ارسالها: 14491
#591
Posted: 23 Aug 2013 09:40
باغ
همه در باغ بهشت بیمارند
و در این غفلت رنگین
مرگ خود را می خواهند
و خدا آن بالاست
روی تخت گل ها خواب می بینند
خواب آدمها را، خواب غفلت ها را
حوریان در غم تکرار
هماغوشی خود با شیطان
می میرند
و دلم از غم این باغ بهشت، دور خود پیله ای می پیچد
دل من در این باغ محصور است
آسمان اینجا بیهوده قشنگ
و زمین بی منطق سبز است
روزها می گذرند و سکوتی تبدار
در باغ بهشت
همچو یک پیچک می روید
دل من در این باغ می گیرد و به
سان یک پیکر مسموم می پوسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#592
Posted: 23 Aug 2013 09:41
یادگاری
روی دیوار دل تو
من یه یادگاری بودم
نه یه پیچک که بتونه
جون بگیره توی سینه ات
قسمتم نبود که با تو
تا آخر قصه بمونم
شایدم قصه همین بود
که من از تو جا بمونم
رفتی و مونده هنوزم
رد دشنه هات روپشتم
کاشکی می شد که یه روز
تو رو جایی گیر بیارم
روبروت خیره بمونم
ته چشماتو بخونم
که خودت بگی ببینم
که می گی دوستت ندارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#593
Posted: 23 Aug 2013 09:43
نهایت
گه تو نهایتی من تشنه رسیدنم
تو اگه کوهم باشی من عاشق جون کندنم
یخ شب رو می شکنم به آسمون پل می زنم
راه خورشیدو می گیرم تا به چشمات می رسم
شهر چشمای تو جایی ته بغضای من
آخ دلواپسی ها وقت باتو بودنِ
کاشکی خوابم نبره وقتی که بختم پامیشه
وقتیکه تو می دمی یه وقت هوا ابری نشه
شیطان
گاه، نه همیشه
چشم ها سخن می گویند
راز می دانند، شیطنت می کنند
و شاید
مأوای شیطان همین جاست
در چشم من،
در نگاه تو ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#594
Posted: 23 Aug 2013 09:44
مرا ببخش
مرا ببخش که می ترسم
و انتهای شهامتم
به لرد تلخ«وانهادن»
نشسته است.
مرا ببخش که می ترسم
زمان بهانة خوبی است
برای خوکردن
به هر چه نامش
«دریوزگی»
است
و
«شکستن»
مرا ببخش که می شکنم
زمان بهانة خوبی است
برای خوکردن
به بدترین بدی ها
به زشتی پلشتی
زمان بهانة خوبی است
برای خوکردن
به قاتلان پدر
به رفتن مادر
به تیغ تیز خیانت
و دشمنی که همیشه
لباس دوست به تن داشت
مرا ببخش که می ترسم و می شکنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#595
Posted: 23 Aug 2013 09:45
معجزه کور
آخر این معجزه کور کجاست؟
تا ببیند سر سرخ ات بردار
رستگاری حرفی است
مُردنی محکوم است
و آنچه تقدیر نویسد
به حق محتوم است
باید از عشق برید
سر مجنون را هم
لحظة داغ وداع با تن خود
ماهی چشم تو در خاک
چه آسان پوسید
آسمان تشنه تپید
عاشقی نطفة کالی است
که در اندیشه ما بستر ساخت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#596
Posted: 23 Aug 2013 09:46
میان من و تو
میان من و تو
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراغ از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#597
Posted: 23 Aug 2013 11:01
از اشعار مریم راد
بغض
نه راه پس دارد و نه راه پیش
سیاهه ی حجم پررطوبت هر گلایه که در گلویم مرد
نه در نفس نفس زدنم؛
وقت جاری شدنِ یادچه ی سبز حضور نخست،
و نه در کشان کشان حریقِ حسرت و غم
-حجم آهِ فراق-
نه می نشیند آنهمه لطف پرطلاطم درد
و نه می ایستاند آن
هوای پیر امید در دست...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#598
Posted: 23 Aug 2013 11:02
عبور و حضور
چه ناب بود ؛
حس ظریف نبودنت در میان بازوان شکســـــته ام
و آفتــــــاب اگر می تابید
_و آن وجود نحیف لبالب از دلتنگـــــــی ،
آن سکوت و ســــــوزش پاک ؛
که هرازگاه،
با فریب تو توأم بود_
چه عمیق و غریب و ملتمسانه می مانـــــــدی...
چه غباری
که بادها آوردند؛
که قاصدک از وقوع حادثه جا ماند...
و صدای مهیــــــــب پر از خواهــــــش ،
و شکوه غرور شکسته ام
حتی؛
برای عبـــــــور تو بی جان بود...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#599
Posted: 23 Aug 2013 11:05
کوتاه نمی آیم...
آه ! درد دارد این حرفهای ناگفته
به سان جیر جیر پایه های سست تخت داغانم
زجر می کشد این عبور گرم ؛
این جست و خیز بغض خسته و پیرم –
که شبان و روزان تلخ و غریبانه در من...
بالا و پایین می رود
صد نه ،
صدها بار ؛
از آُسمان چشمانم انداختمت
و تو آغاز شدی!
از سطر سطر سینه ام
می چکد انگشتم از دامان بلند نامت؛
تا کوتاه بیایم
قد مهربانی شب؛
اما کوتاه نمی آید
نه
التهاب ذهن در حال انتحارم
تا شب؛
تا وسعت خاموش هیچ..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#600
Posted: 23 Aug 2013 11:06
مزرعه رویا
کنار مزرعه ایستاده ام
مزرعه ی سبز رویاهامان
آه که می سوزد
آه ! دردم آمد
روزهای سبزمان
فردای طلائی مان
امروز سیاه مان
چارشنبه سوری شده پایان این روزهای رنگارنگ
عیدی نخواهد آمد
و بهاری نبوده هرگز
ریشه ای نمانده
ساقه ای نمانده
خاک بود و باد بود و آه شد...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند