ارسالها: 14491
#711
Posted: 12 Sep 2013 18:38
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنی غریبه در این کوچهها نبود؟
آن دختری که چند شب پیش دیدهاید
دمپاییاش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟
یک چادر سیاه کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟
یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر
گشتم، ولی نشانی از او هیچ جا نبود
زنبیل داشت، در صف نان ایستاده بود
یک مشت پول خرد ... نه آقا گدا نبود!
یک خرده گیج بود ولی نه...فرار نه
اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود
عکسش؟ درست شبیه خودم بود،مثل من
هم اسم من، ولحظه ای از من جدا نبود
یک دختر دهاتی تنها که لهجه اش
شیرین و ساده بود ، ولی مثل ما نبود
آقا! مرا دقیق ببین ، این نگاه خیس
یا این قیـافه در نظرت آشنا نبود ؟
دیشب صدای گریه ی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#712
Posted: 12 Sep 2013 18:40
موهام روی شانه ی توفان غم رهاست
امشب شب عروسی من یا شب عزاست؟
دارند از مقابل چشمان عاشقت
با زور می برند مرا رو به راه راست!
دارم عروس می شوم.. این آخرین شب است
این انتهای قصه ی تلخ من و شماست
حتی طنین زلزله ویران نمی کند
دیوارهای فاصله ای را که بین ماست
آن سیب کال ترش که بر روی شاخه بود
این روزها رسیده ترین میوه ی خداست
اما به جای باغ تو در ظرف میوه است
اما به جای دست تو در سردخانه هاست
آیینه شمعدان و لباس سفید و .. آه!
این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست
روی سرش هنوز همان چادر کشی ست
دمپایی اش هنوز همان طور تا به تاست
کل می کشند یا؟... نه، به شیون نشسته اند!
امشب شب عروسی من یا شب عزاست؟
*
حالا چرا- عزیز دلم!- بغض کرده ای؟
این تازه روز اول و آغاز ماجراست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#713
Posted: 12 Sep 2013 18:41
کسی از عمق دریا زد صدایت ماهی قرمز!
و دریا پهن شد در زیر پایت ماهی قرمز!
شبی قلاب ماهی گیر، دست از دامنت بر داشت
و کرد آن ترس بی مورد رهایت ماهی قرمز!
پریدی توی آب و کوسه ها با طعنه پرسیدند:
"تو؟! با این کفش های تا به تایت ماهی قرمز!؟"
تصور هم نمی کردند جاشوها که اقیانوس
نهنگی زیر سر دارد برایت ماهی قرمز!
تو را می خواست قایقران که هر شب تور می انداخت...
وگرنه داشت دریا بی نهایت ماهی قرمز
باد هوهو می کند موسقی پاییز را
یا نکیسا می نوازد مردن شبدیز را؟
تلخ یا شیرین؛ خبرهایی که پشت پرده است،
سخت می لرزاند امشب شانه ی پرویز را
سخت می لرزد دلت اما نه آن طوری که من
در خودم بیدار کردم هول رستاخیز را
دفن کردی در هوس هایت مرا؛ انگار در
زیر یک خروار گندم، ارزنی ناچیز را
من ولی هرگز فراموشت نخواهم کرد مرد!
برده از خاطر مگر چین، لشکر چنگیز را؟
در خیابان های کاشان، شعر می رقصم تو را
مثل مولانا که روج شمس در تبریز را
هیچ کس بعد از تو حل نخواهد کرد من
- این به قول تو معمای شگفت انگیز- را
*
شک ندارم دست سعدی در گلستان کاشته ست
لوبیاهای همین اندوه سحر آمیز را!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#714
Posted: 12 Sep 2013 18:46
این بادها که اشک مرا در می آورند،
دارند تکه تکه کبوتر می آورند
از زیر سقف ریخته ی آشیانه ها
گنجشک های زخمی پرپر می آورند
هر شب نسیم حادثه در شهر می وزد
هر روز، یک مصیبت دیگر می آورند
از ماهیان بپرس چرا رودخانه ها-
هی لنگه کفش های شناور می آورند
اینجا همیشه داروی سهراب را درست
وقتی زمان رسید به آخر می آورند
اما عقاب زخمی تنها! صبور باش
یک روز جوجه های تو پر در می آورند
ا آمدی- شیرین ترین تعبیر رویاهایم!-
با شوکت شاهان ساسانی به دنیایم
شب های من را نغمه های باربد پر کرد
افتاد شوری تازه در چنگ نکیسایم
تا شیهه شبدیز تو پیچی در گوشم
رم کرد اسبی سرخ مو در مویرگ هایم
حالا تویی و اصفهانی تازه، اما من
خالی ست بر دیواره های بیستون جایم
هرکس که آمد واکند زنجیری از دستم
انداخت بند تازه ای از عشق در پایم
*
از من گذشته مثل دختربچه ها باشم
با برگ گل ها ناخن خود را بیارایم
بگذار یک شب سیندرلای تو باشم بعد
تا آخر قصه با یک لنگه کفش می آیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#715
Posted: 12 Sep 2013 18:47
ا عشق در نگاه تو جریان نمی گرفت،
در آسمان مزرعه باران نمی گرفت
بر شاخه هیچ میوه ی کالی نمی رسید
در خاک، بذر هیچ گلی جان نمی گرفت
شش روز در تمام جهان باد می وزید
شش روز باد و ... فاجعه پایان نمی گرفت
تا اینکه ذوالفقار تو لب باز کرد و بعد...
دیگر زبان سوره ی انسان نمی گرفت
آن آذرخش سرخ اگر لب نمی گشود،
توفان نمی نشست وَ باران نمی گرفت
شاید اگر هنوز تو بودی، هنوز هم
این باغ در هجوم زمستان نمی گرفت
یا قارقار گوش خراش کلاغ ها
در جای جای مزرعه جولان نمی گرفت
شاید اگر نیسم نفس هات می وزید،
این باد مست، این همه میدان نمی گرفت
*
ای مرد مرد، کاش خدا سایه ی تو را
این قدر زود از انسان نمی گرفت
می آورد نسیم به یاد آن ترانه را؛
چل تکه های زمزمه ی عاشقانه را
کم کم زمین باغچه از زیر برف ها
بو می کشد طراوت عطری زنانه را
از روی حوض، می گذرد با دامنش
پر می کند شکوفه های نارنج، خانه را
اردی بهشت آمدنش سبز می کند
بر شاخه های پیر درختان، جوانه را...
*
این زن منم که هفت زمستان جوان ترم
این زن منم که راه رسیدن به خانه را...
گم کردم و در آینه پیدا نمی کنم
آن خنده های بانمک کودکانه را
تشویش مادرانه ای از من گرفته است
شیرینی سبک سری دخترانه را
در زیر هفت برف، فراموش کرده است
ایوان خانه صحنه ی رقصی شبانه را
حتی چنار پیر هم از یاد برده است
آواز آن پرنده ی بی آشیانه را
گاهی مگر نسیم زمستان بیاورد
با خود به خانه عطر لباسی زنانه را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#716
Posted: 12 Sep 2013 18:53
نظری داشته خیاط به الماس تنت
که زری دوخته بر حاشیه ی پیرهنت
دامنت سبز تر از سبزترین دامنه هاست
و دل انگیزترین صبح بهشت است تنت
تو و این پیکر آغشته به عطر گل سرخ
که خدا ریخته کندوی عسل در دهنت
آه ای مرغ خوش آواز من! انصاف نبود
در قفس ماندن و دق کردن و پر ریختنت،
که نشسته ست جهانی به تماشای تو و
پاک در آتش تهمت شدن و سوختنت
"صوفیان جمله حریفند و نظر باز، ولی ..." *
این هم از فال تو و حافظ شیرین سخنت
ای بهاری که به دنبال، خزانی داری
کاش مرغی نشود نغمه سرا در چمنت **
پی نوشت ها :
* صوفیان جمله حریفند و نظر باز، ولی
زین میان حافظ دل سوخته بد نام افتاد (حافظ)
** - مزغ زیرک نشود در چمنش نغمه سرای
هر بهاری که به دنبال، خرانی دارد (حافظ)
درخت های تهی دست، شاخه های فقیر
و تازیانه های بی رحم بادهای کویر
غروب یخ زده ی بیست و پنجم دی ماه
و چترهای سنگین سیاحتگران که با تاخیر-
رسیده اند به کاشان و برف می آید
و ردپای تو در برف، گم شده ست امیر!
و شهر گم شده در پشت برف پاک کن ها
و شهر له شده با چرخ های در زنجیر
و شهر پُر شده از موش کور و مُد شده است
تمام روز دویدن برای نان و پنیر
به باغ فین که می آیم، کلاغ پشت کلاغ...
چقدر جای تو خالی ست! آه امیر کبیر!...
*
هنوز یک قزل آلای بی رمق در آب
به سمت چشمه شنا می کند... خلاف مسیر...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#717
Posted: 12 Sep 2013 18:55
باز اگر این قوم بگذارند جبریل مرا
کوچ خواهد داد از این سرزمین ایل مرا
کیست این موسی که تا از مصر چشمم می رود
رفتنش دریاچه خون می کند نیل مرا
آمد و رقصید و عطر دارچین پاشید و رفت
یاد هند انداخت جادوهای او فیل مرا
با سپاه فیل نه، با تیر شیطان، با نگاه
دانه دانه می کُشد آخر ابابیل مرا
*
می گریزم دورتر می ایستم تا از نگا-
- هم نخواند این پلنگ تشنه تعجیل مرا
درخت ها به نماز ایستاده اند تنت را
و بادهای مسافر، شمیم پیرهنت را
به انتظار نشسته ند کاسبان تهی دست
عزیزوار به بازار مصر آمدنت را
چنان سبک شده ای بی پلاک و نام و نشانی
که روی دست گرفته ست آسمان بدنت را
به روی دست می آیی و بی نشانه، من اما
- اگر به خانه می آیی - صدای در زدنت را،
نمی شود نشناسم، نمی شود نشناسد
تمام یاخته هایم به عطر و بو کفنت را
تو می شود پس از این سال ها به یاد نیاری
میان این همه خرزهره عطر یاسمنت را؟!
*
به پیشباز می آیم ... هزار منقل اسپند
گرفته اند در آغوش مادرانه تنت را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#718
Posted: 12 Sep 2013 18:56
نگاه های تو پاسخ به تشنه کامی صحراست
و در صدای تو چیزی شکوهمند و گواراست
چه انقلاب عظیمی! خوشا به حال تو ای رود!
که از کویر می آیی و سرنوشت تو دریاست
چه حکمتی ست که مرداب ماندنی ست و هرکس
که مثل چشمه زلال است، فکر رفتن از اینحاست؟
برای من که به گنجشک های کوچه شبیهم،
شکوه خلوت سیمرغ ها همیشه معماست
و تو عجیب تر از آن پرنده های شگفتی
که آشیانه های آن ها ستیغ روشن رویاست
*
تو دور می شوی و من کنار پنجره ام... آه!
همیشه قسمت آن ها که مانده اند، تماشاست...
هنوز اگر تو بخواهی به آن اتاق دری هست
که پشت پنجره اش آسمان تازه تری هست
هنوز رگم اروندرود کوچک سرخی ست
که شاه ماهی خون تو را در آن گذری هست
قفس نشین شده ام, پایبند دانه, نه انگار
که روی شانه ی این مرغ خسته بال و پری هست
شباهتم به تو هر روز کمتر است ولی شيکر
که از نگاه تو در چشم من هنوز اثری هست
ستون تسلیتی هست و صفحه های حوادث
و گاه از تو در این روزنامه ها خبری هست ...
هنوز هر شب جمعه سر مزار تو بابا!
زن جوان و دل نوحه خوان دربدری هست
سه شنبه روز پدر بود, بد به حالی اتاقی
که روی طاقچه اش قاب عکسی از پدری هست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#719
Posted: 12 Sep 2013 19:01
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابه لای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها-
تو مثل باد شدی؛ گردباد... و می پیچید
صدای خنده ی خلخال ها, النگوها
و دست های تو تالاب انزلی شد و ... بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها
*
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالو ها
"فروغ" نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
" جدال روز و شب فرش ها و جاروها"
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من، خوش به حال آهو ها
عبور می کند از قعر دره سنگین رود
نشسته بین دو کوه بلند غمگین، رود
به موج موج لباسش هزار چشمه حسود
و ژیچ و تاب تنش آرزوی چندین رود
فرار کرده از آغوش قله های بلند
به رقص آمده از کوهپایه پایین رود
برای آنکه که به دریای بی کران برسد،
بُریده از همه ی آب های شیرین رود
و بعد از آن همه سر را به سنگ و صخره زدن،
چه کرده فاجعه ی سرنوشت، با این رود؟
رسیده است به مرداب و ته نشین شده است
رسیده است به آسودگی و تسکین رود
*
به شوربختی دریاچه ی ارومیه است
چه تلخ می گذرد روزهای "زرین رود"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#720
Posted: 12 Sep 2013 19:02
کی می رسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدت
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن ژیش دیده، زمان دمیدنت-
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل توفان دویدنت
من... من ولی به سادگی ات، مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت!
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم!
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده ست
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت...
همین که اسم زیبای شما را می برد باران،
کبوتر در کبوتر، بال در می آورد باران
چه خونی در انارستان رگ های تو می جوشد!
چه عطر بکری از باغ تنت می آورد باران!
چرا بعد از تو هر جایی که اسم آب می آید،
بساط گریه را روی زمین می گسترد باران؟
چه رازی در غرور ماسه ها خوابیده در این دشت؟
که با الماس تر، ناز زمین می خرد باران
به یادت روی این شن های بایر چارده قرن است
چه گل هایی که با خون جگر می پرورد باران
*
تو را دیدم... هوای شعرهایم باز ابری شد
کمی بنشین کنار دفترم تا بگذرد باران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟