ارسالها: 24568
#731
Posted: 13 Sep 2013 12:30
مهربان باشی
مهربان باشی به دارت میزنند
در نگاه خلق جارت میزنند
مهربان باشی تو را له میکنند
بعد از دنیا کنارت میزنند....
مهربان باشی تو را تف میکنند
طعنه ها بر اعتبارت میزنند
مهربان باشی به سنگ دوستی
ضربه بر دار و ندارت میزنند
عاقبت یکروز بومت میکنند
رنگ پاییز و بهارت میزنند
بی هوا رنگ هزاران درد و غم
بر هوای انتظارت میزنند
مهربانی کن اگر چه واقفی
مهربان باشی به دارت میزنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#732
Posted: 13 Sep 2013 12:32
قربانی
جان خود را میدهم من تحت فرمان شما
میشوم هم کیش و دین ، هم رنگ ایمان شما
قایقی بی سرپناه ، افتاده در دریایتان
حاضرم تا بشکنم در موج و طوفان شما
خسته ام از بی وفایی ، میشوم مهمانتان
تا شوم سیر وفا در سفره ی خوان شما
کاش از عشق سازم مرهمی تا شاید شود
بر همان زخم دل بی کس ، درمان شما
تا شما جایم دهید در گوشه ای از کویتان
میشوم من تا ابد ، یک عمر ، دربان شما
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#733
Posted: 13 Sep 2013 12:33
من و تو
من ، تو ، عطر ، چراغ ، پنجره ، خلوت ، باران
در نهان بودن و یک عمر تمام تنگی دل
تنگی روح
خواب گل دیدن و خندیدن به تمام درد ها
قلب و باغ و ملکوت و حسرت
رقص ماه و شب و آواز کبوترهایت
لمس دیدارتو یک شب
زیر مهتاب خدا
شوق گل کاشتن یک باغبان
کوچه و سوز و صدا
اشک و آه و فریاد
خوشی و پنجره و شمع و کتاب
بوی شب بوی ظریف و نگران
زیستن ، عشق و وفا ، چتر و باران , یک بغل نامه ی زرد
قاصدک ها سرگران , سرگردان
تازگی ، طراوت ، برگها
زیر سقف سعادت تنها
خستگی ، بی پایان
من و دل
روح ، نفس ، شوق ، بهار ، واژه ، هوا ، باد ، ستاره ، مهتاب
شعر و شمع
سادگی و زیبایی
و همین داشته ی ناقابل ، و همین جان
همگی فدای یک نگاه زیبای تو
و نه تنها یک آن
بلکه یک عمر ، بی پایان.....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#734
Posted: 13 Sep 2013 12:34
کلبه
من و یک کلبه ی چوبی ، و خیال با تو بودن
شب بوسیدن لب ها ، و مجال با تو بودن
شب وشمع و چشم فانوس و نگاه عاشقانه ی من
شور عارفانه ای هست ، حس و حال با تو بودن
تن آشفته ی گرمم ، به تب تو می برد سر
التماس و خواهش است و ابتهال با تو بودن
خیره مانده ام به چشمت ، چه سخن ها که نگویم
به تو در عشق ببازم ، به جدال با تو بودن
نا امیدم مکن از وصل ، به تب صفای امشب
وغزل گفت که حتمی است ، احتمال با تو بودن
به خدا که هستی ام از همه هستی ات به پا شد
که زوال هستی ام شد به زوال با تو بودن
من وشمع و برکه و شب،تو وماهتاب ومستی
به کجا رسد تو دانی ، همه حال با تو بودن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#735
Posted: 13 Sep 2013 12:35
خیال
این خیال من است....
با تو...
تنها...
کلبه ای نزدیک شاید...
شب است و تاریکی و فانوسی که به دیوار آویزان است....
شمع درونش میسوزد...
"دلم در تب و تاب است"
چون شعله ی شمعی که روی میز میسوزد...
ستاره ها چشمک میزنند...
اشتیاق است و التهاب...
انتظاری در من شکوفه زده است...
کنار آتش عشق...
سرخی شراب ، یاقوت شب شده است...
ماه میتابد و چشمانت زیر نورش میدرخشد....
شعر میخوانی و من خیره به تو...
صدای تو موسیقی شب شده است...
در حلقه ی آغوش تنگت جا گرفته ام...
سردی شب را بهانه میکنم و نزدیکتر و نزدیکتر از تو به تو میشوم...
نفسگیر است...
نفس ها که به هم می آمیزد ...
رنگ دنیا به سفیدی میگراید....
مثل عمق دل ها یمان...
شاید روزی بچشم طعم لبان اناری ات را...!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#736
Posted: 14 Sep 2013 15:51
غزلخوان
ما فقط در شعر ویران میشویم
دل نداریم و غزلخوان میشویم
شاعری ،حساسیت با واژه است
گاه بیماریم و درمان میشویم
گرچه غمگینیم با دست غزل
پشت قاب خنده پنهان میشویم
گه درخشیدیم چون خورشیدعشق
گاه هم چون ماه تابان میشویم
طعنه بر شاعر زدن، انصاف نیست
آه!... میباریم و باران میشویم
غم اگر داری به شعری میبریم
ما به غمها فصل پایان میشویم
بنده ی عشقیم ،و نم نم میزنیم
نرگس چشم غزالان میشویم
دل فدای روی زیبا میکنیم
جان فدای جمع خوبان میشویم
هر کجا باشیم ، مستی می دهیم
همنوای می پرستان میشویم
انتهای جاده ی ما زندگیست
ما فقط در شعر ویران میشویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#737
Posted: 14 Sep 2013 22:22
خوش آمد
سکوت صدای پرسه های مهتابی ست
گو ش فرا سپار به نغمه های دل انگیز بهار
در لابلای صفحات دفترم
و بنگر که چگونه
سبزه در آتش می دمد و تنهائی در آرامش جا می شکند
و تو نیزاینگونه در میان ورقهای قلبم جا باز کردی
به دفتر کوچک زندگیم
ای مهربان خوش آمدی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#738
Posted: 14 Sep 2013 22:28
مترسک
مترسک می گفت
« وقتی که می دانم تو به دیدنم می آئی»
تا قیامت هم سر پا می ایستم
***********************
حضور دوست
شبی که آمدی چون یاس ایوان پرپرم کردی
حضورت سوخت جانم را سپس خاکسترم کردی
پس آنگه غم زدودی از دلم با عطر بارانت
سپس در اوج آن بی باوریها باورم کردی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#739
Posted: 14 Sep 2013 22:35
در ورای آرزو
در نگاهم غم خواند و بسویم آمد
من در آن لحظه خود را در سراب آرزو گم کردم
رنگ باختم و جان دادم باز
قسمتم بود که در ثانیه ها پر پرواز دلم
بشکند و خواب من از سر دیوار خدا
مثل آن قمری تیر خورده عشق
تا همیشه پر بگیرد و برود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#740
Posted: 14 Sep 2013 22:43
شاپرک آرزو
روی تنها درخت آلبالوی حیاط
شاپرک آرزوهایم نشسته بود
غم گرفته گویی ، دست از زندگی شسته بود
چشمان اندوهناک بی ثمرش را بسته بود
باز بی فریاد بود و آرام
از دور طرز نگاه بی رنگش پیدا بود
من دیدم
منتظر در حسرت فردا بود
ناگهان محو شد و از شاخه پرید
آری ! آرزوهایم مثل باد پریدند
حس باران بود
و از آسمان باران رسید
وای آرزوهایم
کسی آنها را ندید؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند