انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 222:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  219  220  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


مرد

 
گلپونه ها


گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت سحر شد
خاموشي ب رفت و فردايي دگر شد
من مانده ام تنهاي ، تنها
من مانده ام تنها ميان سيل غمها
****

گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت جداييها گذشته
باران اشكم روي گور دل چكيده
بر خاك سرد و تيره اي پاشيده شبنم
من ديده بر راه شما دارم كه شايد
سر بر كشيد از خاكهاي تيره غم
****

من مرغك افسرده اي بر شاخسارم
گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
ميخواهم اكنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ، ديوانه ام ، آزرده جانم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها ، غمها مرا كشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا كشت
گلپونه ها نا مهرباني آتشم زد
گلپونه ها بي همزباني آتشم زد
****

گلپونه ها در باده ها مستي نمانده
جز اشك غم در ساغر هستي نمانده
گلپونه ها ديگر خدا هم ياد من نيست
همدرد دل ، شبها بجز فرياد من نيست
****

گلپونه ها آن ساغر بشكسته ام من
گلپونه ها از زندگاني خسته ام من
ديگر بس است آخر جداييها خدا را
سر بركشيد از خاكهاي تيره غم
****

گلپونه ها ، گلپونه ها من بيقرارم
اي قصه گويان وفا چشم انتظارم
آه اي پرستوهاي ره گم كرده دشت
سوي ديار آشناييها بكوچيد
با من بمانيد ، با من بخوانيد
****

شايــــــــد كه هستي را ز سر گيرم دوباره
شايــــــــد آن شور مستي را ز سر گيرم دوباره
هما مير افشار
     
  
مرد

 
رفتي دلم شكستي ، اين دل شكسته بهتر
پوسيده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر
من انتقام دل را هر گز نگيرم از تو
اين رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشان اي غافل از دل من
بستي دو چشم و گفتم ، ميخانه بسته بهتر
چون لاله هاي خونين ريزد سر شگم امشب
بر گور عشق ديرين ، گل دسته دسته بهتر
آيينه ايست گويا اين چهره ي غمينم
تا راز دل نداني ، در هم شكسته بهتر
فرسوده بند الفت ، با صد گره نيرزد
پيمان سست و بيجا ، اي گل ، نبسته بهتر
گر يادگار بايد از عشق خانه سوزي ...
داغي هما بسينه ، جاني كه خسته بهتر
هما مير افشار
     
  
مرد

 
نگاه دار که عمری به راهِ چون تو سواری
فشانده چشم سرشکی، نشانده اشک غباری
به لوح سینه خیالم کشیده نقش عزیزی
بدان عزیز نماید نشانه ها که تو داری
کرم نما و فرودآ که پیش دیده ی حیرت
همان خیال محالی که در کناری و یاری
چو واگذاشته ام خلق را ز خویش به عمری
کنون سزد که به خلقم ز خویش وانگذاری
چنان به بوی تو دارد تنم هوای شکفتن
که گل ز سنگ برآرم گَرَم به خاک سپاری.
به خنده گفتی اگر جز تو را عزیز بدارم
مرا عزیز بداری؟ به گریه گفتم.... آری
     
  
مرد

 
مردنم راببين و بعد برو

من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد
تكدرختي كه برگ و بارش نيست
پاي در گل ، اسير طوفانها

ورقي پاره از كتاب زمان
قصه اي ناتمام و تلخ آغاز
اشگ سردي چكيده بر سر خاك
نغمه هايي شكسته دردل ساز

تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستي سوز
از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طليعه ي روز

در رگت خون زندگي جاري
تنت از شوق و آرزو لبريز
تو طلوع و من آن غروب سياه
تو سراپا شكوفه ، من پاييز

راستي را شنيده بودي هيچ
شوره زاري كه گل در آن رويد ؟
يا زشبهاي تيره ، آخر ماه
دلي افسرده ، روشني جويد ؟

تو كه بودي ؟ كه شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
كاسه خشك چشمهايم باز
تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد

سبز گشتم ، زنو جوانه زدم ...
با تو گل كردم و بهار شدم
هر رگم جوي خون هستي شد
پر شدم ، پر ز اتنظار شدم

واي بر من ، چرا ندانستم
بوفاي گل اعتباري نيست
شاخه اي را نچيده ميبينم
در كفم غير نيش خاري نيست

راستي را چنان نسيم سحر
تو گذشتي چه ساده زانچه كه بود
من بجا مانده يكه و تنها . . .
ميگريزم دگر ز بود و نبود

بي من آري تو خفته اي آرام
گر چه من لحظه اي نياسودم
چكنم رسم عاشقي اينست
چشم من كور ، عاشقت بودم

بعد از اين ميگريزم از هستي
بجهان نيز دل نميبندم . . . . .
اي همه شادمانيم از تو
بي تو هر گز دگر نميخندم

آه اينك تو اي رطيل سياه
وقت رفتن كنار خانه بمان
تا ببيني چگونه ميميرم
لحظه اي هم باين بهانه بمان

صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم
گل شادي بچين و بعد برو
ايكه زهر تو سوخت جانم را ...
مردنم را ببين و بعد برو
     
  
مرد

 
در شهر قدم مي‌زنم در شهر
قدم زدني بي‌مقصد در پيش‌
قدم زدني بي‌بازگشت در خيال‌
قبل از ساعت 4 بعدازظهر
بعد از ساعت 8 صبح‌
وقت مال من است‌
من وقت دارم براي دست‌هاي تنبل قلوه سنگ جمع كنم‌
و ماه را كه سال‌ها در صفحه‌ي دوّم كتاب جغرافي‌ام خفته است‌
به بيداري بازآورم‌
بيچاره معلّم ما گمان مي‌كرد
اقيانوس‌ها و كوه‌هايند كه ميان مردم و سرزمين‌ها تفرقه‌
مي‌اندازند
در راهروهاي دراز همكارانم در جا زنان به هم مي‌رسند
با آنها پنجره‌هاي بسته و هواي 20 تا 25 درجه را شريك بوده‌ام‌
همكارانم در جا زنان به هم مي‌رسند و داوري مي‌كنند
«او از اين پس چطور زندگي خواهد كرد
بدون مرخصي سالانه‌
بدون قهوه‌ي ساعت ده صبح‌
بدون رئيس‌»
دارم به فصل‌ها برمي‌گردم‌
هنوز همان چهارتا هستند
علف‌ها هنوز از سبزينه‌شان مي‌خورند
باد پر از گذر نيزه است‌
ديروز به سردردم قول داده بودم يكي دو تا آسپرين بخرم‌
هنوز وقت دارم‌
فردا بعدازظهر هم مال من است‌
سرشار از مكث‌هاي وقارآميز شده‌ام‌من كه از رفتار تند گلوله‌ها نفرت دارم‌ طاهره صفارزاده
     
  
مرد

 
آن سبزه‌كز ضخامت سيمان گذشت‌
و قشر سنگي را
در كوچه‌ي شبانه‌ي بابُل‌
تا منتهاي پرده‌ي بودن‌
شكافت‌
آن سبزه زندگاني بود



آن سبزه زندگاني بود
و پاي باطل تو
آن پاي بويناك‌
با چكمه‌هاي كور
آن سبزه را شكست‌
آن سبزه‌
رويش آزادي‌
آن سبزه‌
آزادي بود
صفار زاده طاهره
     
  
مرد

 
ايوان خانه‌ام‌
به وسعت قبري است‌
از آفتاب و خاك‌
نشسته‌ام به وسعت قبر
و منتظرم‌
كه دست رهگذري‌
ادامه‌ي دستانم باشد
و قفل خانه را بگشايد
صداي خسته‌ي كفشي مي‌آيد
صداي تيزي زنگ‌
از قعر پلكان‌
مهماني آمده‌ست بگويد
امروز هم هوا دوباره گرفته ست‌
امروز هم هوا دوباره خراب است‌



در اين سكون سكوت آلود
پيكار پلكان را
ياران بر خود
با رنج اين خبر سال‌هاي سال
هموار مي‌كنند
امروز هم هوا دوباره گرفته‌ست‌
امروز هم هوا دوباره خراب است
     
  
مرد

 
تو از قبيله‌ي شعري‌
من خويشاوندت هستم‌
و پشتم از تو گرم است‌
و پشتم از تو گرم است‌
تويي كه مي‌داني‌
كه تيغ‌هاي موسمي باد
مرا به خيمه كشانيدند
در خيمه‌
جعبه‌هاي صدا
صورت‌
سيماي عنصري از جعبه‌
ابيات عسجدي از جعبه‌
بزغاله‌ي هنر
در ديگدان زر
پخته‌
نپخته‌
عجب بساط ملال‌انگيزي‌



هر حرف
هر نوشته‌
هر گام‌
چكمه‌اي ست‌
بر پايي از دروغ‌

تو از قبيله‌ي شعري و شعر نامكتوب‌
و مي‌داني‌
كه خيمه‌ها همه خونين‌اند
و تيرها همه نابينا
و چشم‌ها همه بسته‌
و بوميان به شكار يكديگر
و مي‌داني كه همهمه‌ي بازار
بازار شعرهاي جعبه‌يي و جنجال‌
سرپوش بانگ‌هاي نهفته‌ست‌
سرپوش دردهاي نگفته‌
ناگفتني‌
شايد كه دكمه‌هاي پيرهنم‌
گوش مفتّشان باشد
ياران اين‌
ياران آن‌
ياران تيغ‌هاي موسمي باد



تو رمزهاي رياضت‌
تو رازهاي رسالت‌
تو قصه‌هاي قساوت را مي‌داني‌
تو از قبيله‌ي شعري‌
من خويشاوندت هستم‌
و پشتم از تو گرم است‌
و پشتم از تو كه مي‌داني گرم است‌
     
  
مرد

 
دانست چو با او به شکایت سخنم هست
بر جست و به یک بوسه ی شیرین دهنم بست
چون شرم ز عریان شدنم در بَرِ او بود
شد اخگر سوزنده و برْ پیرهنم جست
تب دارم و شادم که اگر یار در اید
باور نکند تا نکشد بر بدنم دست
هر آه که در حسرتش از سینه برآمد
زندانی ی ِ من بود که از بندِ تنم رست
این بی خبران در طلب مستی ی ِ جامند
غافل که نگاه تو شراب است و منم مست
فارغ منشین! بوسه ز لب خواه، نه گفتار
کاندر نگه گرم، هزاران سخنم هست.
سیمین بهبهانی
     
  
مرد

 
ترا قسم بحقيقت ، ترا قسم بوفا
ترا قسم بمحبت ، ترا قسم بصفا
ترا بميكده ها و ترا بمستي مي
ترا بزمزمه ي جويبار و ناله ني
ترا بچشم سياهي كه مستي آموزد
ترا بآتش آهي كه خانمان سوزد
ترا قسم بدل و آرزو ، برسوايي
ترا بشعله عشق و ترا بشيدايي
ترا قسم بحريم مقدس مستي
ترا بشور جواني ، ترا باين هستي
ترا بگردش چشمي كه گفتگو دارد
ترا بسينه تنگي كه آرزو دارد
ترا بقصه ليلا و غصه مجنون
ترا به لاله صحرا نشسته اندر خون
ترا بمريم خاموش و سوسن غمگين
ترا بحسرت فرهاد و ناله شيرين
ترا بشمع شب افروز جمع سر مستان
ترا بقطره اشك چكيده در هجران
ترا قسم به غم عشق و آشناييها
دل چو شيشه من مشكن از جداييها
     
  
صفحه  صفحه 3 از 222:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  219  220  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA