انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 222:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  219  220  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


مرد

 
مرا در سينه پنهان كن ،
رهم ده در دل پر مهر و احساست
مرا مگذار تنها ، اي دليل راه اميدم ،
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاويدم
****

مرا بگذار تا زنجيري زندان غم باشم ،
برايت قصه ها خوانم ،
بپايت شعر ها ريزم .
مرا بگذار تا مستانه در پاي تو آويزم
****

مرا در ديده پنهان كن
كه شبها تا سحر روياي آن چشم سيه گردم
مرا مگذار تا دور از تو اي هستي ، تبه گردم
****

ز پايم بند دل مگشا ،
مرا بگذار تا كاخي برايت از وفا سازم
ترا از آرزوهايت جدا سازم ،
ترا با كعبه ي دل آشنا سازم
****

بيا با من ، بيا تا در ميان موج دريا ها ،
ميان گردباد سخت صحرا ها
كنار بركه هاي غرق نيلوفر ،
تهي از ياد فرداها
ز جام چشمهاي تو مي ناب نگه نوشم ،
****

منم آن مرغك وحشي ،
قفس مگشا .
ز پايم بند دل را بر مدار ف اي آشناي من
مرا بگذار تا عمري اسير ارزو باشم ، سراپا گفتگو باشم ،
شه من ، شهرزاد قصه گو باشم
****

مرا از سينه يادم را
مرا از كف مده آسان
منه اميد جاويدم
بلوح عشق من پايان . . .
     
  
زن

 
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه از این بیشتر که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به او که دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ،بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادابه گوششان برسد
خدا کند که ......نه نفرین نمی کنم نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خداکند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

"زنده یاد نجمه زارع"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
مرد

 
ترا من بقدر خدا دوست دارم


ترا چون نسيم صبا دوست دارم
ترا چون حديث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
دلم را كسي جز تو كي مي شناسد
ترا اي بدرد آشنا ، دوست دارم
چو بيمار جان بر لبم از جدايي
گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
بلاي وجودي ، مرا مبتلا كن
ز هستي گذشتم ، بلا دوست دارم
مگير از سرم سايه شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم
بشبهاي تاريك و تلخ جدايي
خيال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ريز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم
     
  
مرد

 
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،

بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم.
گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز تستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم
     
  
مرد

 
تو ای جان ودل من ،هستی من
تو ای در شام غمها ، مستی من

تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پـــودم

تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، می پرستم

شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی

دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم

نمی دانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من

دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم

مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر

من از این گفته ها می لرزم و باز
باو گویم که : ای با سینه دمساز

بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست

بدلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست

نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست

ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمی گردد اگر عاقل چه سازم ؟

حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش

اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست
     
  
مرد

 
ميرسي از راه روزي با شناب
خسته و غمديده و افسرده جان
ديده ميدوزي بسوي كاجها
ميكني پاك از محبت گردشان

بشكند جام بلورين سكوت
از صداي آشناي زنگ در
مي هراسد مرغكي بر شاخ بيد
ميكشد از روي گل پروانه پر

منتظر ميماني آنجا آنجا لحظه اي
تا صداي گرمي آيد كيست كيست ؟
زير لب مينالي آنگه با دريغ
ديگر آن اميد جانم نيست نيست

در فضاي خالي و خاموش سرد
بر نمي خيزد صداي پاي او
پر نمي گيرد شتابان سوي در
گرم و غوغا آفرين بالاي او

ديدگانش غرقه در نور صفا
بر دو چشمانت نميخندد دگر
آن دو بازوي سپيد و مرمرين
راه بر رويت نمي بندد دگر

مي نمي ريزد از آن چشمان مست
گل نمي ريزد بپايت خنده اش
بوسه اي ديگر نمي بخشد ترا
آن لب از عطر گل آكنده اش

پيش چشمانت همه بگذشته ها
رنگ مي گيرند و غوغا مي كنند
در دلت آن خاطرات غمفزا
شعله اندوه بر پا مي كنند

يادت آيد - چون بدل غم داشتي
آن دل درد آشنا ديوانه بود
تا سحر گاهان كنارت مينشست
از همه خلق جهان بيگانه بود

يادت آيد - قهر كردنهاي او
درميان گريه ها خنديدنش
زير چشمي بر تو افكندن نگاه
چون تو مي ديدي نگه دزديدنش

مشت مي كوبي بدر ، با خشم و درد
كاين منم در باز كن در باز كن
با سلام و بوسه ها جانم ببخش
مرغك من سوي در پرواز كن

نرم بر مي خيزد از سويي نسيم
زير لب گويي صداي پاي اوست
رهگذاري نغمه اي سر مي دهد
كيمياي زندگاني ، دوست دوست

غرق حسرت مي كشي آهي ز دل
كاي دريغا از چه رو ازردمش
دوست با من بود و غافل ازو
چون گلي در دست غم پژمردمش

اشك مي غلطد فرو بر چهره ات
راه بر گشتن برويت بسته است
وه چه آسان دادي از كف آنچه بود
پشت سر پلها همه بشكسته است
     
  
مرد

 
آن سبزه‌كز ضخامت سيمان گذشت‌
و قشر سنگي را
در كوچه‌ي شبانه‌ي بابُل‌
تا منتهاي پرده‌ي بودن‌
شكافت‌
آن سبزه زندگاني بود



آن سبزه زندگاني بود
و پاي باطل تو
آن پاي بويناك‌
با چكمه‌هاي كور
آن سبزه را شكست‌
آن سبزه‌
رويش آزادي‌
آن سبزه‌
آزادي بود
صفار زاده طاهره
     
  
مرد

 
چه کسی باور کرد که دل سرد مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد
با که گویم غم هجران تو را
هوس زلف پریشان تورا
عمر من در شرف پاییز ا ست
من چو یک شاخه خشک
آخرین برگ بر این شاخه تویی
من بدان امیدم
که بهاری دگر از راه رسد
آخرین برگ مرا
باد پاییز نبرد
آه….وزش باد چه خوف انگیز است
چه کسی باور کرد
اشک جاری شده از دیده من
چشمه اش آن نفس گرم توبود
طپش تند دلم
حاصل لمس تن نرم تو بود
چه کسی باور کرد
که من از عشق تو سرشار شدم
مانده بودم همه خواب
تا که با لمس تن گرم تو بیدار شدم
تو همه بود منی
تو در این کوره ره خلوت عمر
همه مقصود منی
چه کسی باورکرد
که تو معبود منی
     
  
مرد

 
تو می گویی مرا نمی دانی!

آخر چرا؟!!مگر از جنس عروسک هایت نیستم مهسا؟!

عشق را تو چه تعبیر میکنی ای آرزوی زیبای من؟!

تصور کن:
درختانی در مه فرو رفته را
با انتهایی ناپیدا
و با آبشاری که دعوتت می کند
تا برهنه شوی
خودت را میان امواجش پرت کنی
و بی اراده
با جریانش
راهی شوی
به سویی که ....
همه نا آشنائی است!
شاید سرت به سنگ بخورد
شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد
شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی
شاید هم نشوی
شاید
شاید
و بسا شاید های دیگر
اما اگر زنده بمانی
چیزی بزرگ به دست آورده ای:
خاطره ای خوش
از یک ماجراجویی گیج کننده!
و تابلوی همین طبیعت است،
عشق:
با دعوتی که
انتهایش را نمی توان گمانه زد...

اما می شود ماند...می شود...
     
  
مرد

 
چشم هایم بی هیچ بهانه می خواهند ببارند
دروغ غم انگیز
که سیاهی
تمام وجودم را به بند کشیده است
کجایی؟

بیا بیا
راه را کوتاه کن
از کوچه ها بگذر
و به دیوارها اعتنایی نکن
درها را
پنجره ها را
باز کن
پرده ها را کنار بزن
و شتابان
خودت را به من برسان

و بی هیچ کلامی
از من
هر چه که می خواهی بخواه
تا که من جان نثار تو کنم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 222:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  219  220  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA