ارسالها: 14491
#311
Posted: 27 Jul 2013 17:52
مثل آن شیشه شیرینی همیشه
دور از دسترس بودی
روی آن دورترین تاقچه
که دستم به تو نمی رسید
مثل بادبادک
که ترا در شوق با سکوت ساخته بودم
مثل آن بادبادک
در آن عصر سیاه
باد ترا برد
در خیالم امید برگشتی برایت هست
با خودم می گویم
که تو در لابلای شاخه های درخت انتظاری مانده ای
و ترا عاقبت خواهم یافت
مثل آن عروسکی
که از پشت شیشه به من می خندید
که شبی دست بدی آمد و ترا برد
پشت ویترین اینک تنها
سردی و خاموشی و تنهایی است.
مثل آن عقده دوری
که هرگاه به تو می اندیشم
گریه ام می گیرد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#312
Posted: 27 Jul 2013 17:52
همپای تمام شاعران
به تحسینت برخاسته ام
و ترا آنگونه که تماشا داری
به تماشا نشسته ام
و در وسعتی که واژگان من
تابش را ندارد
ترا سروده ام
با غنای نگاههایی که از جدال لفظها می آمد
اینک تو بر سریر پادشاهی ات
در حاشیه ی رودی نشسته ای
که من تمام شعرهای بی مرز ترا
در آب آن شستشو داده ام
ببین چگونه در عبور خیس جاودانه ها
از کنار تو می گذرم
و تو برقله های همیشه ات
همچنان پیروز مندانه می مانی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#313
Posted: 27 Jul 2013 17:54
من زندگی را
از فراز آتش گذراندم
باجنگ تن به تن
از دست مرگ بیرون کشیدمش
من زندگی را
باعشق آویختم
که عشق را برای دلم
و زندگی را برای تو می خواستم
ای وطن!
******************************
عاقبت خط های موازی
در دورترین نقطه به هم می رسند
چون نگاههایت
که کینه و عشقی بی امان را به من بخشیدند
اینک در من
جایی برای بغض
جایی برای خنده
و روحی امیدوار در زندگی پیداست
عاقبت خط های موازی
در آخرین نفسها
یکی می شوند
و اینک درمن
تلاقی آنچه از درون تو جست
نقطه پایانی است
که در دوردستها بدنبالش بوده ام.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#314
Posted: 27 Jul 2013 18:00
شاخه گل زندگی
در خیلی از شته ها
در جریان بود
گلبرگهای کهنه احساس
در منفذ پوسیدگی شان
سیاه می شدند
و گل
آنچنان که از بوته چیده شده بود
امیدی به بهارش نبود.
شاخه گل زندگی
چند روز دیگر پژمرده خواهد شد!
***************************
چون خوراکیهای کارتونی
دست نیافتنی شده ای
چون قطره ای بر گور افسانه ای دور
بیحاصل
چون لبخند بی تحرک این عکسها
تصنعی
هیچ بالشی جای شانه های ترا برایم نمی گیرد
من بغضم را بی تو در فضایی معلق می ریزم
چون جاذبه ای مبهم مرا می کشی و نمی یابمت
چون صدایی از چارسوی حیات
مرا می خوانی و نمی بینمت
چون یادگاریهای نوجوانی
همه جا هستی و اینهمه تنهایم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#315
Posted: 27 Jul 2013 18:01
چگونه از تو دم نزند؟
شعری که مادرانه پروردی اش
و از سینه عشق شیر نوشاندی اش
در هرقدم
زمین خوردنش را نظاره کردی
و چه شبها
تاسحرگاه
از غم و بغض تبش نخوابیدی
چگونه از تو دم نزند؟
شعری که در قلب تو
آرزوهای فردایش شکل گرفت
و سوگ لحظه لحظه هایش را
در مویه هایت
در مشت مشت گیسوان کنده ات
می توان تماشا کرد
چگونه از تو دم نزند؟
شعری که پیر می شود
و بر جوانی تو دخیل می بندد
شعری که پس از مردن
دیگر بار از تو زاده خواهدشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#316
Posted: 27 Jul 2013 18:31
اشعاری از ناهید عباسی
پیوسته تردیدی
می گذاردت
بر سر دوراهی
کجا باید رفت ؟
به کدام سمت
یا کدامین سو
اما
راه دریا
می شناسد رود
*************************
شعور شب
هر بار
که رازی گره در گره
در شعور منور شب
به ناگاه گشوده شود
در تولد بودا گونه ای
خواهی آموخت
تا روزهای سترون را
بر هوش شبهای بلند
وصله زنی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#317
Posted: 27 Jul 2013 18:33
برکه
عکس ماه
افتاده در برکه
عکس دو کودک نیز
ماه مال آنهاست
شاید که در خیال
************************
بالهای پرواز
پرواز پرندگان
در آبی آسمان هر کجا
چشمانم را
کودکانه به دنبال می کشد
و روحم را
در خواهش گنگ پریدن
خوابهای شبانه ام را
تفسیر می کند
کسی چه می داند
شاید دستهایم
تقدیر بالهای پرواز است
که هنوز چیزی از اوج
به خاطر دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#318
Posted: 27 Jul 2013 18:38
هر کجا
در پایان
همه با هم برابرند
مو رنگ دیگری نمی شناسد
به جز سپیدی
گرچه سیاه بود
یا سرخ و بور
پایان که نه
همیشه دری باز می شود
حالا به هر کجا
**********************
دوست
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#319
Posted: 27 Jul 2013 18:39
حریر خواب
یک شبی
از آن شبهای تنهایی
با سری
پر از افکار سودایی
رفتم به خواب
دیدم معبدی
نور باران
تک درختی در میانش
سر به سوی آسمان
بسان هیبت البرز
شکوه بی مثالی داشت
وقاری بی نهایت سبز
یقین کردم
ازلی درخت دانش است
سر کشیده از معبد عشق
رنگ حسادت نداشت
ذات خساست نداشت
مفهوم تکامل بود و
تعبیر نجابت
از پس حریر خواب
دانشی فرزانه دیدم چنبره
در درون هر خزه
هر حشره
حرمتی دیدم در نیش مار
کرامتی در میوه ی کاج
به دل گفت
میوه هایش به سبد
دست به دست خواهد رفت
و نسیم نفسش
شهر به شهر
با شوق بی انتها
چون زائری برهنه پا
کردم بسویش
دستی دراز
اما
اشارتی بود و گذشت
نشئه یی بود و پرید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#320
Posted: 27 Jul 2013 18:39
لحظه ها
زمان را
کاسه ای نیست
تا که لبریز شود
فضیلتی رونده دارد
بسان آب
و صراحت مکرری
بسان سال
اما
لحظه هایی
به وسعت نامریی یک خاطره
باز می گرداند آب را
به سرچشمه
و می برد دل را
به کهن سردابه ها
تا نوازش دهد
خاطرات بودنی قدیم را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟