ارسالها: 14491
#691
Posted: 11 Sep 2013 23:18
خط خطی
مشب به جای شعر
هی
خط خطی کشیدم و
هی
خط به جای شعر
هی
دفترم سیاه شد اما نیامدی
هی
سینه ام پر آه شد اما نیامدی
امشب فرار میکنی از واژه های من؟
قهری مگر تو با من و با شعرهای من؟
می خواهم برایت بگویم
ی خواهم امشب
برای تو
یک شعر زیبا بگویم
برای تو از غصه هایم
برای تو از اشکهایم
و از ترس
از کرانهای دریا
ترانه بگویم
و می خواهم امشب
اگر دوست داری
از آن روزهایی بگویم
که در پای هر لحظه زنجیر بود
از آن شب که باران یکریز
دل کوچکم را به مهمانی ابر می برد و
دنیا مرا بی تکلف رها کرده بود
اگر دوست داری
...
ولی نه
برای تو امشب و هر شب
فقط عشق را می سرایم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#692
Posted: 11 Sep 2013 23:20
تیک تاک
تیک تاک
صدای اول و پایان
تیک تاک
آواز رفتن عمر از کنار ما
اندوه بیهُدگی
تیک تاک
بمان، میان این دو هجا با من
تا تو را جای عقربه ها
بر صفحۀ زندگیم بنشانم
تیک
دیدمت، خواندمت
تاک
آمدی، خواندیم
تیک
می مانی؟
تاک
؟؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#693
Posted: 11 Sep 2013 23:22
بی خوابی
تو مرا دزدیدی
از سپیدی سحر
تو مرا رنگ زدی
تو مرا سایه زدی
تو مرا شکل دری
رو به دریا کردی
تو مرا عاشق رویا کردی
و شدی رویایی
که ببینم هر شب
تا سحر خواب تو را
نکند
شب ما سر برسد
و سحر دور کند
دستهای مارا ؟
نکند
خواب مرا
بپراند دستی؟
نکند
خواب نبینم یک شب؟
نکند
....
نمی آیی امشب؟
وای از این بی خوابی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#694
Posted: 11 Sep 2013 23:26
آنگاه تو را خواب دیدم
آنگاه دستهای تو را خواب دیدم
دو کوله بار حسرت و تردید
دو سایبان، دو انتظار رسیدن
آنگاه چشمهای تو را خواب دیدم
دو سرسپردۀ بی باک
دو راهزن، دو ستاره
آنگاه قلب تو را خواب دیدم
آن بیکرانۀ عاشق
رها، دیوانه وار صمیمانه
آنگاه تو را خواب دیدم
یک راز، یک فصل
یک ترانۀ بی پایان
و بیدار شدم، عاشق شده بودم
تاریک یا روشن
تاریک یا روشن
امروز
روز اول احساس ناب ماست
باور کنیم یا نه صدامان
اینجا کنار حادثۀ شامگاه ماست
بودیم و مانده ایم
چه با شک چه با یقین
این گام اول راه دراز ماست
هر لحظه
دیدن و شوق و سکوت و آه
با من بمان و بمانم برای تو
این حس عاشقانه ام
از گرمی شماست
عاشق شدیم
ولی بی حضور هم
حالا بیا و نور شو
این صبح منتظر آفتاب ماست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#695
Posted: 11 Sep 2013 23:28
تو را من خوب میدانم
تو را من خوب میدانم
تو را من مثل ماهی
از طلوعت
تا غروب شب صدا کردم
تو را من خوب می فهمم
مثل یک سنجاقک بی تاب و نا آرام
پی پژواک هر نیلوفری
تا شکل پروازت
پر از اندیشه های خیس باشد
یا پر از لحن غریب برکه در پاییز
تو را من یاد دارم
مثل روز اول هر مهر ماهی
و سراب گرم هر خرداد
تو را میدانم اما
باز می خواهم
تماشایت کنم در خواب
فقط یک بار دیگر هم
به خوابم آی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#696
Posted: 11 Sep 2013 23:34
خواب بودم
من
مانند بی ثباتی این انعکاس شوم
سرشار از شب و در ابتذال وهم
ایستاده بودم و
هیچ خیالی نداشتم
من
خواب بودم و رویا نداشتم
من
خیس بودم و باران نداشتم
من
مانند شب پری
که سرش گیج نورهاست
پر میزدم ولی
بر هیچ خامُشی سکنا نداشتم
من
مانند کوه یخ
در بیکرانۀ دریا شناور و
تعبیری از خود دریا نداشتم
من
زنده بودم و در انکار زندگی
کاری جز این، به دنیا نداشتم
وقتی که صبح رسید
من هنوز هم
فکری بجز سیاهی شبها نداشتم
تا اینکه آمدی و دستم تو را شناخت
بیدار شدم ولی
هیچ انتظار اینهمه رویا نداشتم
با شکل عشق خویش
مرا رنگ کرده ای
باور کن اینهمه رنگ
من در تمام عمر ، یکجا نداشتم
حالا به من بگو
چه باشم برای تو؟
بی شکل بودم ام همیشه و
این طرح تازه است
من عاشقی نکرده ام، تمنا نداشتم
حالا به من بگو
کجای حادثه ایم و خدا کجاست
من باوری به وسعت اینجا نداشتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#697
Posted: 11 Sep 2013 23:35
می توانی باشی
میتوانی باشی
میتوانی
همۀ قلب مرا فتح کنی
میتوانی
ضربان تر خون
و هجومش باشی
به همه پیکر من
میتوانی باشی
می توانی
مثل یک شعر قشنگ
جریان داشته باشی
به همه وسعت من
می توانی
به یک دست نویس
حکمرانی بکنی
و بدانی : رام خواهم شد اگر
فرصت سبز شکفتن باشی
میتوانی باشی
و تراویدن احساس مرا درک کنی
و ببینی بودن
مثل ادراک تنی در باران
میتواند غزل ناب شود
میتوانی باشی
تو فقط
باید آدم باشی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#698
Posted: 11 Sep 2013 23:37
سکوت که میکنی
گفتی
آمده ام که بمانم
و میخواهم
رها شوم درون هستی تو
لبریز تو شدم
لبریز لعل لبانت
لبریز حرکت دستت
لبریز حس بودن بو
بوسیدمت
و عریان بودم مثل ماه تاب
بوسیدمت
و بیکرانم کنار تو جای گرفت
حواس واژه نیست
تا صبورم تویی
حواس انتظار نیست
تا بی قرار توام
اما
سکوت که میکنی
میترسم نباشی
فقط یک آرزو
اگر آواز می خوانم
اگر اندوه از چشمان من پیداست
اگر راه گلویم را گرفته
بغض پنهانی
اگر دریا نه یک رودم
به سمت خود پریشانی
اگر باران ندارم
ابر بی بارم
اگر دیوانه ام
مستم
فقط یک آرزو دارم
بدانی
دوستت دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#699
Posted: 11 Sep 2013 23:42
همۀ فرصت ما
همۀ فرصت تو
که کنارم باشی
و خروشیدن دستت به هراس دل من
همۀ فرصت من
که کنارت باشم
و شبی تا به سحر
با خیالی ساده
همۀ زندگیم را به تو تقدیم کنم
همۀ فرصت ما
تلفن بود و صدای تو
که می گفت: سلام
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز شاعری
با واژه های خویش
به مسلخ نمی رود
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز عاشقی
در پیش چشم تو
از کرده های خویش
پشیمان نمی شود
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز
زنی به دست خویش
احساس خویش را
ویران نمی کند
"نگاه کن"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#700
Posted: 11 Sep 2013 23:45
بگو
چطور شروعت کنم
بگو
از صبح؟
از بهار؟
پائیز ماندگار؟
شب؟
بوسه؟
یا هوسی گرم و بی قرار؟
بگو
تو را به چه مهمان کنم
بگو
بر سفره ای تهی
از نان و ماه و عشق؟
بر یک دروغ
که زیبا بگویمش؟
وقتی که میروی
وقتی که خسته ای
از شکوه های من
با من بگو
چگونه تو را
مهربان کنم؟
بگذار من
که همه هستیم ز توست
دور از سیاه کاری عشق
دور از هراس و شبهه و انکار بی دلیل
بر تو نگاه کنم و
بشنوم تو را
تا من هزار بار دگر
نو به نو تو را
با واژه های گم شده ام
آشنا کنم
بگذار تا برای ابد
قلب خویش را
بی پرده عاشق عشق شما کنم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟