ارسالها: 14491
#401
Posted: 28 Jul 2013 16:19
عشق کذایی
ای عشق کذایی ! آه ای خار ره عرفان
ای آمده از شهوت ، ای اهرمن انسان
ای درد همه چشمان ای آمده از غفلت
ای ساحره جانها ، ای قاصدک طوفان
قصدت ستم و غارت زین سینه انسانها
باشی توشه قلب هر آدم بی ایمان
هستی دگر یاران با دیو دو چشمت رفت
بر ما نشدی غالب ای همنفس دیوان!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#402
Posted: 28 Jul 2013 16:20
محنت پر شور
اینکه من زین وطن خویشی بسی دور شدم
زان دلیل است که در عشق تو محسور شدم
ایتی در دل من ، یار شب تارم باش
من در این غربت غم قاصد مسرور شدم
راکب مرکب عشقم ، غم دورانم نیست
عاشق آن نگه لعبت مخمور شدم
ساحل عیش و طرب همره دریای منست
من که سرگشته این محنت پرشور شدم
ساقیا ! دوره هجرت به سر آمد که کنون
راغب مژده وصل رخ پرنور شدم
بین مقصود و دلم نیست دگر راهی چون
من در این معجزه میکده منظور شدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#403
Posted: 28 Jul 2013 16:21
دریای رحمت
من در این کنه صداقت درد عبرت دیده ام
در طلسم زندگی غرقاب محنت دیده ام
خنده در ایینه فردای خود دیدم که باز
سینه را اندر مرام ملک فطرت دیده ام
غایت ما را بگفت آن مرشد فرزانه چون
جان خود قربانی دنیای غفلت دیده ام
من به لطف کبریا دیدم نمایان عشق خویش
در نسیم بندگی معنای هجرت دیده ام
همت رویای شیرین تا ابد با من بمان
چون در این پیمانه من دریای رحمت دیده ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#404
Posted: 28 Jul 2013 16:21
حرمت یاد
آخر از آتش غم دل به تب دوست فتاد
ساقیا ! شکر که خود را به ره دوست نهاد
چون در این بی خبری حزن گران جرمش بود
خود ندانست که این کار گیاهست و جماد
قدح شکر به لب چون ببرد رند طریق
گویی آن سکر غریب اید ازین محفل شاد
چون سیه روی به خاک ره او کرد سجود
گفت مرشد که چنین باد همی حرمت یاد
باید این فاصله ها در ره افسانه نهاد
همچو آن ایت ره مادر هستی چو بزاد
ما که در دلشدگی ره به ثریا بردیم
اینچنین است گریز از حسد و بخل و فساد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#405
Posted: 28 Jul 2013 16:23
ایت فرزانه
تو که با پاکدلان همدل و همسان بودی
کاش در محفل ما یار مریدان بودی
تو که خود مدعی بخشش و احسان بودی
کاش در باغ جنون در غم رندان بودی
تو که دلباخته حکمت و عرفان بودی
کاش آگه ز غم سینه مستان بودی
تو که آن ایت فرزانه جانان بودی
کاش دلداده سرمست گلستان بودی
تو که همگام ره عشق به یزدان بودی
کاش با ما به از این ظلمت دوران بودی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#406
Posted: 28 Jul 2013 16:27
ای کاش
ای کاش ما را با تو پیمانی دگر بود
ای کاش ما را لحظه هایی خوبتر بود
ای کاش فرجامی دگر رؤیای ما داشت
ایام ما با حسن رویت در گذر بود
ای کاش در قلبم در این زندان دنیا
امید خوش بودن به فردایی دگر بود
ای کاش زین رؤیای هستی بر کن عشق
آن مهرخ دنیای خوبی باخبر بود
ای کاش در عمق نگاه با تو بودم
معنای خوش بودن به رخسار قمر بود
ای کاش با آن ساغر نام آور علم
همره شدن پایان این شوریده سر بود
ای کاش می شد آگهش زین راز دل کرد
ای کاش ما را در جوانی این هنر بود
ای کاش می شد عاقبت از خود رهیدن
ای کاش پایان شب ظلمت سحر بود
ای کاش در امواج آبی رنگ دریا
مرغ مهاجر را فرودی بی خطر بود
ای کاش با ما اندر این صحرای عزلت
آن شهسوار مست خوبی همسفر بود
ای کاش در توفان غم افزای حرمان
درمان درد هجر گل ما را ثمر بود
ای کاش کام از لعل گل در شام دیدار
آغاز وصل مهرخ والاگهر بود
ای کاش در این انعکاس باور عشق
آگه جهان زین سینه پرشور و شر بود
ای کاش می شد درد ما را چاره وصلش
یا جام ما را شوکران درد سفر بود
ای کاش در میعادت ای سرشار از احساس
ما را در اوج همصدایی بال و پر بود
ای کاش بی همتا گنون بودی کنارم
تا قلب من از عشق دیگر بر حذر بود
ای کاش این پاییز این سرمای جانکاه
بر آن شقایقهای مستی بی نظر بود
ای کاش روی ماهت ای رزم آور عشق
در کارزار زندگی ما را سپر بود
ای کاش در روز جوانی هر چه جانست
در آتشت چون ساقه های خشک و تر بود
ای کاش زین حسن رخ زرین تن عشق
این آدمی از کار خود آگاهتر بود
ای کاش سیلی می شد از ایثار اشکم
تا سرنگون این عالم خواهان زر بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#407
Posted: 28 Jul 2013 16:29
پرده انکار
آهی ز فرط حسرت دیدار می کشم
تیغ فغان به دامن پندار می کشم
در آرزوی دیدن دلبر به روی دل
تصویر ناز چهره اش این بار می کشم
بر رود پاک سینه خود از ضمیر دوست
دستی به رنگ آبی ایثار می کشم
در فکر خویش ماتم او را ز باغ یاس
در رنگ سیاه پس دیوار می کشم
چون دلشدگان حاصل دیدار گر نشد
بر عشق خویش پرده انکار می کشم
این دهر را چو دیوی و دل را فرشته ای
در پیچ و خم صحنه پیکار می کشم
حرمان خویش را به تمنای یک نگاه
بر روی یاس میکده چون خار می کشم
دریای من ز رود دلم کرده قصد هجر
من تشنه فغان از فراق یار می کشم
تصویر ناز چهره اش اندر کتاب عشق
دستی به چهره ایت اسرار می کشم
با من بگری در غمش ای آسمان من
وقتی که بر این اینه زنگار می کشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#408
Posted: 28 Jul 2013 16:30
گفتم
گفتم که در این عالم تنهاست دلم اینک
گفتی که چه باشد غم ؟ چون هست دلت با من
گفتم که دلت هرگز غمخوار نبود اما
گفتی که تویی شبها زین عشق چنین ایمن
گفتم که تو آن نوری در سایه ی تردیدم
گفتی که شدی آخر شیدای چنین مأمن
گفتم که چه باک از عشق ؟ ای شعله در این خرمن
گفتی که روا باشد در خلوت خود بودن
گفتم که چرا با من صد جور و جفا داری ؟
گفتی که چنین باشد حسن رخ گل دیدن
گفتم که مرا دریاب ای از همگان بهتر
گفتی که به غم سر کن دوران خوشت با من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#409
Posted: 28 Jul 2013 16:33
حسرت دیدار
مغرورم از حماسه ی ایثارت ای وطن
پرشورم از حکایت فردایت ای وطن
در آسمان عاطفه ات چون طلسم عشق
ناگفته ام در این غم هجرانت ای وطن
با چشم واله چون نظر اندازمت بدان
در اوج باورم شده ایمانت ای وطن
پیمانه می دهد گل محفل به دست ما
در سینه می تپد دل بیمارت ای وطن
اینک فضای دل شده در این خزان هجر
محنت سرای حسرت دیدارت ای وطن
امشب فروغ دیده به میخانه می رود
آنگه که عاشقم به تمنایت ای وطن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#410
Posted: 28 Jul 2013 16:34
نامی پر شوکت
یک شب از دنیای دیگر آمدن این آوا بگوش
کای در این غفلت شده لختی در این حسرت بمان
کاین قد رعنای دلبر در ورای چشم توست
تا توانی در طلسم یار با عزت بمان
مام میهن پر گشود این جلوه گاه زندگی
در بر این آسمان آبی غیرت بمان
نام این معبود را یاران مزین کرده اند
در صفای کعبه ی خوش صورت و سیرت بمان
در کجا خواهی تو پیدا کردن این عشق عظیم ؟
تا ابد در سوز این نامی پر شوکت بمان
گر شوی در آسمان اعتلایش اختری
همچو اشک اندر دل دریای بی قیمت بمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟