ارسالها: 14491
#701
Posted: 11 Sep 2013 23:51
همه میگویند :
این آینه ها
که تماشا گه توست
رنگ و رو رفته شدند!
همه میگویند :
این خاطره ها
که گذشت است زمانهای دراز
از تن حادثه شان
خسته و کهنه شدند!
همه میگویند :
ما پیر شدیم!
تو بگو باور من
کی زمان
چهره ما را اینسان
پیرو فرتوت
در این آینۀ تار انداخت
که نفهمیدم من؟!
کی
همه خاطره ها مان با هم
کهنه شد
رفت از یاد؟!
پس چرا من
هر روز
روی ماهت را باز
مثل آن روز نخست
شاد و بی سایه و نو میبینم؟
پس چرا من
هر روز
بیشتر از دیروز
دوستت میدارم؟!
پس چرا من
از تو
نشدم خسته و
عاشقترم هر روز به تو؟!
تو بگو باور من
این زمان از دل ما جا مانده
یا که ما جا ماندیم
از هراس گذر عمر
و از چرخ زمان؟!!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#702
Posted: 11 Sep 2013 23:51
من و تو
من و من
با تو و تو
یاد میگیرم من
باور ما شدنِ
دستمان را با تو
یاد میگیرم من
صبح و شب را باتو
و پس از این دیدار
من ، نه ، من ، نه
که تو را
جای خود می بینم
در تب آینه ها
من ، نه ، من ، نه
که تو را
جای خود میریزم
به تن ثانیه ها
جای من باش و بتاب
جای من باش و بخند
جای من سایه بکش
جای من باران باش
جای من هر چه که می خواهی باش
جای من باش
که من
اینچنین بودن را
به خودم یاد دهم
جای من باش
که من
بودنم را با تو
یاد دنیا بدهم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#703
Posted: 11 Sep 2013 23:53
آخرين بار امشب
با تو ميگويم از
رنگ بي رنگ وداع
از تو تنها يک اشک
مانده با من امشب
مي چکد اشک و
تو را
پاک
از خاطر من خواهد شست
از تو تنها يک حرف
مانده با من امشب
که بگويم با تو
که فراموش شوي
لاي اين خاطره ها
از تو تنها يک حس
مانده با من امشب
که تو را گم بکنم
پيش بيهودگي احساسم
آخرين بار
سلام
آخرين بار
خدا حافظ تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#704
Posted: 11 Sep 2013 23:56
پنجره تا پنجره
پنجره تا پنجره
فاصله تا فاصله
رفتم و مست آمدم
وای بر این حوصله
باز مرا مست کن
بی خبر از هست کن
بوی تو یک جام از
سِکر شراب سُله
وای سرم گیج رفت
باز شدی زلزله
آمدی و رد شدی
از پس این پنجره
چشم ، تو را دیده باز
حس ، تو را چیده باز
چشم منو دست من
آخر از این فاصله؟!
لحظۀ دیدار تو
واژه که یادم نبود!
از گذر ثانیه
هیچ هواسم نبود!
باز هم آخر نشد
لب زلبم وا شود
رازمگوی دلم
پیش تو رسوا شود
رفتی و تاریک ، من
کوچۀ باریک ، من
باز در این نوبهار
زخمۀ پاییز ، من
آه از این عاشقی
که نتوانیش گفت
ترسم از آنست دل
ساده ببازیش و مفت
کاش که جرأت کنم
باز کنم پنجره
بلکه شود اندکی
کم کنم این فاصله !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#705
Posted: 11 Sep 2013 23:57
میدونـــی ، امـــروز روز بزرگـــیه
آخه باز وقــــت خداحــافــظیــــه
با تو دنــیا یــه جـورایی آبـی بود
با تو شـب ، آسمونـم مهتابـی بود
با صــدات آشـنا بودن زمزمه هام
نـبـودی ، ترانـه هات بـودن باهام
با تو مهربون بودن رنگ چشـام
یاد هیچ کس رو نزاشتن پیش پام
با تو حتی اگه بـارون می گرفــت
همه جا رنگ بیـابون می گـرفـت
نمی ترسـیدم ، هـراسـون نـبـودم
بــا تــو مثــل بید مجنون نـبـودم
وقتی دیدمت ، چشـات بارونی بود
غم دنـیا تو دلت زنـــــدونی بود
گـفـتـم از دلـت میـشـورم غمارو
بــرمیگـردونـم بـهـت شـادیـارو
اومدم تـا مهـــربــون تـو بـاشـم
همـدم شـیرین زبـون تـو باشـم
اومـدم تـا دلت آروم بــگــیــره
دوباره ترانههات جون بـگـیـره
اومدم کـه همسـفر بـشم باهات
بگـیرم خسـتگـیا رو از پـاهـات
خواسـتم عا شقت کنم اما نشد
عشق من توی دل تو جــا نشد
نشــد از خودم بگم یکم برات
تا شـاید بفهـمی لایقم بـــرات
نشد از نگام بخونـی حـرفـمـو
نگرفتی دو تا دسـت سـردمـو
تو نخواستی که من عاشقت باشم
چطـوری می شد شـقایقت باشم؟
حالا خـیلی وقـتـه که جات خالیه
تو نمــی دونی دلــم چـه حـالـیه
حالا روز و شب برام فرق نداره
مثل اون وقـتا چشام بـرق نداره
کی دیگه می شناسه خندهها مونو؟
کی میفـهمه حـرف گریـهها مونو؟
کی میدونه تو کجایی ، مـن کجام؟
کی سـتاره میشـماره توی شبام؟
کی برامـون خــبر از هـم مـیاره؟
کی میفهمه دلامون چی کم داره؟
کی میدونه ما چه حرفایی زدیم؟
کی می دونه ما خوبیم یا که بدیم؟
کـی مـیـتونه بگه تـقصیر کی بود؟
این جدایـی تو بـگو کار کی بـود؟
هیچ کی ما رو یه جا با هـم ندیده
آخه کی احســـاس ما رو فهمیده؟
دیگه شـعرامـون تـرانه نمیشــن
قـصــههــای عـاشــقانه نمیشــن
دیگـه دنیا هم با ما راه نمـی یـاد
دیگـه رفتـنم بـهـونه نمـی خواد
دیگـه وقتشـه بریم یه جای دور
ما که نیستیم واسه هم سنگ صبور
دیگه وقتشه خداحافــظی کــنیم
جدا از همدیگــه زنـدگی کــنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#706
Posted: 11 Sep 2013 23:59
رج میزنم
بر پیراهن سپیده دم
تنهایی دستی را رج میزنم
در ابتدای لرزۀ صبح
تنهایی نگاهی
در نیمروز گرم و خیس
تنهایی اندام مرطوبی
در غروب سرخ و بنفش
تنهایی لبخندی به خورشید
و در انتهای شبی پر از شب تاب و ستاره
تنهایی پیکری پر نجوا را
در بستری تهی از تو
رج میزنم
تا هزار و یک شب ما
در هراس مرگ نه
که تنهایی
به سر شود
من فرش دلتنگی هایم را
برای تو بافته ام .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#707
Posted: 11 Sep 2013 23:59
اینه
کنار سفره ما
همیشه کتاب و آینه بوده
عشق و نان
باران هم اگر می آمد
خیس هم اگر می شدیم
باز عاشق بودیم و
مهمان همین اتاق آیینه
می دانی چرا
همیشه آینه را
به رخ باران می کشم؟
چون
هیچ ترانه ای
هزاری سبز هم اگر باشد
آنقدر که در انعکاس آینه می چرخد
در باران شنیده نمی شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#708
Posted: 12 Sep 2013 00:01
لیلی من بمان
وقتی نگاه تو
بر پیکرم
چنگال خویش را
فرو می کند
و من
مانند برده ای
زنجیر می شوم به تن واژه های خویش
یک بوسه هم بس است
وقتی صدای تو
بر حس گرم من
می ماسد و مرا
چون باوری تهی شده از شک و احتیاط
بی پرده می کند
یک حرف هم بس است
وقتی که دست تو
بر بستر شبم
طرحی به وسعت ایثار میکشد
یک لحظه هم بس است
حتی اگر
تو همین لحظه بوده ای
یک بوسه
یک هجا
من عاشقت شدم
مجنون من نشو اما
لیلی من بمان
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#709
Posted: 12 Sep 2013 18:37
عنوان: خوش به حال آهو ها
شاعر: پانته آ صفایی
هی سعی می کنی نگذاری ببینمت
پیداست هیچ دوست نداری ببینمت
ای انعکاس کاشی یکدست اصفهان-
در چشم های شرجی ساری! ببینمت!
تا کی به شوق، هرچه تو را خیره می شوم،
از پیش چشم های فراری ببینمت
آخر چه کرده ام که...؟ چه می خواستم مگر؟
غیر از همین که گاه گداری ببینمت
گفتم که من بدون تو هرگز، به هیچ کس...
گفتی به نیشخند که: "آری! ببینمت!"
حالا ببین چقدر تو را صبر می کنم
تا اینکه در کنار مزاری ببینمت
که دور آن، تمام کسانم سیاهپوش...
آن روز اگر... اگر بگذاری ببینمت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#710
Posted: 12 Sep 2013 18:38
سیاهی می رود چشم شب از هر پیچش مویش
چه عطری می وزد از سمت گندمزار گیسویش
چه کشتی ها که یک عمر است می خواهند یک ساعت
بیندازند لنگر را و بنشینند پهلویش
و دریا چارده سال است هر شب خواب می بیند
که سر هشته ست روی بندر آرام زانویش
خیال ببرهای ساحل دریاچه آشفته ست
که روزی رو به جنگل کرده با چشمان آهویش
سپیدار بلند خسته! این نیلوفر بوداست
که می خواهد بپیچد دور اندام تو بازویش
خدا شش روز در هفت آسمان دنبال او می گشت؛
زنی که سجده کرد ابلیس در محراب ابرویش
نه "شیطان رجیم"* این شاخه ی بکری ست از طوبی
که خم کرده ست سر را تا بچینی آلبالویش...
پی نوشت:
* زاهدم گفت زن افسونگر و شیطان صفت است
آی مردم! بگریزید ز شیطان رجیم
(سعید بیابانکی)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟