ارسالها: 14491
#521
Posted: 3 Aug 2013 17:52
بازهم از آستانه گذشتي
و نگاهم به تعداد قدم هايت تکرار شد
وقتي به چشمانم بازگشتم
گوچه دراز شده بود
و من بر درگاه چسبيده بودم
گلهاي آبي
از چادرم پرواز کرده بودند
************************
آن گاه که از سوي پنجره مي آمدي
پرواز پرنده از مشرق پرده پيدا بود؟
چراغ سپيده در چارچوب روشن بود ؟
صورت برگ بر شيشه مي ساييد /
و سايه ي گام هاي عابر
بر شنزار جاده چسبيده بود ؟
از سوي پنجره مي آمدي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#522
Posted: 3 Aug 2013 17:53
از تمام کوچه هاي شب که بگذري
يک ستاره نيست
تا خيال کني
در آسمان
نشانه اي از آن توست
****************************
هر قدر به پنجره نگاه مي کنم
طرح درخت کمرنگ مي شود
و طرح بازوان گشوده اش
و طرح گلهاي گنجشک بر شانه ا ش
همه در غروب نگاهم رنگ مي بازد
و خطوط چشمانم اگر بماند
يادبود جستجوي چراغ است
به درگاه باغ بي احساس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#523
Posted: 3 Aug 2013 17:55
تراش دست هايت
وامدار زيبايي ست
و انگشتانت شراب نور را هم مي زنند
با موسيقي نگاه
و آواز احساس
تا خمخانه ي آسمان رنگ سرخ گيرد
دست هاي تو در گردن شعر مي پيچد
*******************************
پاييز
چشم تو را
مثل برگ آورد
روي دست هايم انداخت
و من با اشاره هاي باران رفتم
تا انگشتانم را زير برگ ها پنهان کنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#524
Posted: 3 Aug 2013 17:56
پاييز
چشم تو را
مثل برگ آورد
روي دست هايم انداخت
و من با اشاره هاي باران رفتم
تا انگشتانم را زير برگ ها پنهان کنم
***************************
دوستت دارم را
جور ديگري بنويس
اين صراحت بي جان
حال مرا به هم مي زند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#525
Posted: 3 Aug 2013 17:57
بوي نرگس
نيامدنت بوي نرگس مي دهد
و باغچه اي که با گريه آبش مي دادم
حالا
عطر پاييز به خود گرفته است
از ديوارهاي دلم
بوي خون بيرون مي زند
بي تابم
***********************
گل مي کاري
آب توي حلقش مي ريزي
آفتاب بر صورتش مي پاشي
انگشتانت را در طرح نوازشي دورش مي پيچي
و با صدايت
پرندگان آواز را بر پيشاني اش پرواز مي دهي
قلب گل از باور زندگي رنگ مي گيرد
گلدان را توي ايوان مي گذاري
و باد
رنگ گل را مي برد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#526
Posted: 3 Aug 2013 17:57
خوشا به حال آن انار
که عطسه مي کند
بر اين درخت خشک
و خنده مي زند
به باغبان نور
خوشا به حال او
که از فراز سايه ها
سرخ مي شود به روي باغ
تو نيستي انار خنده زن
که عطسه هاي تو
حساب دارد و کتاب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#527
Posted: 3 Aug 2013 17:58
خسته ام
از جستجوي پنجره
از تاريکي چشمان اين همه مردم
که نور و دريچه را گم کرده اند
خسته ام
به خدا
عطر رويا از تن آدمي نمي رود
ولي کو
دماغ تماشاي آسمان
********************
مفهوم پرده
می روی
پنجره را می بندم
پرده را تا انتهای دید می کشم
پس از تو
چشم انداز
مفهوم پرده می دهد
و دریچه
لبخند زندانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#528
Posted: 3 Aug 2013 17:58
گلوی پنجره
از سرفه های باد
شکست
تو قصد سفر از این خانه ی بی درگاه نداری ؟
بغض در بغض گلوگاه فردا چرا می ریزی ؟
به خاک سرزمینم سوگند
باد تخم مهر را بیهوده پراکند
*********************
گلوی شبم را
تیغ نورافشان ادعا برید
مگر چه عیبی داشت
کنار سیاهی ملموس واژه ها
دراز شویم
و پیراهن شب زده مان را هم
در نیاوریم
تا کی طنین منم های روزنما
تا کی ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#529
Posted: 3 Aug 2013 17:59
آفتاب و باد نیستی
تا با برگ ها رقصیده باشی
شعر و شعور نیستی
تا بر برگ ها نوشت ه باشی
تو تنها چارچوبی
که حس باغ را
در کشل هندسی
قاب گرفته ای
اما بازهم
*******************************
دوستان
من ۹۰ روز چیزی ننوشتم
شاید شما نام مرا فراموش کرده باشد
داستان از این قرار است
پرنده را باد برد
دفتر را خواب برد
قلم را سکوت برد
و تمام این ها تقصیر چاقو بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#530
Posted: 3 Aug 2013 17:59
این پرستوها که می روند
پرواز را از آسمان شهر ما م برند
ما اگر یک روز
پرنده را نبینیم
پرواز را فراموش می کنیم
و بعد
روزنامه ها
که در آرشیو خود
از پ ر و ا ز
مطالبی دارند
طرح بیات این خبر را می نویسند
مردم پرواز را به خاطر بسپار ید
بیچاره مردم
بیچاره روزنامه
بیچاره تر آن که پر می کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟