انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 222:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
تا بلوها

خودم ناپیدا
غرض ندارم در
سطرها لیز می خورند
جریانی در کار نیست
یکی خواب است
جریان خون، ریخت خون ریزی را بی ریخت تر
و قلبی که خود را در بی خود دید
زمان، سکوت را به گوشواره مهتاب آویخته
تابلوها در زمزمه من
سبیل یک واژه را دوبار تو دادم
تو در تو شد
دیگر سنگین نیست برف
نگاه را جلو جلو برو در عجب ها
دریا را به سطر دوم بردم
حرف ها نمی خشکد از غرض ندارم در
نه زایید
نه سایید
شعر من سبکی را امضایید
پیدایم نمی کنی
در جسدی که سال هاست مرده
همیشه موازی نیست ریل قطار
هیس! مبادا شعر از خواب بیدار شود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
چرا شاعرا می خوان همه ش تو خوبی بمونن؟
تصویر هرچی بده تو دخمه هیچ وقت نمیشن؟
چرا نصف حس دنیا توی غفلت بمونه؟
دل ما تو شعر همه ش سرود حسرت بخونه؟
من می خوام طلسم این گذشته ها رو بشکنم
تو همین ترانه از هرچی قشنگی نیس بگم
من همونم که اومد درخت رو از تنه ش برید
تبری که جز خودش لیق زندگی ندید

من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم

من همونم که به دستش یه جا قتلی می کنه
قطره های خون یک نفر رو دستش می مونه
توی شعر شاعرا همه ش پر از حس خوبه
شهر واژه ها مثه ترانه پر آشوبه
یکی بود یکی نبود اصن گناهی نداره
کی می خواد پس خودش رو به جای دزدا بذاره؟
یا به جای قاتل به جای هرچی تبره
دوری از درد درختا همیشه دردسره
یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
یکی بود یکی نبود ما باید عوض بشه
گفتن از حس بدی تو شعرا تنها راهشه

من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ما بدون هم

واسه مزرعه آدمها می مونن به فکر هم
دیگه هیچ کی نمیشه دل نگرون بیش و کم
یه مترسک رو میارن میذارن تو چنگ باد
نمیشه اگر چه اون جلو هجوم غصه خم

من رو اینجا جا گذاشتین
توی مزرعه دوباره
اگه قلبتون نمیره
فصل زندگی بهاره

فکر آدما همون مزرعه سبزینه هاس
ما بدون هم شعار پرفریب تیشه هاس
می کارم دونه حس رو توی مزرعه به شعر
دیگه وقت کندن شاخه زرد غصه هاس
میام این ترانه رو می نویسم رو خوشه ها
مزرعه همون نشاط کودکی تو خونه هاس

جز محبت خوشه ای نیس
من مزرعه می دونم
دوره از آفت غصه
کاشتنی به دستای هم

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قایق انزوا

تو آسمون قصه ها نگاهش
رو دیدم و نشستم به کنارش
یهو انگار زدش نفس تو رگهام
تو بیداری شدم راهی خوابش
دلم به طرفه چشم خمارش
مثه پرنده افتاد توی دامش
به چشم عاشقا جوون و پیرش
دیگه توی قفس شدم اسیرش

وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم

بازم نگاه اون اومد سراغم
چشاش زدن آتیش به روزگارم
غمم پرنده شد اومد رو کاغذ
ترانه شد نشست به قلب یارم
هزار و یک شبم به غصه سر شد
زمونه زد قلم نقش بر آبم
این همه آرزو که روزی داشتم
شدن همه حباب روی آبم

وقتی که اون تنهام گذاشت
قایق انزوا شدم
راهی دریای سکوت
غریق واژه ها شدم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دزد دریایی

وقتی که موج می زنه
دریا به گرداب شما
دزد دریایی میشم
میام توی خواب شما
کشتی م رو باد میاره
وقتی دیدین هیکلش رو
با هراس فوری میخواین
به توپ ببندین تنش رو
یا که زود فرار کنین
برین به ساحلای دور
قلبتون عادت داره
به التماس و حرف زور
من که حالیم نمیشه
میام شما رو می برم
توی کشتی م میذارم
این شده حرف آخرم
که شده یه بار همه ش
بیاین با من دوستی کنین
دزد دریایی بودم
حالا میشم با دل قرین
عشق رو این بار میارم
تو کشتی قلب شما
ملوانی می کنم
هر روز و هر شب شما
من می خوام عوض بشم
یه بار شده باور کنین
دریا می دونه میگم
حقیقت رو فقط همین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کبوتر صلح

یه وقت میاد که آسمون چشمای ما رو باز کنه
هرچی تو خواب دیده بودیم تو بیداری پرواز کنه
کبوتر شکسته بال که صلح آزادی مونه
دوباره خوندن از نشاط قلبا رو آغاز کنه
بال بزنه میون ابرای حضور کودکی
بیاد رو پشت بوم خنده واسه فردا ناز کنه

اینه لحظه ای که آرزومونه
جنگ دیگه تموم میشه نمی مونه
آخر هزار و یک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه

یه وقت میاد که یاغی ساعت خواب به فکر صلح
چشمای منتظر رو از زمونه بی نیاز کنه
تو حوض دلبستگی ها نشسته آب تنی کنه
دووم این حادثه رو با ساعتا دمساز کنه
کلید عشق رو بیاره بذاره تو دست سکوت
قفل غرور رو با متانتی که داره باز کنه

اینه لحظه ای که آرزومونه
جنگ دیگه تموم میشه نمی مونه
آخر هزار و یک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حس تبلور

یکی خوابه یکی بیداریکی از گذشته بیزار
یکی داد می زنه عشق رو به لبای خشک تبدار
شاعری پنجره سکوت رو می شکنه به شعرش
واژه ها بالا میرن تو بغض شب از روی دیوار
اون ور حصار غصه رو به چشم خود می بینن
واژه ها دیگه می مونن همگی راغب و بیدار

من همون صدایی ام که می مونم
یه ترانه ام که تو شعرم می خونم
چه شبایی که نوشتم از سکوت
من سرشت آدما رو می دونم

بارون حس تبلور امشب هم داره می باره
یکی اومده تو شعرم داره می خونه دوباره
یه پرنده س که نشاطش شده قسمت با شماها
اونه که از آسمون خورشید رو با دلش میاره
امروزم تموم شد از شعر ولی می دونم پرنده
فردا که میاد دوباره واسه مون شادی میاره

من همون صدایی ام که می مونم
یه ترانه ام که تو شعرم می خونم
چه شبایی که نوشتم از سکوت
من سرشت آدما رو می دونم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
فقط شعر

از همه آستینا دستاش بیرون میاد فقط شعر
تو کوچه ها می ترسه که صداش نیاد فقط شعر!
خودش نمی دونه که امضا کرده مرگ رو با شعر
دل ها رو خوش می کنه با زبون چاد فقط شعر
می دوزه آسمون رو با ریسمون تنبلی هاش
میذاره برگ لحظه رو رو کول باد فقط شعر

من از این تنبلی ها گریزونم
توی جمع با این صدا نمی مونم
هرکسی خوشش میاد خوشش نیاد
من عبور از این شبا رو می دونم

غروب شهر مرده ها روح نمی خواد فقط شعر
بهم میگه کشورمون نخبه نزاد فقط شعر
دارو و درمون نمی خواد مریضی های مزمن
تجویز یک پزشک برای مرگ حاد فقط شعر
شعره که حرف می زنه توی شعر من به ضدش
دعای مرگه وقتی از خدا می خواد فقط شعر

امون از تجویز این شعرای ناب
امون از حادثه ای که برده خواب
مگه میشه از نفس فرار کنیم؟
کیه که توی قفس بیاره تاب؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مادر

مادر! از عرش یقین ایت احسان داری
پرتویی در دل خود از ره خوبان داری
من در این وادی مستی به جوانی ماندم
تو در این غفلت من عزت عرفان داری
من ز خود خواهی خود سخت نمودم راهت
تو مرا زین همه ایثار چه حیران داری
شامگه باز آمد لیک در این افکارم
که به هر درد و غمی یک می درمان داری
خام در کودکی و تشنه ز این دریایم
تو ورای سخنم قدرت و ایمان داری
ره دیگر چو روم حیف نمودم فکرت
تو مگر ای دل من فرصت جبران داری ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
طلسم عشق

در روشنی آمدن روزگار وصل
من حرمت گل را به جهان هدیه کرده ام
در لحظه های زندگیم زین طلسم عشق
من خاطره آن مه خود زنده کرده ام
شبها که بی نصیب گل و غافلم ز خود
در آرزوی آمدنش گریه کرده ام
مست از می وجود گل و عاشق از امید
جان را فدای حس چنان غمزه کرده ام
پایان شام هجر شد آخر نصیب من
خود را نثار لطف همان لحظه کرده ام
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 40 از 222:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA