ارسالها: 14491
#631
Posted: 23 Aug 2013 14:45
جیرجیرک
کنون در دل خالی من
پژواک فریاد جیرجیرک های پیچد
وفریاد و پژواک تمام گمان بُخردانه ام را انکار می کند
من در دیوانگی خردمندترم!
شعله
چگونه می توان باور کرد خاموشی شعله امید را در حالیکه اینجا هنوز گرم است
گوییا پیغامی برای خورشید نفرستاده اند
که آسمان بیقرار است و درالتهاب
بوی خاک می اید ، ضجه ی باران
باران می بارد و روُزهای خفته ی زمین را سیراب می کند
رُزهایی که عطرشان لحظه ا را مست کرده
زمان را مَنگ که ایستاده به تماشای کوچ فرشته ای سبکبال که دل دریایی اش دنیای زمینی را وداع گفت و به میعادگاه حقیقی خود پیوست و روحش درآسمانی پاک همچون او،آسوده درپرواز است.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#632
Posted: 23 Aug 2013 14:47
حدیث
فکر بکن یه روز سوار باد می شی /میری تو شهری که توش آدمی نیست
تک و تنها می مونی و دلت لک می زنه واسه یه مشت حرف و حدیث.
گناه
چه نیروی در این نگاه نهفته است
وچه می گوید که این چشمها که چنین به جان می خلد تا مرز عصیان
تکرار ، گناه،سکوت و تسلیم تو حس نمی کنی؟کدامین مقصرند چشم های تو یا احساس من سکوت تو یا خیال من
چه برقی است که موج می زند و ازکجای جانت نیرو می گیرد
و چرا افسوس می کند دیوانه می سازد زخمی به جان می نهد بی تاب می شود و از شوق لبریز می شوی
مقدس است و نورانی ـ روح را صیقل میدهد تجسم آن تو نمی توانی درکش کنی ؟!حسم را می گویم یا مرا میان ناشناخته های خود سرگردان مسازیا برو.
آبی آبی
ساده ی ساده
آبی آبی
آرمتراز خواب قناری ها
زردتر از پائیزی
گرم تر از آتش
مهربانتر از مادر
خاموش تر از شب
ودیگر سکوت و هیچ
حالا مرگ سخن آغاز میشود
تو نه بهاری نه زمستان
هم خاموشی و غزل خوان
امروز دیروز فردا هم را عاشق چشمانت می بینم
دیروزی ها راببخش
به امروزی ها نگاه کن
فرداها خود خواهند شناخت تو را .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#633
Posted: 23 Aug 2013 14:47
حضوری سبز
وقتی قلم ها بخاطر تو به طپش افتاد
وقتی نگاهها درتو متوقف شد
وقتی صداها در تو گم شد
من سکوت را خواهم شکست به امیدی که تو آغاز کنی خواندن را
سوگند به تمام باورهای سبز زندگیم
که تو قشنگترین بهاری که خزان ندارد با شروع فصل سرد و آغاز نمی شود با غنچه های سفید و معطر می کنی گل یاس و رازقی را
میشود تو را باور کرد وقتی با تو سبز میشود
شکوفه های و حشی نعنا می شود
رفتنت را دید با کوچ پرستوها امّ
نمی شود زندگی کرد... خندید ... اینجا که نیستی .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#634
Posted: 23 Aug 2013 14:48
افسانه
من از افسانه می ایم پُر خاکم
پُراز تردیدی بی پیدا
پُراز وحشت چه با ارزش ولیکن آخرش رسوا
پُر از دیوانگی گریه
پُر از تکرار بی حاصل
من از افسانه می ایم
ولیکن نیستم لیلا
میان عشق و عقل خود کدامین را کنم رسوا
من از افسانه می ایم
پُره سیبم کجای تو.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#635
Posted: 23 Aug 2013 14:49
اما نبار پائیزم
بریید ابرای پائیز ما دیگه بارون نمی خواییم گلدونا تشنشون نیست
لیلی و مجنون نمی خواییم
بریید دیگه نمونده واسه شما بهونه
نگاه کنید اون پائین دیگه پرنده ای نیست تا باز آواز بخونه
بریید ابرا می دونم دلاتون پُر درده مرگ زرد درختها بغضهارو پاره کرده ... اما نبار پائیزم ما قلبمون یخ زده
قطره های خیس نمی خواییم یه چشمه آتیش بیار
نبار ای ابرپائیز برو واسه همیشه
دعا بکن یه روزی قد همه کویرا دلا برات تنگ بشه
ابرا میشن دوره دور با ناله های حزین
می گن به خورشید داغ مواظبشون باشین .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#636
Posted: 23 Aug 2013 14:49
کویر
بارون همیشه نازِ مثِ گلای شبو
آتیش مثِ گیلاسه
بارون همدم عشقِ
بارون کویر تشنه
بارون عشقِ کویرِ
بارون کویرِ عشقه
یکی فراقو دیده
دستاش گلی رو چیده
هجره کویر کی دیده؟ کویر همیشه داغه
کویر یه دنیا خاره
هیچکی توش پا می زاره شماها بگید آره؟ من می بینم دردِشو
سکوتای سردِشو
گلای بی رنگشو
حضورِ کم رنگشو
میگن وقتی می باره از آسمون ستاره
کویر نه نمی یاره دل نازکی داره
امشب می خواد بباره یه آسمون ستاره
امشب باید بباره یه آسمون ستاره
شماها بگید آره، تسلی دل دادن چقدر شادی می آره .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#637
Posted: 23 Aug 2013 15:29
از اشعار شراره کامرانی
کابوس ها
به هر دری می زنم
پنجره ای بسته می شود
من مانده ام و دستی کوتاه
که به رویاهای دور نمی رسد .
دوری از من ...
و دختری که بر شقیقه ام می کوبد
فریاد می زند :
می ترسم ...
می ترسم
در خیابان های غریب
از رد پای غایب تو بر آسفالت ها
از صدای ساکت تو در گوش کوچه ها
از زنان معطری که عطرت را به غارت می برند
از آدرس هایی که به خانه ام نمی رسند
و ترس های دیگری
که در زبان نمی گنجند...
می ترسم
از کودکانی که این دیوانه را سنگ می زنند
و هرکسی می داند
چقدر می ترسد
گنگی که نمی تواند
کابوس هاش را
تعریف کند !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#638
Posted: 23 Aug 2013 15:30
شروه هاي زخمي
دريا حكايات عميقي دارد
با ماهياني كه به آب هاي آزاد مي زنند
و ناخداياني كه سكان را به سمت افق مي چرخانند
شبيه قصه هايي كه جاشوان نفتكش هاي اجنبي
در كافه هاي كوچك بندرهاي دور تعريف مي كنند...
جاشوها تعريف مي كنند
در آب هاي خليج فارس
نه مرواريدي سرخ صيد كرده اند
نه از بازار ماهي فروش ها
پري دريايي خريده اند
جاشوها سوگند مي خورند
آتش بادهاي تند خليج
از حكايات عجيب تري پرده بر مي دارند
و آن ها پس از طوفان هاي سخت
اشباح زناني را ديده اند
كه حتي نيمه شب
نقاب به صورت هاي آفتاب سوخته شان مي آيد
زناني كه وقتي
اجساد مردهايشان به ساحل پنجه مي كشند ،
با سنج و دمام به پيشواز مي آيند
و شروه هاي زخمي شان را
تنها براي گوش ماهي ها مي خوانند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#639
Posted: 23 Aug 2013 15:31
در گوش باد
آبشار در زمستان های سخت سکوت می کند
ابر بر لبان ترک خورده کویر
کوه در خشکسال آوازهای آب
و زمین در خواب سنگین دانه ها
من اما سکوت را نمی دانم
شبیه قاصدکی ناگزیرِ باد
سکوت را بلد نیستم
و بی پروا دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم ...
دوستت دارم
بسان آبشار در اعتراف بهار
کویر در لبخندهای ابر
چشمه در تقلای خنداندن سنگ
و زمین در قیامت ناگهان جوانه ها
دوستت دارم
دوستت دارم
به سان قاصدکی ناگزیرِ زمزمه در گوش باد
بادی منتشر در بادها .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#640
Posted: 23 Aug 2013 15:38
اشعاری از شهلا آقاپور
حس توجه
گرده های حس توجه
حراج شعر و شعور انسان
به کدام سمت می وزد
آدمهاخیره پشت میزشان
به کدام محور می اندیشند
هذیان های هضم شده
صفحه های باد کرده
تحت مراقبت سطح فیس بوک
دردنیای عریان شیشه ای
خصوصی ترین عبارت روزگارم
به نمایش ِاست
تماشاچیان ِخمیده
سرگردان از کنارم می گذرند
سرهایشان بخار آه رنگین
گردنهایشان پرتوهای چمنی
حق به جانب
عمودی قد میکشند
پس و جود دارند
قرقره زمان سُرمی خورد
تو پنهانی می گذری
بازارِ فیسبوک به همه وصلت می کند
بهانه ای زندگیت را می دانند
آخ عکسهایم که برچسب خود پسندی ست
کپی می کنی
ما سک به دهان نگاهم را تنفس
در و دیوارت پر از من من
چشمان من می شود
ازآنجاییکه به قول پیکاسو
همه شاعرندو هنرمند
شا عرسبزتن تن
حزب سرخ تن
شاعر من من
چند من می شوی
چت های تلگرافی بیهوده
واژه های لرزه عا شقانه
نامه های خسته حجمی
در آغوش دام خمیازه
تخم های شکسته می گذارند
گلوهای پر درد و داد
دستهای اویزان به میله ها
در قفس های خشونت آهنی
و لالاهایی که هیج گاه گفته نشد
آنهایی که می آیند
می روند
و خواب آلود سرازیرمی شوند
تهدید خمره ی عکس و ویروس
تا مرزهای شخصی بدون دیوار
و هجو م اندوه های بی انتها
در هزاره ی تمدن اینترنتی بزرگ می شوند
کنارم نیستی
توان گذشتن است
حضور تو
پیام آور زمان
به انتظا ر ظهور لایک او
پشت فیس بوک خوابت برده است
ساعت دوازده شب است
حقیقت میان قطر دایره ی نسبیت
انعکاس طیف جاذبه ها ی هستی
آگاهی ذهنیت تحریکم می کند
دویدن آرامم
پا هایم به سایه ی ماه چسبیده
همزاد ِ خوابم پریده ست
آه به رنگیزه زمردی
رمز آب ِ مهر رهایی
بازتاب مو ج نور رونده
تمرکز می کنم ...اوم اومم اوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند