحر، یک غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ یک هوار:
های و های
های و های
مرده ها، روزه ها، یک اتم، یک فضا
سایه ها، سایه ها
پس ز پیش، پیش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسیر، تو رها
واژه ها بی صفا
واژه ها بی دوا
دل غریب
دل نحیف
نبض ها بی صدا
قلب ها بی صدا
زندگی بی صدا...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#287
Posted: 19 Jul 2013 10:26
اشعاری از لیدا علیزاده
بانو
دختر غزل تباری تو ، مشرقی ترین بانو
شعر تو اهورایی شاید از زمین با نو
تو « تولدی دیگر» تو سرود « عصیانی»
مثل طرح نیمایی بین شاعرین، بانو
تکیة جزامی ها تکیه گاه اندوهشان
تو چطور نترسیدی از مزاحمین؟ با نو
چشم پر فروغ تو مملو از تمنا بود
نه تو را نفهمید ند آخر آن و این، بانو
واژه های پر دردت اهل این حوالی نیست
شعر تو چه آبی وار خوب و بهترین، بانو
دلسوخته بودی تو از کسالت ماهی
باد باغچه ات را بُرد تو خودت ببین ، بانو
تو مقدسی خاتون مثل سیب و آزادی
تو شبیه ایینه، تو، تو نازنین بانو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#288
Posted: 19 Jul 2013 10:27
پدر
می خوام از تو بنویسم تو که مَردِ روزگاری
توی این مرثیه بازار تو یه شعر تازه داری
تو شبیه احترامی نازنین مث یه حاجت
مث یه تندیس پاکی لحظة ناب عبادت
می خوام از تو بنویسم تنها تو نیستی غریبه
تو که یاد دادی به چشمام دنیا اندازة سیبه
با تو تو نوروز هر سال نَحسی سیزده به در شد
گُلا ون یکاد می خوندن وقتی اسم تو پدر شد
با تو از تموم شب ها بی ستاره رد شدم من
لهجة ناب بهارو به خدا بلد شدم من
تو یادم دادی شکوهِ معنی امَن یجیبو
واژه واژة نمازو این قرائت نجیبو
دست تو تو باغچه هامون گلای اطلسی کاشته
توی آسمون سفره ماهِ کامل و گذاشته
«می خوام مث کودکی یام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بکشم»
توی این شبای منحوس قصه هات معجزه گر بود
روی گلبرگای خونه واژة پدر پدر بود
تو هنوز از تیر آرش یه کتابچه قصه داری
از تو خاطراتِ کهنهَت قصه های نو می یاری
کاش که گرگ پیر قصه بره ها رو نمی خوردش
چل گیس قصهَ ت و ای کاش دیوِ بد دل نمی بُردش
هنوزم شبای یلدا بهترینِ لحظه هاتِ
درمونِ چشمای خستهَت حافظ و شاخه نباته
توی این ولولة شوم آغوش تو مث کوهه
امن ترین پناه قلبم تکیه گاهی باشکوهه
مرد بارونی خونه! تویی ناجی و بهانهَم
پیش کشِ تموم دردات واژه واژة ترانهَم
«می خوام مث کودکیام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بِکشم»
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#289
Posted: 19 Jul 2013 10:28
خاطرات
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#290
Posted: 19 Jul 2013 10:29
چشمات
دل من دنبال تو اما دلت میلِ به دیگری داره
خودمونیم مث این که تو چشات اَجِنه و پری داری
چطوری دلت اومد گفتی برو پیشم نمون
می دونم اسیر شدی اسیر از ما بهترون
تو که تو شهر چشات یه عالمه عسل داری
تو دلت قَد یه دنیا قصه و غزل داری
تو که زنبور نگات بد جوری نیشم می زنه
تو که لحن خنده هات تیشه به ریشهَم می زنه
تو بگو چرا آخه هیشگی مث تو نمی شه؟
چرا تو ذهن منی؟ چرا می مونی همیشه؟
چرا فکر خنده هات نمی شه از دلم جدا؟
واس چی جِنِ نگات نمی ره با اسم خدا؟
ماهِ هر شبم! خودت منو رها نمی کنی
بالای سری ولی سایتو وا نمی کنی
آتیشِ عشق منی چطوری خاموشت کنم؟
چی می شه بِهِم نگی برم فراموشت کنم؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟