ارسالها: 14491
#441
Posted: 28 Jul 2013 19:37
آغوش وا کرده بودی با دستهایی مردّد
جمعیّت و خنده، گاهی، تنهایی و گریه، ممتد
از شاهراهت گذشتند هرگز ولی برنگشتند
تشویش و شرم و شکایت، بیوقفه در رفت و آمد
چیزی نمیآید از خوب، خوب آرزویی محال است
از خود نپرسیده بودی جز بد چه میآید از بد؟
با خندههایت نپوشان نقصانِ این ناکسان را
هرگز کمالی ندارند این مردهای مجرّد
در سینهی مهربانت جز حسّ مادر شدن نیست
با سنگ خوابیدی امّا... کوهی به دنیا نیامد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#442
Posted: 28 Jul 2013 19:38
باد، باز آمده تا پنجره را تا بزند
باز، باد آمده تا پنجرهاي را بزند
قفل هرزست و تن پنجره در پنجهي باد
كو تني؟ تكيه به اين بيسر و بيپا بزند
پنجره، زيرِ شكنجهست دري باز كنيد
شايد آواره شود باد و به صحرا بزند
تف به خاكي كه در آن باد نبودن جرمست
زير اين پنجره بايد كسي امضا بزند؛
تا كمي بسته بماند كه كمي فكر كند
كه به باد امر كند تا نزند يا بزند
پنجره: بستهي ديوار، ولي باد: آزاد
پنجره بر تن خود، باد به هرجا بزند
باد! بس كن كه تن پنجره در خويش شكست
هيچكس نيست كه قابي به تماشا بزند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#443
Posted: 28 Jul 2013 19:38
منم که هرچه که خوبیست بیش و کم کردم
اگرچه گاهی از اوقات هم ستم کردم
به پای دیگِ جهنم نشستم و شب و روز
از آتشی که به پا کرده بود کم کردم
به آبِ توبه، تمام بهشت را شستم
بهشت جای خودم بود پس خودم کردم
همیشه هرچه دلم خواست هیچوقت نشد
همیشه از لج او هرچه خواستم کردم
چنان تمام تنم را به تازیانه گرفت
که اعتراف به کارِ نکرده هم کردم
سلام! خسته نباشی فرشتهی مطرود
کنار من بِنِشین تازه چای دم کردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#444
Posted: 28 Jul 2013 19:38
وقتی نفس را میکشم حتما هوایم هست
نقّاشِ هستی هستم و هستم که جایم هست
قلبم اگر، روحم اگر آتش گرفت امّا
در فرصتی خاکستری، سلولهایم هست
پایینِ آن جا که شما هستید جایی نیست
بالای این جایی که من هستم خدایم هست
تا مدّعی باشید تا افسرده من باشم
عمری دعا کردید امّا ادّعایم هست
دیر آمدید و زود میخواهید برگردید
ای آشنایان، دشمنِ دیرآشنایم هست
یادِ حسینِ منزوی بیوقفه میگوید
فریاد را تمرین کنم وقتی صدایم هست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#445
Posted: 28 Jul 2013 19:38
سری از دار آویزان، زبانش را درآوردهست
چه حرفی داشت با مردن که... جانش را درآوردهست
زنی محو تماشا، عکس فرزندش در آغوشش
که چندی پیش، مغزِ استخوانش را درآوردهست
خلافی کرده آیا مردِ زندانبان که یک عمر است
خلافِ دیگران هر روز، نانش را درآوردهست
چه دارد ابر زخمی تا ببارد پیش چشم او
که با یک اشک، کفرِ آسمانش را درآوردهست
زنان آبستن عشقند، دردی مشترک دارند
جنینی که... دمارِ مادرانش را درآوردهست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#446
Posted: 28 Jul 2013 19:39
چه نیازیست که این رود به دریا برسد
شب به شب ترسم از این است که فردا برسد
گریهی کوسهی غمگین، شده دریایی شور
شورِ این گریه درآمد که به دریا برسد
- اشکهای تو، همه، نطفهی مرواریدند،
هق هقِ تو، که به رویای صدفها برسد
کوسه! صیاد میآید که نجاتت بدهد
گریه بس کن که به تو، چشمِ تماشا برسد
خاک، مرگ است تو در بستر من خواهی مرد
ساحلم، بر تنِ من، روزِ مبادا برسد
چه کنم با دل ساطوری ماهیگیران؟
چه نکردند که کار تو به اینجا برسد؟
تکّه تکّه، تنت از تور میآید بیرون
وقت تشویش و تقلّا و تمنّا برسد
پیش دریا زدهها، بودنِ تو نابودیست
جز ضرر هیچ نداری که به دنیا برسد
کوسه! از دور، تماشای تو زیباتر بود
باز اگر هم به نظر، مرگِ تو زیبا برسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#447
Posted: 28 Jul 2013 19:39
در جهانی که غیر از اینجا نیست
دیدم و چاره جز تماشا نیست
در مجازم حقیقتی پیداست
که از آیینهام مجزّا نیست
دلخوشم با صدای همراهم
با همان هیچکس که تنها نیست
اس ام اسهای اضطرابآلود
که در آن لحنِ بوسه پیدا نیست
عشق من! بیگذشته عاشق باش
آنچه امروز هست فردا نیست
میروم پا به ماه بُگذارم
در زمین ای جنین من! جا نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#448
Posted: 28 Jul 2013 19:40
هم کسی صادقانه مادر نیست، هم نزاییده مادرند همه
چه بگویم به بچههای خودم؟ که عزیزانه دخترند همه
آسمان بیکرانهتر شده اَست، ابرها از زمین سیاهترند
گرچه شلاق میزند باران، این کبودان کبوترند همه
خاک، پر کرده اَست بینی را، بوی فریاد را نمیشنود
حنجره! لال شو، که در کابوس، لاجرم گوشها کرند همه
گور جای نفس کشیدن نیست، دستم از خاک میزند بیرون
دیگرانی که شاعرند منم، شاعرانی که دیگرند همه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#449
Posted: 28 Jul 2013 19:41
کنار جادهی خاکی علامتیست کبود
درخت بود و نبود آن سیاهْ خطّ عمود
یکی که عکس خودش را گرفت و راه افتاد
به انتظار نشستهست در کنارهی رود
دهانِ بازتری خیره داد زد که: به جز
دو چشمِ بسته چه دیدید در برابر دود؟
ـ نشد که خوب بخوانیم خطّ آتش را
تمام منظره را مه کشید ابرِ حسود
به دستهای زمینگیر همچنان میرفت
به جز غبار چه باری به دوش جادّه بود؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#450
Posted: 28 Jul 2013 19:41
شاید این شعری که میگویم کمی هم مستند باشد
صحنههایی زنده از متنی که اجرا میشود باشد
ای همیشه در کنارم! هرکجایی رفتهام بیتو
دیدهام چشمی که مشتاقانه مشغول رصد باشد
من که هر لبخندِ مصنوعی و اکراهِ طبیعی را
دوستی نامیدهام حتا اگر اسمش حسد باشد
هی پس و پیشم کنید اینجا، ولی حتا ممیز هم
میگذارد گاهگاهی صفر هم جایی عدد باشد
من بیفتم باز هم پا میشوم اما امیدی نیست
او که پا در کفش من کردهست رفتن را بلد باشد
شاعرانِ دوست! ممنونم تحمل میکنید اما
این غزل باید برای عدهای هم گوشزد باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟