انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 222:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
باران

باران
باران نم نم ریز
و من،
در امتداد من، نگاهم و پاهایم
و خیسِ خیابان
و آدمهای هراسان
و چتر
و چتر
و چتر
باران،
باران و اشکهای ناپیدا،
روی گونۀ من.
چه فرصت خوبی،
که هر چه بغض دارم،
در این خیابان خیس بترکانم.


راست میگفتی تو

راست میگفتی تو،
دستمان فاصله داشت
و مردد بودیم،
من نمی فهمیدم.
راست میگفتی تو،
شب ما خسته و بیحوصله بود،
خانه مان،
کوچه مان،
من نمی فهمیدم.
من ندیدم،
لب تو خنده نداشت
و فقط،
طرح لبخند بر آن پیدا بود.
من ندیدم،
صبح آن روز دلت،
مرغ پرکنده و بی تاب،
پی راه فرار،
از من و از ما بود.
دیدم ام،
دل من نخواست باور بکند،
که سفر رفتن تو،
آخر قصۀ عشق ما بود.
راست میگفتی تو،
من ندیدم،
من نمی فهمیدم.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کوچ نکن

آسمان،
کوچ نکن،
خاطره اش با من نیست.
کوچه باغ شب تنهایی من،
روشن نیست.
قاصدی،
رفته که پیدا بکند،
خانۀ او
آسمان،
باش،
چراغ ره شب روشن نیست.
اگر امشب نرسد،
امیدم،
به شبی دیگرو
فرداشب نیست.
آسمان،
گریه نکن،
بغض دلم میترکد.
نگذار اشک بریزم،
آبرویم کم نیست.
اندکی باش،
که در تیرگیت سربکنم.
تا ندانند غریبان،
که دلم با من نیست.
آخرین،
فرصتم اینجاست،
نگو صبح شده،
آخر قصۀ من،
تن به سفر دادن نیست.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اندیشه ها

تا پیش از این خیال میکردم:
عشق را خدای،
به انسان هدیه کرد،
شاید نگاه،
رنگی دوباره به خلقت،
قلم زند.
شاید که دستهای بزرگی،
به قلب او
اکسیر جاودان محبت کند نثار.
شاید که هیچ انتظار را،
در بند خود کند.
شاید دوباره زاده شود،
در طنین شب،
دستی که بخشش او جاودانه است.

امروز لیک،
در اندیشه ام چرا؟
وقت تولدم
اینگونه مهربان نبودم؟!!
یا اینکه در طلب لطف ایزدم،
در پای عشق خویش،
هماندم نمره ام؟!!
امروز لیک،
در اندیشه ام چرا؟
دستم تولد بخشندگی نبود؟!!
در انتظارهای پر عطشم،
برق آسمان،
چتری بر آنچه که هستم گشوده بود؟!!
امروز که گیسوان سپیدم درآینه،
احساس خوب مرگ بر اندام سردم است،
امروز که مرگ من،
مهری بر اینهمه فریاد بی صداست،
امروز که اشکهای کودکیم،
حتی،
یاد آور رسیدن دستم به انتهاست،
اندیشه میکنم:
آن ایزدی که مرا عاشق آفرید،
آیا غریبتر از این،
آفریده بود؟!!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مدتی است

مدتی هست
که هر روز غروب
دلم آرام ندارد
مدتی هست که آواز و ترانه
انگار
پیش من بیرنگ است
مدتی هست پریشانی من
رنگ تنها شدن است
رفتن و از همه بگسستن و دلگیر شدن
من دلگیر تو را می خواهم
که ترانه بشوم
من دلگیر تو را می خواهم
که پر از صحبت عشق
در این خانه بکوبی تو
و مهمان بشوی
من تنها امشب
هوس بوسه به لبهای تو را کرده دلم
و هراسانم از این بی باکی
که تو را رنجه کند
که تو را دورتر از این بکند
زدر خانۀ من
مدتی هست آری
که تو از من سیر
که من از تو دورم
و چراغ شب من خاموش است
و چراغ دل من


ناتمام رفتی

ادامه داشت
بودن!
تا تو را بزرگ
تا تو را بی سکوت
تا تو را بی حاشیه بشناسم.
تکرار
و هر بار
هزار بار دیگر
اگر می آمدی کم بود
به خوابهایم
تاریک،
تاری،
تار،
تا،...
چگونه میشد نوشت تو را؟!
نا تمام رفتی.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پاییزهای زیادی گذشت

پاییزهای زیادی گذشت

و باز

یادش کنار ماست

در انتظارهای غریبم نگاه ها

پیوسته به معنای واژه هاست

او راه خویشتن و من

راه خویشتن

پیموده ایم لیک

من دل نبسته ام به کسی و

این سکوت

مهمان من شده امروز

و تا بحال

یکدم رها نکرده مرا

تا بپرسم: آی؟

امروز کیست بگوید به قلب من

دلدار من کجاست؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ساعتم لحظۀ رفتن، خودم اندیشۀ ماندن


ساعتم لحظۀ رفتن
خودم اندیشۀ بودن دارم
اما
شهر در غربت خود میماند
نفس خستۀ شهر
روی تاریکی شب خیمه زده
اگر امشب نروم
فردا صبح
بار یگر از راه
میرسد
کار
و کار
و کار
و بیرنگی هر روزه و دلگیری من
وقت هر تنگ غروب
اگر امشب نروم
سایۀ همسایه
باز مثل هر شب
روی سنگینی این پنجره پیداست
و من
سخت بیزارم از این شکل نگاه
که پر از زمزمۀ شهوت و تلخی است
پر از احساس تن سیب
که در
سبد میوه فروش
ترس پوسین از او میبارد
اگر امشب نروم
هیچ کس نیست که آگاه شود
داشتم میرفتم
هیچ کس نیست که حتی
شاد باشد که من اینجا ماندم
ساعتم
لحظۀ رفتن
خودم اندیشۀ رفتن دارم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رنگ جماعت


باز هم صبح آمد

باز هم دغدغه ها

باز هم نجواها

باز هم رنج سکوت

باز هم باختن و سوختن و مات شدن

و شنیدن که چرا

رنگ مردم نیستی؟

کار سختی هم نیست

مثل مردم بودن

رنگ آنها شدن و

دم به دم خندیدن

کار سختی هم نیست

جای دریا بودن

بشوم مردابی

جای مدفون شدن روز پسین

جای مدفون شدن رویاها

جای مدفون شدم عشق، یقین ، آزادی

باز هم صبح آمد

گل آفتاب پرست

رو به خورشید بچرخ
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کودکی های من

کودکی های من

همه در چون و چرا

پشت یک کوهستان

رفت از خاطره ها

چه شد آن کودک بی تاب

که دلش وقت طلوع

مثل خورشید قشنگ

عاری از دشمنی باغچه بود

آنکه مغرور تر از این خورشید

رو به سمت دریا

جاری و غافل بود

از کویر سر راه

کودکی

ای همۀ حسرت فریاد زدن

یادت هست

آنهمه آرزوی صبح بلوغ

در دل شبها را؟

هیچ کس با تو نگفت

که بزرگی این است

که بزرگی یعنی

رنگ پروانه تمام

طرح رویا تعطیل

عشق ممنوع

پرنده ممنوع

کودکی ای تب ابهام و ترس

از دل فرداها

یادت هست؟

آنهمه دلهره را

از خیال شبح سرد و غریب

در دل تاریکی؟

هیچ کس با تو نگفت

که بزرگی این است

که بزرگی یعنی

ترس از سایۀ یک دوست

درون شب تار

ترس تنها شدن و رسوایی

ترس

حتی از من

من که فردای تو ام

کودکی آخ کجایی که ببینی اینجا

از همه رویاها

آرزوهای بزرگ

یک شبح جا مانده

که دلش سخت گرفتست از این

عادت شب زدگی

کودکی آخ کجایی که بدانی اینجا

همه تنها هستند

همۀ مردم این شهر

به هم مظنونند

همه بر لب لبخند

لیک

در دل تردید

کودکی یادت هست؟

تو و من مست بزرگی بودیم

و نمی دانستیم

بعد از این رویاها

یادمان خواهد رفت

بعد از این عشق، امید

یادمان خواهد رفت

بعد از این ما خودمان را حتی

یادمان خواهد رفت

کاشکی اینهمه اصرار نمی کردی تو

پای این حس بزرگی که منم پایانش

کودکی

رفتی و من جا ماندم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
مرا ببخش

نبودم

آنجا که باید ستاره می شدم

آسمان به ریسمان دلم بسته بود

تمام زمزمه ها را

شنیدم اما

صدا نبودم

آنجا که باید فریاد می شدم

و تو را به کوچه سپردم

آنجا که باید

کوه

کوه

کوه

کنار تو می ماندم

ستاره را به تو می بخشم

آسمان را به تو می بخشم

فریاد را به تو می بخشم

مرا ببخش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عسلک


عسلک

روشنی باغ بهار

رفتن و شوق رها کردن و لبخند

به دلبستگی فرسوده

عسلک

زمزمۀ جرأت موهوم شب تابستان

و شنا کردن در برکۀ احساس

ولی با تردید

عسلک

دست در انداختن و رقصیدن

با هوای تنک و نرم خزان

برگریزان و خموشی و کمی

نم باران و شتاب

تا رسیدن به تن کلبۀ دور

تا جنگل

تا سواری سبک بال برگ

روی بی وزنی باد

و فرود آمدنش

روی سردیِ زمین

عسلک

روشنی برف سپید

روی بام و سر کوه

و فروریختن گاه به گاه

از سر شاخۀ خشکیدۀ تاک

گاه آوای کلاغی از دور

یا که گنجشک غرب

در پی لانه و شاید یک کرم

یا که پس ماندۀ نان دیروز

روی یک صندلی سرد و پر از برف

و یا

....

عسلک

رنگ هر فصل درون دل توست

رنگ رفتن، آمدن، سبز شدن

و سرانجام سپید

رنگ میبازی و می باری و باز

سبز سبزی فردا

گل صد پر داری

یاس و مریم داری

و گل سرخ

روی لبخند قشنگت پیداست

عسلک

راز تو را میدانم

سردی برف و کرختی خزان

در دل کوچک توست

عشق را

در شبی سرد و زمستانی و دور

به تمنای زمین دادی و رفتی به سفر

تا بهاری شاید

بشکوفد در تو

لیک قلبت نشکفتست و

درونت تنهاست

باز هروقت زمستان اینجاست

دلتو بی تاب است

تا ببینی شاید

سایۀ تنهایی

که گذر دارد از این کوچه و یادش آید

.دستهایت تنهاست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 69 از 222:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA