ارسالها: 14491
#471
Posted: 28 Jul 2013 19:52
بابا قرار بود خدا را بیاورد
ده قرنِ پیش، رفته که فردا بیاورد
باید شبانهروز بجنگم برای صلح
دیگر چقدر صبر کنم تا بیاورد
از بس که مردهایم زمین باد کرده است
چیزی نمانده است که بالا بیاورد
پوسیده میشوی و سپس کشف میشوی
با شکل تازه کیست تو را جا بیاورد
نه بودن و نبودنِ من، مساله منم
حالا چه فرق، یا ببرد یا بیاورد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#472
Posted: 28 Jul 2013 19:53
به باران بگو بباران که نم نم غزل بگوید
فلک گریهاش بگیرد به ماتم غزل بگوید
بهجز او که میتواند که بنویسد این جنون را؟
بهشتش بهانهای شد که آدم غزل بگوید
به حوّا سپرده بودم که آتش بکِش به جانش
اگر زیر نور شیطان، خدا هم غزل بگوید
سه نت بر سرم نوشته که من فا رِ سی بخوانم
سرم در ردیف نتها منظم غزل بگوید
پُر از وحی جبرئیلم که پیغمبری بزایم
پَرَش را به خون فرو کن که مریم غزل بگوید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#473
Posted: 28 Jul 2013 19:53
حجمی ندارد ابعادش، خورشید، بس که میسوزد
پایین گرفته از بالا، از پیش و پس که میسوزد
تقسیم مهربانیهاش، ای کاش نا برابر بود
از میشکوفد این غنچه، تا خار و خس که میسوزد
از سوختن نمیکاهد از آسمان چه میخواهد
دارد هوای آتش را، در این هوس که میسوزد
با تارِ تا ابد نورش، با ضربهای تنبورش
با هرکسی که میسازد با هیچکس که میسوزد
من یک غروب غمگینم دارم ستاره میچینم
خورشید را نمیبینم آه از نفس که میسوزد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#474
Posted: 28 Jul 2013 19:53
یا پا برای رفتن نیست، یا راه کاروان بستهست
از آرزو عقب ماندیم، بر ما، درِ زمان بستهست
از روحمان چه میخواهند پیغمبرانِ بیلبخند
اين خانهها پر از سقفند پس راه آسمان بستهست
خون از خشونتش جاری، از جنگهای تکراری
دیگر چه میتواند گفت؟ گرگِ بشر، زبانبستهست
آن منجیان رویایی خوابند و ما نمیبینیم
وقتی که چشممان باز است وقتی که چشممان بستهست
در اين جهان مرگآيين، بهتر که سوّمی باشیم
از زندگی چه میدانیم تا جانمان به نان بستهست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#475
Posted: 28 Jul 2013 19:54
اين جا حضور پنجره با در برابر است
راه فرار نيست جنون در برابر است
كوتاهيان به اوج بلندا رسيده اند
بسيار و بيش با كم و كمتر برابر است
دستم به هيچ پاي ضريحي نمي رسد
خيرِ دعاي همهمه با شر برابر است
زنجير بسته اند به دستان آسمان
قانون براي سنگ و كبوتر برابر است
تعريف عدل ناب شما بيش از اين نبود
تنها هرآنچه نيست برابر، برابر است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#476
Posted: 28 Jul 2013 19:54
ـ گفته بود بنْویس... از چه مینوشتم با چه آرزویی
ـ تو زنی و سخت است روسپیدیات را با غزل بگویی
خانهی تو بیت است، واژه هم اتاقت، قافیه دری قفل
وزن روی دوشت، هر غزل، سلوکی در هزار تویی
بیزمان دویدم، بیمکان نشستم، جوهری به دستم
تا غزل بپاشم، رویتان بگیرد، از من آبرویی
ریشه ریشه شعرم، شاخه شاخه انگشت، دیگران بگویند:
مینوشته بر آب، یک درخت بیبرگ، در کنار جویی
فارسی: دل من، در شب سکوتش، خفته بیهمآغوش
یا زبان مردیست، در دهان یک زن، گرم گفتگویی
خشک شد زبانت، تا فرو ببلعم، سرفههای ممتد
زن چه میکند با تکه استخوانی، مانده در گلویی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#477
Posted: 28 Jul 2013 19:55
هر زنده رنگ مرگ گرفته، دنیا پر از نژندیِ مرگ است
ای زندگی! نخند که دیگر، طعم لبت به گَندیِ مرگ است
سیلابِ خون گرفته به کُشتن، خاکی که خو گرفته به مردن
تقصیر از تو نیست که هستی، کوتاهی از بلندیِ مرگ است
با یک نفر بخوابد و بعدش، با دیگری بخوابد و بعدش
با هر کسی بخوابد و بعدش، هی! قصه از لوندیِ مرگ است
دنیا به کام مورچهها شد، صدها هزار مردهی شیرین
محصول کارخانهی دنیا ـ تابوت ـ بستهبندیِ مرگ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#478
Posted: 28 Jul 2013 19:55
مرز انکار، همینجاست جلوتر نروید
یک نفر منکرِ دریاست جلوتر نروید
ایست! دور و برِِتان خندقِ بیچارگی اَست
از عقب، از چپ و از راست جلوتر نروید
دربهدر در پیِ یک گوشهی دنج آمدهاید
بعد از این ولوله برپاست جلوتر نروید
رشوه دادم که کسی راست بگوید به شما
از شما سادهدلان خواست جلوتر نروید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#479
Posted: 28 Jul 2013 19:55
با پنجرهای خسته، پس حال تماشا نیست
پس خوب نمیبینم پس منظره زیبا نیست
میبندم اگر زشت است، زشت است که میبندم
دنیای پر از در هم، بیپنجره دنیا نیست
انسانم و ممکن نیست آزاد بیَندیشم
وقتی همهی فکرم در جمجمه زندانیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#480
Posted: 28 Jul 2013 19:56
تا که سر به روی پیکرم گذاشت جز قلم، سری به دست من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر این زبان سرخ در دهن نبود
دست بی اجازهی پدر، بلند وای از زبان تلخ مادرم
کاش در زبان مادریی من زن بنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن بگو کدام دیو بچههات را به مرزها فروخت
مادرم وطن بگو پدر نبود آنکه هرگز اهل این وطن نبود
پای حجلههای خون، برادرم پاش را فروخت یک عصا خرید
او بدون پا به جشن مرگ رفت بس که هیچ پایبندِ تن نبود
توي واژهنامه جای جنگ: ننگ مینویسم و ضمیمه میکنم:
یادگار آن غرور له شده غیر از این پلاک و پیرهن نبود
زندگی بلای بودن من است مرگ، جشن جاودانه بودنم
تا همیشه خواب میشدم اگر ترسی از دوباره پاشدن نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟